- در قضیهٔ بیلبورد ابلهانهٔ زندگی شادتر، با فاصلهای اندک از انتشار بیلبورد، کارتونی از مانا نیستانی منتشر شد که سرنوشت بچههای شاد بیلبورد حکومتی را نشان میداد.(+)
هر کدامشان سرنوشتی داشتند، معتاد و دستفروش و مرده. دختربچه اما روسپی شده بود. در کنار پدرش نشسته بود و قیمت داده بود. «شبی صد تومن»
این تصویر بلافاصله در شبکههای اجتماعی دست به دست شد. انگار مانا حرف دل همه را زده بود. خاتمهٔ بحث.
- در قضیهٔ جواز ازدواج سرپرست با فرزندخوانده، که این یکی هم از قضا ابلهانه و البته شنیع بود. باز هم کارتونی از مانا نیستانی منتشر شد که دختربچهای را قلاده به گردن نشان میداد که با یک مرد بزرگسال (به بستر؟) میرفت. این تصویر هم دست به دست شد و باز هم گویا حرف دل همه را زده بود. خاتمهٔ بحث.(+)
- مانا نیستانی کارش خوب است. خوشفکر، حساس و دقیق. ولی اینکه کارتونهایش بعنوان فصل الخطاب. بعنوان تصویری که حرف دل همه را میزند اینچنین کل فضای گفتگو را میپیماید و به آن خاتمه میدهد، نشان میدهد که مشکلی وجود دارد. انباشتی از خشم و نفرت که جز با یک تصویر دل خنک کن تسلی پیدا نمیکند.
- در کارتون سرنوشت خانوادهٔ شاد دیگر کسی حوصله نداشت نگاه تحقیرآمیزی که به زنان شده بود را نشانه بگیرد. پسرها ممکن است در جوار فقر هر سرنوشتی پیدا کنند. ولی دخترها لابد و حتما روسپی میشوند. نگاهی که از نظر ریشههای ضد زن، دست کمی از مادر غایب در بیلبورد اصلی ندارد.
- در کارتون ازدواج با فرزندخوانده، تصویر دختر قلاده به گردن دقیقا همان نقشی را ایفا میکرد که طرح ازدواج با فرزندخوانده در بهترین حالتاش میتوانست ایفا کند. مرئی کردن (به عرصه آوردن) آنچه که تاکنون آنقدر عرفا قبیح محسوب میشد که کسی دنبال مادهٔ قانونیاش نمیرفت. اما تصویری که دل ما را خنک کند، حوصله و مجال این قبیل گفتگوها را نمی گذارد. فعلا اولویت دارد که بزنیم توی دهان آن ابلههایی که طرح را تدوین کرده اند. خاتمهٔ بحث.
- حالا عادت کردهایم که یک حادثه رخ بدهد، تا مانا نیستانی برای ما تفسیر نهایی اش را مصور کند. تا اینجا ایراد از کار مانا نیست. او دارد کارش را انجام میدهد. مشکل از ما (مخاطبان) است که اینگونه بجای گفتگو کردن منتظر قضاوتهای مصور نهایی میمانیم. اما این وضعیت روی کارتونیست هم بیتاثیر نبوده است. آنقدر که چند ساعت بعد از تکه تکه شدن چند آدم غیرنظامی در یک انفجار، مانا تفسیر نهاییاش را اینچنین ارائه میدهد. (+) ما از مانا هیولا ساخته ایم یا مانا از ما؟
افسانهای درباره گوئرنیکای پیکاسو وجود دارد. افسر آلمانی وقتی نقاشی را میبیند حیرت زده میپرسد «این کار تو است؟» و پیکاسو که در افسانهها معمولا حاضر جواب است پاسخ میدهد «نه. کار شما است». اینجا اما شاید پاسخ بهتر (یا دست کم پاسخ کاملتر) این است که هم ما و هم مانا نیستانی در شناعت این تصویر متهمایم. او که اسیر اتمسفر منتظران فصل الخطابٍ مصور شده و ما که ترجیح میدهیم بجای حرف زدن، یکی برایمان عکساش را بکشد.
دیگر نه مردگان را ببینیم و نه بازماندگان ورنجهایشان را. و نه حتی بپرسیم اگر مقصری وجود دارد این مقصر مشخصا کیست. فقط دهنمکی را ببینیم و پولهایی که دارد می شمرد. چرا؟ پاسخ این پرسش را قبلا داده ایم. چون اینطوری دل ما بیشتر خنک میشود.
دیگر نه مردگان را ببینیم و نه بازماندگان ورنجهایشان را. و نه حتی بپرسیم اگر مقصری وجود دارد این مقصر مشخصا کیست. فقط دهنمکی را ببینیم و پولهایی که دارد می شمرد. چرا؟ پاسخ این پرسش را قبلا داده ایم. چون اینطوری دل ما بیشتر خنک میشود.
پ. ن: واضح است که این نوشته در رد کارها و شخصیت مانا نیستانی نیست و فارغ از آن که کارهایش را دوست داریم یا نه نوشته شده است.