1) غم به شکل یک چیز دائمی، مثل ضربان قلب در تن وجود دارد و آدم با غم نفس می کشد، می خوابد، خواب می بیند، بیدار می شود. این را احتمالا کسانی که معشوق شان ترک شان کرده در چند روز اول احساس می کنند و کسانی که فرزندشان را از دست داده اند. کسانی که بعد از یک سال تلاش در هیچ رشته شهری قبول نشده اند، تا چند روز بعد از اعلام نتایج. البته شدت و ضعف دارد اما از یک جنس است.
2) غم گاهی به ناگهان حاضر می شود و آنقدر سنگین است که آدم را وا می دارد سرش را بکوبد به دیوار. همیشگی نیست. در همه لحظات با آن زندگی نمی کنیم. این را کسانی که بیماری صعب العلاج یا معلولیت جسمی حادی دارند تجربه می کنند. ناگهان به یادش می افتند و آنقدر فشارش زیاد است که به عکس العمل ناخواسته ی فیزیکی، مثلا کوبیدن ناگهانی دست بر پیشانی منجر می شود.
3) غم یک ماده ی سیالی است که در بدن جریان دارد. سنگین نیست. حتی گاهی سبکمان می کند. غم های انتزاعی شخصی . مثل غمی که از گذران عمر و هیچ کاری نکردن حاصل می شود.مثلا در گفتگو با رفیق صمیمی مان متوجه اش می شویم اما آنقدر فشارش زیاد نیست که به عکس العمل ناگهانی فیزیکی منجر شود. عکس العمل فیزیکی هم اگر باشد خودخواسته است. مثل آه کشیدن و سرتکان دادن.
4) غم مثل یک شلوار شیک تن مان است. از غمگین بودنمان خوشحالیم. غمی که معمولا با نوعی فاصله نسبی همراه است. از "غم بم" گرفته تا غم دارفور. تا غم کودکان خیابانی تا غم بیکاری کارگران قرارداد موقت برای کسی که هیچ تجربه ی ملموسی از ترس و اضطراب و تحقیر قرار گرفتن در چنین موقعیت هایی نداشته است.بغض مان می گیرد اما بعدش می نشینیم یک سریال مزخرف تماشا می کنیم و تا لحظه ی تیتراژ پایانی با شخصیت ها همراه می شویم.
- غمی که از اعدام های اخیر دارش شدیم از کدام نوع بود؟قضاوت کلی نمی کنم. اما هرکس می تواند برای خودش آزمایشی ترتیب بدهد. فرض کنید دانشجویی هستید که با مشروط شدن از دانشگاه اخراج می شوید. به شما خبر می رسد که مشروط شده اید. هیچ راهی نیست و مطلقا چاره ای ندارید جز زدن قید مدرکی که تصور می کنید با آینده تان مساوی است. وقتی خبر مشروطی را دریافت می کنید بیشتر ناراحت می شوید یا وقتی که خبر اعدام فرزاد کمانگر را می شنوید؟ در کدام یک از دو حالت دباره ی غم تان در وبلاگتان چیزی می نویسد؟ و اگر بنویسد چگونه؟ من معتقدم در دو نوع اول، نمی توان چیزی از غم نوشت . دست کم بلافاصله بعد از دچار شدن به آن نمی توان چیزی نوشت.درباره غم نوع سوم می توان هر زمانی گفتگو کرد و بازه ی زمانی مشخصی ندارد.بنابراین جریان{وبلاگی} نمی سازد. تنها آن غم شیک نوع چهارم است که می توانیم بلافاصله بعد از مواجه شدن با آن درباره اش بنویسیم.بعد از مواجه شدن با دختری هفت هشت ساله که در سرمای غروب زمستان تهران گل می فروشد و لباس کافی ندارد، غمی که از دیدن تصاویر دارفو به آدم دست می دهد. غمی که می تواند مزه ی شراب آدم شود و به آن طعمی تلخ اما خوشایند بدهد. صادقانه ترش این است که این موضوع را بپذیریم و بجای آنکه درباره ی تجربه ی مواجه شدن با این غم سخنرانی کرده و از این طریق مزه دارش کنیم چیزی درباره ی ظالمانه بودن این حکم بنویسیم. ما با وسیله ی کلمات نمی توانیم تجربه غمگین بودنمان را عمیق کنیم اما می توانیم نفرت مان را از ظلمی که واقع شده فریاد بزنیم.می توانیم نگذاریم این ظلم، به چیزی رقیق، تحمل کردنی و بازگشت پذیر تبدیل شود.تهدید کنیم. فحش بدهیم.و تصمیم بگیریم بزنیم توی گوش اولین کسی که موضعی مدافعانه یا خنثی نسبت به موضوع دارد و ...الخ
2) غم گاهی به ناگهان حاضر می شود و آنقدر سنگین است که آدم را وا می دارد سرش را بکوبد به دیوار. همیشگی نیست. در همه لحظات با آن زندگی نمی کنیم. این را کسانی که بیماری صعب العلاج یا معلولیت جسمی حادی دارند تجربه می کنند. ناگهان به یادش می افتند و آنقدر فشارش زیاد است که به عکس العمل ناخواسته ی فیزیکی، مثلا کوبیدن ناگهانی دست بر پیشانی منجر می شود.
3) غم یک ماده ی سیالی است که در بدن جریان دارد. سنگین نیست. حتی گاهی سبکمان می کند. غم های انتزاعی شخصی . مثل غمی که از گذران عمر و هیچ کاری نکردن حاصل می شود.مثلا در گفتگو با رفیق صمیمی مان متوجه اش می شویم اما آنقدر فشارش زیاد نیست که به عکس العمل ناگهانی فیزیکی منجر شود. عکس العمل فیزیکی هم اگر باشد خودخواسته است. مثل آه کشیدن و سرتکان دادن.
4) غم مثل یک شلوار شیک تن مان است. از غمگین بودنمان خوشحالیم. غمی که معمولا با نوعی فاصله نسبی همراه است. از "غم بم" گرفته تا غم دارفور. تا غم کودکان خیابانی تا غم بیکاری کارگران قرارداد موقت برای کسی که هیچ تجربه ی ملموسی از ترس و اضطراب و تحقیر قرار گرفتن در چنین موقعیت هایی نداشته است.بغض مان می گیرد اما بعدش می نشینیم یک سریال مزخرف تماشا می کنیم و تا لحظه ی تیتراژ پایانی با شخصیت ها همراه می شویم.
- غمی که از اعدام های اخیر دارش شدیم از کدام نوع بود؟قضاوت کلی نمی کنم. اما هرکس می تواند برای خودش آزمایشی ترتیب بدهد. فرض کنید دانشجویی هستید که با مشروط شدن از دانشگاه اخراج می شوید. به شما خبر می رسد که مشروط شده اید. هیچ راهی نیست و مطلقا چاره ای ندارید جز زدن قید مدرکی که تصور می کنید با آینده تان مساوی است. وقتی خبر مشروطی را دریافت می کنید بیشتر ناراحت می شوید یا وقتی که خبر اعدام فرزاد کمانگر را می شنوید؟ در کدام یک از دو حالت دباره ی غم تان در وبلاگتان چیزی می نویسد؟ و اگر بنویسد چگونه؟ من معتقدم در دو نوع اول، نمی توان چیزی از غم نوشت . دست کم بلافاصله بعد از دچار شدن به آن نمی توان چیزی نوشت.درباره غم نوع سوم می توان هر زمانی گفتگو کرد و بازه ی زمانی مشخصی ندارد.بنابراین جریان{وبلاگی} نمی سازد. تنها آن غم شیک نوع چهارم است که می توانیم بلافاصله بعد از مواجه شدن با آن درباره اش بنویسیم.بعد از مواجه شدن با دختری هفت هشت ساله که در سرمای غروب زمستان تهران گل می فروشد و لباس کافی ندارد، غمی که از دیدن تصاویر دارفو به آدم دست می دهد. غمی که می تواند مزه ی شراب آدم شود و به آن طعمی تلخ اما خوشایند بدهد. صادقانه ترش این است که این موضوع را بپذیریم و بجای آنکه درباره ی تجربه ی مواجه شدن با این غم سخنرانی کرده و از این طریق مزه دارش کنیم چیزی درباره ی ظالمانه بودن این حکم بنویسیم. ما با وسیله ی کلمات نمی توانیم تجربه غمگین بودنمان را عمیق کنیم اما می توانیم نفرت مان را از ظلمی که واقع شده فریاد بزنیم.می توانیم نگذاریم این ظلم، به چیزی رقیق، تحمل کردنی و بازگشت پذیر تبدیل شود.تهدید کنیم. فحش بدهیم.و تصمیم بگیریم بزنیم توی گوش اولین کسی که موضعی مدافعانه یا خنثی نسبت به موضوع دارد و ...الخ
بله، چرا که نه، اصلا فرض کنیم غم نوع چهارم است واکنشمان به اعدامهای اخیر. اشکالای دارد؟ به نظرم خیر.
پاسخحذفاینطوری نگاه کنیم:
روزانه در ایران احتمالا حدود صدها نفر در تصادف میمیرند. برایشان ناراحت میشویم؟ احتمالا خیر (مگر اینکه بشناسیمشان). حتی ناراحتیی نوع چهارم؟ احتمالا خیر.
حالا همینکه برای اعدام چهار نفر ناراحت شدهایم، حتی اگر از نوع چهارم باشد، قابل توجه است. نشان میدهد یک چیزی این وسط تفاوت دارد برایمان. خیلی هم مهم نیست که درد این اعدامها مثل درد مثلا مشروط شدن نباشد (اگر باشد باید به عقلمان شک کرد). همیناش که نشان میدهد بیتفاوت نیستیم، خوب است.
حالا شاید کاری که باید کرد این است که فکر کنیم این ناراحتیها را چگونه هدایت کنیم تا تاثیر مثبتای بگذارد. یعنی نشود یک ناراحتی بیجهت و بیتاثیر.
سلام. خیلی عالی بود.اما حقیقتا نمیشود تمام خشم و غم این داغ بزرگ را بایک سیلی وچندتا فحش خالی کردشاید بشود اینها را مثل مسکن برای لحظاتی کوتاه استفاده کرد...
پاسخحذفمطالبتان فوق العاده ست .پست گزارش به دوستان را بی نهایت دوست دارم
بدرود
سلام دوست من
پاسخحذفمن همان کسی هستمکه پزسیده بودم چرا در گزاره نمینویسید.
متاسفانه از زمانی که من بیشتر در گزاره هستم شما کمتر و یا اصلا نیستید به همین دلیل امیدی ندارم که مرا به خاطر داشته باشید ولی باز هم امیدوارم همانطور که اینجا را جدیتر پیگیری میکنید و به قول خودتان سال همت مضاعف را تحویل گرفتید فرصتی داشته باشید تا به گزاره هم بیایید تا بیشتر از شما بهره ببریم
شاد باشی و سرشار از زندگی
فردا 23 اردیبهشت در کردستان غم خود را با اعتصاب سراسری نشان خواهیم داد آیا موفق خواهیم شد از اعدامهای بعدی جلوگیری کنیم یا حداقل به تاخیری چند ماهه بیندازیم یا راهی سراسری برای تمام مردم ایران در 22 خرداد نشان دهیم به نظرم
پاسخحذففردا برای تمام ایران تعیین کننده خواهد بود در ضمن میرحسین موسوی بیانیه ای نه چندان محکم واز
سر ناچاری داد بدون اشاره کردن به کلمه کورد انگار همچنان دچار فوبیایی کردستان هستند.
دوست عزیز، من این نوشته رو خوندم و برای خیلی از دوستانم هم فرستادم، شاید به عنوان بهترین متنی که این روزها راجع به این موضوع خوندم. اما چیزی که بعد از خوندن این متن و چند تا نوشتهی دیگه در همین رابطه منو به فکر انداخت این بود که چرا من به اندازهی دیگران درگیر این ماجرا نشدم! جواب روشنی برای این سوال دارم. چون من ماجرای فرزاد کمانگر رو دنبال نکردم هیچوقت. یعنی اصلا چیزی در موردش نخوندم و نشنیدم. یه جورایی بیغ و بی اطلاع بودم از وضعیتاش و از اتهامی که بهش زدن و از محاکمه و خلاصه از همهی ماجراهای مربوط به اون. تنها اسماش رو شنیده بودم و این بیاطلاعی تاثیر زیادی توی حال الانم داشت و داره. این حس منو به اینجا کشوند که خب پس خیلی وقتهای دیگه هم که میبینیم دیگران نسبت به اتفاقاتی که اطرافشون میفته بیتفاوت ان، میتونه به همین بی اطلاعی ربط داشته باشه و از اینجا میخوام به این برسم که چقدر اطلاع رسانی مهم اه واقعا. چقدر مهم اه که هی اسم اونهایی رو که در بندن ببریم، هی از اتفاقاتی که داره سرشون و سرمون میاد حرف بزنیم، هی، هی، هی...
پاسخحذفامروز 23 اردیبهشت با موفقیت تمام اعتصاب سرتاسری
پاسخحذفدر کردستان انجام گردید.
سولوژون: درباره ی احساس کردن غم حق با شما است. اما درباره ی بیان آن نوشته بودم. تمرکز نوشته ی من بر "نوشتار" است. نوشتاری که این موضوع را تبدیل به ابژه ی اندوه می کند.به گمانم اکثر ما وقتی از موضع غم درباره ی چنین موضوعی می نویسم عملا از تبدیل کردنش به ابژه ی اندوه فراتر نمی رویم. تقصیر کسی هم نیست. اما تاکید بر ظالمانه بودن، ابراز نفرت و انزجار و فاعلیت قائل شدن برای کسی که در مرگش عزاداریم نوشتار متفاوتی می سازد.نوشتاری موثر تر و دارای دلالت های روشنتر. با اینهمه همین که غمی احساس کنیم یعنی آدمیم و در آن شکی نیست.
پاسخحذف----------------------------
زهرا ربانی: ممنون. بهرحال بیان خشم و انزجار از ظلم تاثیر بیشتری دارد تا نمایش چشمهای خیس.
--------------------------
ناشناس گزاره: سلام.خوب من در گزاره بیشتر خواننده بودم و در وقت های باقیمانده دعوا می کردم.بهرحال ممنون از دعوت تان.
------------------------
ناشناس کرد: کاش درباره ی جزییات بیشتر می نوشتید. اگر منبعی برای باخبر شدن از جزییات این اعتصاب در اختیار دارید لطفا مطلعمان کنید. موضوع مهمی است و نیاز به اطلاع رسانی دارد.
------------------------
نویسنده جهان من:درست است. کسی که از ابتدا پی گیر موضوع نباشد چندان از شنیدن خبر تکان نمی خورد. اما الان هم برای پی گیری موضوع و تکان خوردن دیر نیست. فرزاد کمانگر از دست رفته است اما آدمی که او بود، در زنده بودن و در مردنش، می تواند سالها به آدمهای مختلف انگیزه ی پی گیری و تکان خوردن بدهد. این لزوم انتشار نوشته های متنوع تر از غمنامه را نشان می دهد.
اعتصاب سراسری در کردستان
پاسخحذفwww.rdekurdistan.blogsky.com/1389/02/23/post-71
www.akhbar-rooz.com/news.jsp?essayId=29338
http://newroz.tv/farsi
http://snanews1.blogfa.com
http://www.sarkhat.com/fa/news/135970448
www.cloob.com/profile/memoirs/one/username/aso/memid/1368950
شکی ندارم پس از نابودی جمهوری حماقت 19 اردیبهشت
پاسخحذفروز اعدام فرزاد کمانگر روز معلم نامگذاری خواهد شد.
شاید هم این چهار شکل به هم قابل تبدیل اند. به همان ترتیب نوشته شدنشان. غم، بعدِ از سر گذراندن بارعظیمش در روزهای اول، بعدِ آن دورانی که یادش گاه به گاه به آدم حمله می کند و شدید حمله می کند، بعدِ این که شکل آه های گاه و بی گاه و ارادی به خودش می گیرد، آن وقت می شود لباس لوکسی به تن... به قد و قامتمان یک چیزی می افزاید.که اشکال که ندارد اصلاَ، فایده اش هم زیاد است اگر بشود درست ازش استفاره کرد. به قول خودتان بدون بودن در این مرحله، دل و دماغ حق خواهی و قر زدن و کاری کردن برای آدم نمی ماند. اما آن شلوار شیک هم، نمی دانم، باز یک جور دیگری درد دارد.
پاسخحذفسلام، مکابیز! مرسی برای این پست! اول با خودم فکر کردم این طبقه بندی و (خواهی نخواهی) دست زدن به بسته بندی کردن "غم" چه چاره ای از "غم انگیزی" اوضاع می کند، و چرا شما خواسته اید "دانش غم" را به دانش ها بیافزایید. اما طنز بالاخره پیروز می شود و حق دارد، در این مورد شاید چون حاوی نقدی است که بر "همه" وارد است، فارغ از جبهه ای که در آن می جنگند یا از آن فعلاً غنیمت می برند. این است که روحیه ی هم راهی ام را نشان داده برای ردیف های غم شما نام انتخاب کرده ام که اصلاً ببینم درست فهمیده ام تان یا خیر، به این شرح: 1) آن غم است که اضطراب اش از قطعیت سوگ وارانه اش بیش است و آن را می شود "آسیمگی پیش از انهدام نهایی" نام نهاد، و اغلب پیش درآمد افسردگی است. 2) نیز احتمالاً پیش درآمد افسردگی است. توضیح این که 1) و 2) هر دو می توانند به افسردگی بیانجامند با این تفاوت که در جایی که اولی غالباً به افسردگی حاد اما موقت منجر می شود نهایت 2) که آن را "اندوه ادراک" نیز می توان نام نهاد افسردگی قابل تحمل و مزمن در تمام طول بقاست. 3) عبارت است از "غم فلسفی" ناشی از در آمیختن با، و تجربه کردن، زندگی به شکلی که واقعاً هست و قبول اجتناب ناپذیر بودن مرگ، و رسیدن به این نتیجه ی کلیشه ای ولی بسیار حقیقی که باید چیزی را در این جهان عاشق بود و نیز که الهام و الهام بخشی بهترین و نادرترین حادثه ی شخصی زندگانی باید باشد. شباهت اش با 2) (یا همان اندوهی که قرین ادراک است) بسیار زیاد است، ولیکن باید توجه داشت که در این جهان پر از ملال، ادراک شادمانی نیز می آورد، درجا، در حالی که غم فلسفی ممکن است بتواند حسرت بیافریند و دینامیک ممتد خودش را داراست. سرانجام، 4) را باید حتماً "غم شیرین" نام داد و از آن به شدت گریزان بود (اگر سه تای اولی را نباید)، چه این یکی خودفریبنده است و غالباً قدرتی به دارنده اش (که همان حس کننده اش هم هست و اما غم اش مثل یک دارایی قابل داشتن یا دور ریختن) می بخشد که با آن دیگران را اسیر یکی دیگر از انواع غم کند!
پاسخحذفخوب باشید و بنویسید. - مانوش کا-
به ت.ع
پاسخحذفدر مواردی قابل تبدیل اند، مثال واضحش همان مثال عشقی است. ولی در بعضی موارد دیگر،مثلا مادرانی که فرزندانشان را از دست داده اند خیلی وقت ها از مرحله دوم پایین تر نمی آیند.
آن شلوار شیک هم اگر بخواهیم تمثیل را جدی بگیریم، البته کمی ناراحت است. مثل اغلب لباس های شیک که کمی ناراحت اند. اما باز هم تاکید می کنم مسئله ی من در این متن نوشتار است. نوشتار را معادل برای اکقیتوق بارت بکار برده ام. یعنی ساختار کلی متن که جدا از محتوایی که نویسنده قصد دارد القا کند، به خواننده پیام می دهد. نوشتاری که از مواجهه با غم نوع چهارم حاصل می شود قهرمان واقعه را صرفا به ابژه ی غم تبدیل می کند. یعنی فاعلیت را ازش سلب می کند. و باز هم باید تاکید کنم ، غمگین شدن از نوع چهارمش بهتر از بی تفاوتی است. اما واکنشمان در متن (به معنای کلی اش که هر نوع بیانی را شامل شود)می تواند کنترل شده باشد و مثلا کسی مثل فرزاد کمانگر را به تابلویی غم انگیز تبدیل نکند.
به مانوش کا: سلام و ممنون که تلاش کردید همراهی کنید. طبقه بندی هیچ چاره ای از غم انگیزی اوضاع نمی کند. اما می تواند کمک کند که نوشتاری را که برآمده این اوضاع است ،با حقیقت بیشتری همراه کند. برای شیعیان مرگ حسین غم انگیز است. مرتضی مطهری در کتابش (حماسه حسینی)سعی کرده این موضوع غم انگیز را به حقیقتی که خودش معتقد است نزدیک کند. به همین دلیل به روضه خوانی رایج می تازد. من هم از خاستگاهی متفاوت تلاش کردم همین کار را بکنم. به هر حال هیچ طبقه بندی ای بصورت محض وجود ندارد و هر نوع دسته بندی کردن حاوی جهت گیری است. آنچه شما می توانید با آن همراهی کنید یا نکنید همین جهت گیری است. و اما درباره ی گریزان بودن از غم نوع چهارم. با شما موافق نیستم.یعنی شما بی تفاوتی را توصیه می کنید یا می گویید همه باید در مواجهه با حضور غم نوع چهارم تلاش کنند و زور بزنند تا غمگین تر بشوند؟ راه حل اول را نمی پسندم و راه حل دوم را ناممکن می دانم. غمگین شدن بخاطر دیگری هرچقدر هم که سطحی و شیک باشد نشانه ای است از وجود خصلت های انسانی در فرد غمزده. توصیه ی اول هم مثل همه ی توصیه های شبه اخلاقی بی نتیجه است. همانطور که هیچ کس با شنیدن جمله ی "بیایید با هم مهربا نتر باشیم" که مجری های تلویزیون مدام تکرارش می کنند با هیچ کس مهربان تر نمی شود.
مخلص.
دوباره سلام و مرهون پاسخ. از واکنش کنترل شده نوشته اید، یاد آور خشم. خشم است مثل سیلاب جاکن می کند، غم نیست. خشم است که وقتی هست و صدای حق را به گوش می رساند دیگر از کنترل سخن آوردن بی جاست. غم شیک مورد اشاره ی شما بهتر آن که - نه کنترل - صافی شود، اصطلاحاً به واسطه بیان شود، چه در غیاب چنین کار خودنقدآورانه ای نتیجه به جز ریاکارانه و مزورانه و ابزاری نخواهد شد. در قبال خشم جانبی را باید داشت و بی تفاوتی اصلاً توصیه نمی شود، در روبه روشدن با غم شیک شکاکی توصیه می شود. زورزدن در همه حال توصیه نمی شود. من هم. -م-
پاسخحذف