۱۳۹۲/۹/۴

جداکردن جنازه از ارابه

این روزها در موج شادی پس از توافق اولیه ی ژنو3، کسانی هستند که به هر دلیل فکر می کنند نباید خوشحال بود. اشکالی هم ندارد. اشکال آنجا است که درست در میان خوشحالی، عکس کشته شدگان هشتاد و هشت را منتشر می کنند. به عنوان نهیبی و هشداری که خوش به حالان یادشان نرود خوشحالی امروز را مدیون چه کسانی هستند.
شهرداری تهران هم از مدتی پیش تصمیم گرفته که عکس کشته شدگان جنگ با عراق را در محل سکونت از دست رفتگان نصب کند. دلایل سیاسی نادرست شهرداری تهران (که مبتنی بر یک خوانش به شدت یکسویه و سرکوبگر از کنشگران جنگ با عراق است) به کنار. ولی هر دوی این واکنش ها عملا یک کار انجام می دهند. تبدیل کردن آدمهایی که اگر زنده بودند احتمالا در طیف متنوعی از کنشگری سیاسی اجتماعی قرار می گرفتند، به یک تعداد شمایل . شمایلهایی که صرفا در دست به دست گیرندگانشان معنی می دهند. آنها را هر جا که می خواهند می برند و هر جا که لازم باشد، مثل اشک وسط مکالمه، پدیدارش می کنند. این کار گذشته از اینکه سیاست را عملا به "گفت و سکوت"  تبدیل می کند، هیچ توجیه اخلاقی ای ندارد. یعنی هم از نظر سیاسی و هم از نظر اخلاقی مخالف منطق و روحیه ی هشتاد و هشت است.
یک بار حبیب احمد زاده که از معدود نویسندگان جنگ است که تلاش می کند در نوشته هایش، آدمهای جنگ را تبدیل به اشیاء زینتی نکند در گفتگویی تلویزیونی مثالی زد از رفتار مردم با عزیزان از دست رفته شان. اینکه در مسیر رفت به بهشت زهرا همه می روند تا از مردگانشان یاد کنند. احتمالا در سکوت و انتظار. از همین مسیر است که ادوات مورد نیاز برای آیین عزاداری را تهیه می کنند. ولی در مسیر برگشت هندوانه می خرند و هم فروشندگان گلاب و کتاب دعا و هم هندوانه فروشها می دانند کدام طرف باید بیاستند. این را که در ادامه می گویم احمدزاده به تصریح نگفت. ولی احتمالا نتیجه ی حرفش این بود که حکومت دوست دارد وسط بساط هندوانه خوری، جنازه ببرد. 
در ایلیاد هومر، یکی از عجیب صحنه ها جایی است که پدر هکتور، به خیمه ی دشمن می زند تا جسد پسرش را از آشیل پس بگیرد. آشیل جسد هکتور را به ارابه اش بسته و هرجا می رود با خودش می برد. خوب قصه را دوباره تعریف نمی کنم. ولی در پایان ماجرا وقتی آشیل تحت تاثیر شجاعت پیرمرد قول می دهد که جسد را پس بدهد، هر دو در سکوت به یاد "عزیزترین کس شان" گریه می کنند.
.واقعا خوب نیست که عزیزترین آدمهای این کشور، به شمایل هایی برای منغص کردن عیش مردم تبدیل شوند. با کشته شدگان جنگ با عراق این کار را کردند. یک همتی لازم است که دست کم جنازه ی کشته شدگان هشتاد و هشت را از ارابه ی آشیل جدا کنیم.

۱۳۹۲/۸/۲۹

چگونه می توان هیولا ساخت؟


این موج نفرت از رانندگان بی آرتی که در وبلاگها و فیسبوک به آن دامن می زنند. خیلی قابل مقایسه است با ماجرای خفاش شب. من هنوز هم یادم است لحن آدمهایی که خیلی منطقی سعی می کردند توضیح بدهند که چرا اصولا "افغانی ها" میل دارند به زنان ما تجاوز کرده، و بعد تکه تکه شان کنند.
همه هم مثل حالا خاطره ای به ذهن شان می رسید از هیزی و شرارت "افغانی ها". یکی دو نقل قول هم البته همیشه بود. یکی یادش می آمد در سلمانی با یک "افغانی" برخورد داشته و طرف گفته «همه ی زنهاتونو فلان می کنیم» . بقیه تائید می کردند «آره بابا ...عین خیالشون نیست»
البته بعد معلوم شد خفاش شب اهل افغانستان نبوده. ولی چه فرق می کند. بقیه شان که بوده اند. این فضای مجازی هیچ حسنی نداشته باشد که دارد، یک حسن مهم اش این است که چشم ما را به مکانیسم بسیج گری توده ای بر ضد یک طبقه، جنس یا ملیت باز می کند. اول یک فاجعه، بعد خاطره های مشترک و بعد تزریق نفرت جمعی

متن زیر بخشی از یادداشت خانم نازنین متین نیا است که درباره ی این موضوع برای چلچراغ نوشته اند و در صفحه ی فیسبوکشان منتشر کرده اند.

«روایت سوم؛ می‌زنم، پولش را می‌دهم
قانون سال 92 می‌گوید؛ 114 میلیون تومان برای ماه‌های عادی و 154 میلیون تومان برای ماه‌های حرام. یعنی اگر بیمه شخص ثالثت را نگاه کنی و ببینی که سقف بیمه، 150 میلیون تومان است، می‌توانی عابری را در خیابان هدف کنی و با پایی که تا انتها روی پدال گاز چسبیده، به سمت او بروی. اتفاقی که می‌افتد اینست؛ عابر اگر شانس بیاورد، زنده می‌ماند و اگر نه، می‌میرد. در هرصورت بیمه‌ای هست که هیچ مشکلی برای تو نمی‌سازد و بعد از کاغذبازی و چندشب بازداشت می‌توانی سرخانه و زندگی‌ات برگردی و انگار نه انگار که اتفاقی افتاده. اصلا برای همین است که به ما توصیه می‌کنند، توی خیابان حواستان باشد و بیشتر از همه در خط ویژه بی‌ار‌تی، از جانتان مراقبت کنید که اکثر راننده‌های بی‌آر‌تی، عاشق پدال گاز اتوبوس هستند و پدال ترمز، چندان مورد استفاده‌شان نیست. باور نمی‌کنید؟»


واضح است که این تنها نوشته با این مضمون نیست. همه کلی چیز یادشان آمده از رانندگان خونخواری که در "دت پروف" هایشان نشسته اند و بعضی هایشان اصلا به محض دیدن عابران، تند می کنند. بیمه هستند و عین خیالشان نیست. اگر کسی بپرسد «چگونه می توان هیولا ساخت» پاسخش را با مشاهده ی مکانیسمی که این روزها بر علیه رانندگان بی آرتی فعال شده خواهد یافت. ولی بهرحال جواب سرراستش این است: «با کلمات»


شیرجه زدن پشت بوته ها



در قضیه ی ازدواج با فرزند خوانده، مهمترین استدلالی که موافقین مطرح می کردند، این بود که بالاخره این یک "واقعیت" است. باید یا بهتر است بجای اینکه واقعیت ها را انکار کنیم، آنها را در مجراهای درست "کانالیزه" کنیم.  کانالیزه کردن کلا  واژه ای بسیار پرکاربرد در ادبیات دوستان است. خیلی خوب. حالا بر اساس این استدلال، بد نیست بپرسیم «آیا  کانالیزه کردن بر اساس فقه شیعه ممکن است؟»
 هر پدیده ای برای کانالیزه شدن، ابتدا باید "مرئی" شود. در متعه، که به نوعی برگ برنده ی فقه شیعه است (اسمش را بگذاریم رئالیسم جنسی) مرئی کردن رابطه ی جنسی، اساسا ممکن نیست. دو نفر می توانند برای خودشان جمله ی عربی (و حتی فارسی اش) را بخوانند و بلافاصله وارد بازی سکس حلال بشوند(فرزندشان هم فارغ از مسئله ی ارث، که مطلقا جنبه ی اقتصادی دارد، حلال زاده است) وقتی که امام جمعه ی شیراز مسئله ی متعه را نه بعنوان یک حق شرعی که بعنوان یک روال قانونی مطرح کرد، یعنی خواست که بازی فقهی را به بازی اجتماعی (اجتماعی که می نویسم البته معلوم است که باید سیاسی هم خوانده شود) وارد کند، بیش از همه پدران متشرع امروزی که بخشی از انها در بدنه ی حاکمیت جمهوری اسلامی صاحب رای و تریبون اند نگران شدند. چون بر اساس قانوع شرع، همین الان هم هر دختر بالغی به شرط آنکه مونوگام باشد یا دست کم پلی گامی اش را بر اساس سررسیدٍ عٌده مدیریت کند، می تواند با یک پسر رابطه ی آزاد جنسی داشته باشد. یعنی با توجه به اینکه دست کم دو مرجع شناخته شده شرط اذن پدر را برای دختر باکرده ضروری نمی بینند و بقیه ی مراجع هم بنابر احتیاط واجب، حرام می دانند. حتی یک دختر خیلی متشرع به شرع اسلام-شیعه می تواند در مورد خاص این فتوی، شیفت کند روی فتوای آن دو مرجع معتبر که اذن پدر را ضروری نمی دانند. در واقع  سکس، باید بجای داشتن امکان تکثر و هرج مرج در شرایط  نامرئی، یعنی در خانه هایی که نمی شود داخلشان را دید، با محدودیت های قانونی قابل رویت شود. چون فقه اینجا کمکی نمی کند. گرفتن برگه ی ازدواج موقت یک ضرورت فقهی نیست. یک ضرورت اجتماعی است. در اینجا نظام حکومتی با فقه شیعه، یک مقداری به تعبیر مورد علاقه ی خودشان، زاویه دارد.  فقه می خواهد تا جایی که می شود مسئله را نامرئی نگه دارد. یا دست کم کوششی برای مرئی کردنش نمی کند. بخش اعظم احکام فقهی در رساله های عملیه، عملا بر اساس استفتائات غیرمعمول متشرعان شکل گرفته اند. آیا استفاده از دیلدو مجاز است؟ خوب فقه درباره اش سکوت می کند تا برای یک مومن دغدغه شود، بعد پاسخ می دهد. معمولا هم پاسخها کلی، یک جمله ای و قابل تسری به موارد دیگرند (استفاده از دیلدو اگر موجب آزار نشود مباح است. آنال سکس اگر موجب آزار نشود مباح یا مکروه است. سکس در جکوزی اگر موجب آزار نشود مباح است.حالا  چطور می شود در جکوزی طرفین یکدیگر را ازار بدهند؟ خوب احتمالا اینطور که با هم شوخی خرکی کنند و کله ی همدیگر را بکنند زیر آب داغ)این دقیقا بر عکس اعتراف گیری کلیسایی منتشر شده در مدرنیته است که فوکو مطرح می کند. در اینجا شما نمی گویید چه می کنید. کشیش(مرجع تقلید- روحانی محل) می گوید چه باید بکنید. او از شما نمی پرسد. شما از او می پرسید. در حالیکه حکومت مدرن اسلامی ما دقیقا بر عکس شیوه ی فقه، مدام از شما می خواهد که مسئله ی نامرئی را مرئی کنید ( شمایل ازدواجهای دست جمعی دانشجویی، بعنوان یک نشانه به اورجی، اوج هنر کمک داوریٍ حکومت و صدا و سیما بود برای رآنکه روابط نامرئی سکشوال دانشجویی به گل درشت ترین شکل ممکن مرئی شود)

  برگردیم به آغاز بحث. در قضیه ی ازدواج با فرزند خوانده ما با دو مسئله مواحهیم. یکی اینکه این ازدواج ممنوع است مگر بر اساس حکم دادگاه (همان مرئی شدن که یک قانون مدرن حکومتی است. در فقه نیازی به حکم دادگاه نیست. )دیگری اینکه باید در شناسنامه ی فرزند خوانده، فرزند خواندگی اش ذکر شود. اتفاقا این یکی ریشه در ترس های فقهی (و آنطور که فروید به ما آموخته، کهن) دارد. فوبیای زنا با محارم. حالا اگر این فوبیا در بعضی جوامع بدوی منجر به این میشد که طرف تا مادر زنش را می بیند شیرجه بزند پشت بوته ها (ادمی ضعیف النفس است) در این قانون هم عکس العملی به همین اندازه غریب، نشان داده شده است. اگر فرزند خوانده مثل اودیپ (خود اودیپ سوفوکل را می گویم) بعد از سالها اتفاقی با مادرش ازدواج کرد چه ؟ باید جلویش را گرفت. اگر اودیپ هم شناسنامه ای می داشت و در شناسنامه اش ذکر می شد که فرزند خوانده است و از کجا امده ، احتمال داشت احتیاط کند و با ملکه(مادرش)  همبستر نشود.
 چند سال پیش یک پدر و دختر استرالیایی ازدواج و همبستری چند ساله شان را علنی کردند. (اگر درست بخاطرم مانده باشد فرزندی هم داشتند). منتقدان به طرح مجلس ، با کنایه می گویند همچین چیزهایی هم هست. چرا نمی خواهید اینها را کانالیزه کنید؟ (مادر من که مددکار اجتماعی است، مددجویی داشت که از پدرش حامله شده بود. پدر واقعی اش. و بیش از آنکه نگران عاقبت خودش باشد نگران فرزندش بود و گمان می کرد ممکن است بچه اش را سربه نیست کنند که نکردند). خوب معلوم است که چرا نمی خواهند این چیزها را کانالیزه کنند. چون اصلا مسئله صرفا کانالیزه کردن نیست. کانالیزه کردن بدون مرئی شدن اگر هم ممکن باشد به کار نمی آید و در اینجا خواست مرئی کردن، با فوبیای زنا با محارم تزاحم پیدا می کند و اولی به نفع دومی کنار گذاشته می شود. 

بنابراین و بعد از همه ی این حرفها، فکر می کنم بهتر است مدافعین طرح مجلس، چیزها را به نام خودشان صدا بزنند.( خود نمایندگان بیشتر به نظر می رسد از خرابکاری شان غافلگیر شده اند و به چیزهایی که مدافعان و مخالفان طرح می گویند فکر هم نکرده اند. و بعید هم می دانم اساسا توانا به چنین کاری باشند. فکر کردن) ولی در حال حاضر بیش از هرچیز ریاکاری و تذبدب در مدافعان به چشم می خورد. جایی که قرار است استناد فقهی مطرح کنند (ذکر فرزند خواندگی در شناسنامه) حرف از نظم و قانون می زنند و جایی که باید حرف از نظم و قانون بزنند (ازدواج با فرزند خوانده به حکم دادگاه) پشت فقه و فطرت و کانالیزه کردن غرایز سنگر می گیرند. و البته تخیل هم خوب چیزی است. شاید همه ی این خرابکاری ها ریشه در فقدان غم انگیز و حتی ترسناک تخیل داشته باشد. نه می توانند رنج کودکی را که با انگ فرزند خواندگی در شناسنامه اش به مدرسه می روند تخیل کنند، نه  حال و روز مادرخوانده و پدرخوانده ای را که هم بین خودشان و هم در مقابل آشناها و دوستان، از ترس برداشت های سوء، کارشان به هیستری می کشد.