۱۳۸۶/۸/۷

دوره ی پیشرفته ی تکاوری

 


حامد قدوسی اخیرا چند نوشته درباره ی تکاورها در وبلاگش ارسال کرده که اگرچه به اندازه ی توصیه های من در این پست مفید نیست اما بهتر است پیش از خواندن مطلب من  که "دوره ی پیشرفته ی تکاوری" مجسوب می شود دوره ی جامع المقدمات را در اینجا(1 2 3 4) بگذرانید.


 


 مرض وجدان: شما چه تکاور باشید چه نه ممکن است دچار بیماری عذاب وجدان شوید.فرق یک تکاور با یک عدد سرباز صفر که برای زن تیمسار سیب زمینی و گوشت می خرد و بچه ی جناب سرهنگ را به مهد کودک می برد در این است که تکاور سعی می کند کاری را که وجدانش را ناراحت می کند با انجام یک کار دیگر خنثی کند.اما سرباز کچل بدبخت آن کار را راها می کند.مثالی میزنم.فرض کنید شما برای یک شرکتی که چند کارخانه ی ساخت بمب و موشک را بعنوان زیر مجموعه دارد کار می کنید.جنگی در می گیرد و این بمب ها تعدادی آدم را لت و پار می کنند.اگر شما اشخور باشید فورا بخاطر عذاب وجدان کارتان را رها می کنید و میروید در یک مزرعه دور از جماعت خشمگین کلم پرورش می دهید.اما اگر تکاور باشید می روید در آن واحد با شرکتی که کارخانه های زیر مجموعه اش ضد هوایی یا انتی بیوتیک تولید می کند قرار داد می بندید.اینطوری عذاب وجدان را که بهرحال یک چیز مضر برای اقتصاد تکاوری است به یک چیز مفید تبدیل می کنید.به این کار در اصطلاح تکاوری می گویند "استفاده ی بهینه از عنصر نامطلوب" ....این را می توانید در موارد دیگر هم بکار ببرید.


 


مسئله ی عرقگیر: اگر کروات نمیزنید مواظب باشید عرقگیرتان از یقه ی پیرهنتان بیرون نزند.بیرون زدن عرقگیر از یقه ی پیرهن هر کارفرمایی را از کارکردن با شما منصرف خواهد کرد.به دو دلیل.اول اینکه او شما را بعنوان ادمی که حتی بلد نیست عرقگیرش را از دید دیگران پنهان کند ،نامنظم ،غیر قابل اعتماد و ناتوان در ماستامالی و پوشاندن گندکاری های مالی خودش در شرکت تشخیص می دهد و با شما قرارداد نمی بندد.اما دومین دلیل که از دلیل اولی بسیار بسیار مهمتر است این است که او با دیدن همچین صحنه ای یاد بهرام بیضایی افتاده و از انجایی که بهرام بیضایی معروف است که کارفرماهایش(تهیه کننده ی فیلمهایش)را به خاک سیاه می نشاند تاثیر بدی بر ناخودآگاه او خواهد گذاشت و او خودبخود شما را همچون بهرام بیضایی خانه خراب کن تصور خواهد کرد.


 


زاویه ی کله:یک تکاور  هنگام مواجهه با کارفرما به زاویه ی کله اش بی توجه نیست.بعنوان مثال اگر کله ی شما چهل و پنج درجه به سمت بالا متمایل باشد آدمی بی توجه و فیلسوف مسلک به نظر می رسید....اگر هم چهل و پنج درجه به سمت پایین متمایل شود آدمی مظلوم و سر به زیر و حرف گوش کن (یک سرباز صفر که باید توالت ها را بشوید)به نظر می رسید.در واقع اگرچه شما بعنوان یک تکاور باید حرف گوش کن باشید اما بهتر است اینطوری به نظر نرسید.همچنین نباید کله ی شما بدون زاویه هم باشد.چرا که در این صورت ناگزیرید توی چشمهای کارفرما نگاه کنید.در این حالت کارفرما یا گمان می کند شما بهش نظر دارید و از شما می ترسد.یا فکر می کند آدمی پررو یا وابسته به عناصر اطلاعاتی هستید که دلتان می خواهد از مافی الضمیر او سر در بیاورید .بنابراین بهتر است زاویه کله تان پنج درجه به بالا یا پنج درجه به پایین متمایل باشد.


 


دست ها:یک تکاور خوب مثل یک مجری خوب تلویزیونی از دست هایش بهترین بهره را می گیرد.البته لزوما نباید دست های تان  مثل مجری های تلویزیون تکان بدهید.در واقع فرق تکاور با سرباز صفر آش خور کچل دقیقا در این است که سرباز صفر دستهایش را می کند توی جیب اش و تکاور دستهایش را می گذارد در جیبش.اگر شما خود یک تکاور باشید متوجه فرق ان دو خواهید شد.اما بهرحال من توضیح می دهم.کچل فوق الذکر دستهایش را می کند توی جیبش تا گرم شود یا با سوییچش بازی کند یا یک جایی را بخاراند. اما تکاور دستهایش را می گذارد در جیبش تا هر وقت کارفرما خواست سیگاری روشن کند برایش فندک بزند یا هر وقت خودکارش افتاد آنرا بردارد یا در لحظات فوق احساسی لپ کارفرما را بکشد یا باز هم یک جایی را بخاراند.از دست ها غافل نشوید.دست های شما همینطوری الله بختکی اختراع نشده.دست ها ابزاری هستند برای ارتباط گیری با کارفرما.همانطور که بعضی جانوران با شاخک هایشان دشمن را تشخیص می دهند یا جفت پیدا می کنند دست های یک تکاور در ارتباط با کرفرمایش تعریف می شود.


 


تک بیت معجزه آسا: هر چیزی که می نویسید،خواه برگه درخواست وام باشد خواه یک تحقیق تمام عیار درباره ی اصول مناقصه نزد پیامبر اسلام،آنرا با این بیت درخشان مزین کنید:"برگ سبزی است تحفه ی درویش.....چه کند بینوا ندارد بیش"...این روش تقریبا حکم نشان مخصوص میتی کمان را برای تبدیل شدن شما به تکاور ایفا می کند.اگر عمل نکرد احتمالا تقصیر خانم منشی است که مراقب نبوده و لاکش روی صفحه اول نوشته شما ولو شده و این تک بیت درخشان را از نظر رییس شما پنهان کرده است.بنابراین بد نیست محض احتیاط اخر نوشته را هم با این بیت مزین کنید"من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف ...تا به حدی است که اهسته دعا نتوان کرد"که البته کارکرد تک بیت قبلی را ندارد.اما بهرحال از هیچی بهتر است و ممکن است شما را تا دژبانی ارتقا بدهد.


 


فعلا تا همینجا داشته باشید تا یا چیزهای دیگری به ذهن من برسد یا خوانندگان این وبلاگ که الحمدالله همه تکاور محسوب می شوند موارد دیگری را اضافه کنند.

۱۳۸۶/۷/۲۶

درباره ی ننوشتن

تک و توکی از دوستان لطف کردند و در مدتی که این گناهکار پستی در وبلاگش ارسال نکرده پرسیده اند "چرا نمی نویسی؟"


۱۳۸۶/۵/۲۰

غلاف تمام فلزی


گمان نمی کنم در دنیا کسی باشد که غلاف تمام فلزی را ندیده باشد. اگر هست و این نوشته را می خواند بدود برود ببیند...


۱۳۸۶/۴/۲۵

تاملات انلاین (همراه با یک شعر ضمیمه : خدایا رحم کن)

 یک جنبه ی ناخوش ایند وبلاگ این است که مدام دعوت ات می کند به نوشتن.مثل همبسترسیری ناپذیری که وادارت می کند در حالیکه نه میلی در سرت هست و نه رمقی در تنت،دوباره شروع کنی...


۱۳۸۶/۴/۱۶

وجدانِ دُکی

  در فیلم بیش از حد متوسط گناه اصلی،یک صحنه ای هست که در ان آنتونیو باندراس از انجلینا جولی که در مقابل قتل یک انسان،بی تفاوت به نظر می رسد می پرسد "تو وجدان نداری؟"...

۱۳۸۶/۳/۲۲

۱۳۸۶/۳/۱۲

خاطرات یک کول پسر و حاشیه اش

 ...از اینجا می خواهم خاطره نویسی کنم.باید به مخم خیلی فشار بیاورم چون چند سالی است که از ایران دور هستم و بیست سالی هم هست که عملا از مغزم کار نکشیده ام...


۱۳۸۶/۳/۱

وقتی از کپی رایت حرف می زنیم از چه حرف می زنیم(2)


خوب خوانندگان این وبلاگ عادت کرده اند به نوشته هایی که قرار است دنباله داشته باشد و ندارد.منتهی این بار یک نوشته که قرار نبود ادامه پیدا کند ادامه پیدا کرده....

۱۳۸۶/۲/۱۶

ببخشید،معذرت می خوام

...این قضیه ی سیبی که حوا خوردنش را به ادم پیشنهاد داد دقیقا تا کی می خواهد بعنوان یک اسطوره ی خیلی یاغیانه و باحال و جالب توجه،در نوشته ها،فیلم ها و نقاشی های بعضی خانم های محترم تکرار شود؟...


۱۳۸۶/۲/۳

دوستانی که برای خواندن این وبلاگ مشکل داشتند(همان مشکل اسمشو نبر)از این پس می توانند از اینجا برای خواندن چیزهای من استفاده کنند.

۱۳۸۶/۱/۱۶

یک جوری ها(قسمت اول:)

یکی دو ماه پیش می خواستم دربار ه ی رمان  "شطرنج با ماشین قیامت"نوشته ی حبیب احمدزاده چیزی در این وبلاگ بنویسم...


۱۳۸۵/۱۲/۱۷

تغییر چهره

بازنویسی برای تلویزیون ایران :از نیکلاس کیج و جان تراولتا دعوت شد که ضمن بازید از میهن اسلامی آریایی هسته ای و رفتن به اصفهان و بازدید از تخت جمشید...


۱۳۸۵/۱۲/۳

۱۳۸۵/۱۱/۱۲

سینه خیز

ورزشکار کت و شلوار خاکستری پوشیده ،از همانها که اکثر اعضای تیم ملی کشتی یا وزنه برداری یا جودو یا والیبال جمهوری اسلامی می پوشند...


۱۳۸۵/۱۰/۲۶

نمایش در دو پرده

 



بازیگران


عنایت بخشی، آقا ،غرب زده  ،دانشجوی دکتری،اهل ادب، امیر قلعه نویی، حاجی یا سید ،فیلسوف، مجری