۱۳۸۵/۳/۲۵

کشف مغالطه

 مرگ فیلسوف همه را غافلگیر کرد ...


مرگ فیلسوف همه را غافلگیر کرد. ظهر در جلسه همه سالم و سلامت دیده بودندش که اول با حوصله سیگارش را گذاشت روی استکان چایش . بعد روشنش کرد و سه چهار پک مانده که سیگار تمام شود اولین جرعه را هورت کشید. چای هنوز توی دهانش و سیگار کوچولو شده توی دستش بود که مرد.

در مراسم ختمش حجت الاسلام سلامت سخنرانی کرد. حجت الاسلام فوق الذکردر دانشگاه فیلسوف فقید منطق قدیم درس می داد و لباسهایش همیشه گچی بود . بعد هم که وایت برد در دانشگاهها مد شد لب آستینش همیشه چند لکه قرمز و آبی داشت که شاگردهایش می گفتند به عمد روی آستینش گذاشته تا نشان بدهد ماژیک هم ضررهای خودش را دارد.


حاج آقا سلامت یکی دو ساعت بعد از سخنرانی اش در مجلس یاد بود با رادیو مصاحبه زنده داشت. قرار بود درباره ی ضرورت منطق خواندن جوانان صحبت کند اما همین که بسم الله الرحمن الرحیمش را گفت  شنوندگان شنیدند که دارد از سجایای اخلاقی و غیر اخلاقی فیلسوف می گوید.از میان این سجایا یکی هم این بود که مرحوم بلد بود به بهترین نحوی خشک ترین سیگارها را نرم کند و انچنان ارام و عاشقانه روی استکان چای سیگار را ماساژ می داد که بلانسبت (تاکید روی بلانسبت از خود حجت الاسلام است) اگر زنی بود ارضا می شد.


زن حجه الاسلام که به حاج خانوم نهاوندیان معروف بود پای رادیو از حال رفت و اگر نبود زری جان که در اسرع وقت آب قندی برساند شاید به فیلسوف پیوسته بود .


همینکه مصاحبه  پخش شد از اقصی نقاط ایران به رادیو و موبایل رییس صدا و سیما و مدیر رادیو و تهیه کننده ی برنامه ی " انتظار و عقل " یکریز تلفن کردند و سرزنش و ناسزا و تهدید که چطور با وجود چند ثانیه دیلی نتوانسته اند سخنان این روحانی نما را سانسور کنند ؟سر و صدا حتی از ماجرای فاطمه ی زهرا و اوشین هم بالاتررفت . صحبت از تغییر وزیر فرهنگ و ارشاد و رییس صدا و سیما بود . وزیر ارشاد فردای انروز در یک کنفرانس مطبوعاتی با فشاندن چند قطره اشک سوگند یاد کرد که رادیو هیچ ارتباطی به وزارت ارشاد ندارد  با اینحال حاضر است بخاطر تسکین الام امت غیور از کلیه ی سمت هایش استعفا دهد چرا که تیر زهری این سخنان بر پیکر خودش هم نشسته است.


رییس صدا و سیما هم مصلحت را در این دید که تا افتادن آبها از آسیاب برود حج عمره و صد البته قبل از ان تهیه کننده و کلیه عوامل برنامه انتظار و عقل را از کار برکنار کرد.


این هیاهوها اما بر حجه الاسلام سلامت هبچ اثر نکرده بود . به همسرش گفت  چنین تشبیهی هیچ چیز شرم آوری با خودش ندارد بلکه شرم آور این است که مادری پنج تا بچه به دنیا آورده باشد و فقط یک بار ارضا شده باشد . حاج خانم دوباره از حال رفت و آب قندهای زری جان هم به حالش نیاورد . در واقع تا صبح روز بعد که در بیمارستان  سراغ دفترچه ی خاطراتش را گرفت به حال نیامد .


حجه الاسلام لبخند زنان دور و بر تخت راه می رفت و سیم سرم را نوازش می کرد و می گفت در صفحه ی اول دفترچه ی خاطرات حاج خانم  هیچ جمله ای مبنی بر محرمانه بودن نوشته هایش نبوده و  او از کجا باید می دانسته که نباید انها را بخواند .


خانم  که تحت تاثیر مرفین خوابش برد شوهرش دفترچه ی خاطرات را گذاشت توی کیف چرمیش و راه افتاد سمت خانه . فکر کرد برود و حسابی فکر کند کدام یکی از آن پنج تا محصول لذتی دو طرفه اند . محسن جان که نمی تواند باشد . او را شب اول درست کرده بود و اگرچه بیست سالی از آن موقع می گذشت خوب یادش می آمد که هنوز متکای زیر سر خانم را درست نکرده بود که کارش تمام شد .امیرعلی جان چطور ؟بعید می دانست. دو سالی بعد از محسن جان بود و خانم یک روز غروب شرمگین از آقایش پرسیده بود که اگر مشکلی هست می توانند ناشناس بروند پیش دکتری چیزی ! آقا همان شب با غمی که از تهمت خانم در دل داشت بی مقدمه شروع کرده بود و داشت متکا را زیر سر خانم درست می کرد که فکرش رفته بود پیش هگل و اینکه چرا همیچین مزخرفاتی را به اسم مقدس منطق مزین کرده . مگر نه اینکه منطق مثل اسکلت تن که یک لحظه  که زیر اشعه ی ایکس پدیدار می شود خدا را نشان می دهد؟ به همان استحکام و به همان آشکاری؟ این حدس ها و گمانها که هگل زده بود چطور می تواند منطق نام بگیرد؟ گشت دنبال خودکاری که چیزی در این باره بنویسد . چشمش افتاد به خانم که آن زیر هاج واج و نگران نگاهش می کرد . فکر کرد قبل از اینکه تصور خانم درباره ی ناتوانی جنسی اش قدرت بیشتری بگیرد کار را تمام کند و پا پنج شش حرکت هم تمام کرد. نه. امیر علی جان نمی توانست باشد. شکش رفت به محمد آقا . دید که با بقیه شان چقدر فرق دارد . چه دوستش دارد این بچه را. چند باری که رفته بود مدرسه برای راست و ریس کردن خرابکاری های بچه فهمیده بود چه جواهری است . اولین بارش وقتی بود که در درس تعلیمات دینی به بچه صفر داده بودند . اما چیزی که باعث شده بود پدر بچه را بخواهند این بود که بجای پاسخ همه ی سئوالها نوشته بود "اگر خدا نباشد تعلمیات دینی مجاز نیست " آقای پورحسینی گفته بود  از شما با برخوردار بودن از نعمت پدری روحانی چنین رفتارهایی توقع نداریم . شب که محمد آقا آمده بود خانه با هم رفته بودند روی پشت بام که پوشالهای کولر را عوض کنند . حجت الاسلام پوشالها را گرفته بود جلوی صورتش یا صورتش را برده بود پشت پوشالها که بگوید " حق با شما است محمد آقا ....حرفتان کاملا درست است . اما مسئله اینجاست که خدا هست " محمد آقا هیچ نمی گفت . صورت او هم پشت پوشالها بود "خدا همین منطقی است که شما بیانش کرده اید . همین حکم منطقی نه نشانه که خود خداست . هرکس برایش اسمی گذاشته . اما یونیانیها که استادان نام گذاری بودند اسم درستش را بکار می برند. لوگوس . یا همان لوجیک خودمان ." از محمد آقا پرسیده بود می داند لوجیک چیست . محمد آقا نمی دانست .یا نمی خواست بگوید . "لوجیک همان منطق است . همان که شما روی ورقه ی امتحانتان نوشته بودید. خدا گواه است که حق تان بیست بود " و محمد اقا باز هم چیزی نگفته بود.


   شبی که او را درست کردند میهمان داشتند و حجت اسلام دراز کشیده بود و با خودش فکر می کرد چرا میهمانهایشان موقع خواب انقدر سر و صدا می کنند.یک لحظه صدای زیر زن میهمان را تشخیص داد . پیشانی اش پرازعرق شد . چرخ زد روی خانم و سرش را فرو کرد توی موهایش . انگار ارسطو و کل ارغنون را  با یک ضربه از سرش خالی کرده باشند . نباید می شنیدش . چرا خانم خودش هیچوقت صدایش در نمی آمد ؟آن شب انقدر طولش داد تا صدای خانم را بشنود . و پنج دقیقه بعد صدای دور و نازک زن میهمان توی صدای خشدار و نا آشنای خانم گم شد .ارغنون با این صدای بم و ناخوشایندش برگشت .و حجت الاسلام خیس عرق از برگشتن ایمانی که یک لحظه ترس از دست دادنش را حس کرده بود تا صبح خوابید .


زری جان و شوکت خانم بچه هایی بودند که عوام اسمشان را می گذارند زنگوله های پای تابوت ! کاش زنگوله بودند واقعا و اینهمه هول و هراس به دلش نمی انداختند . هرچه بزرگتر می شدند این هول و هراس بیشتر می شد . انگار که دو موجود ناشناخته . دو موجودی که هیچ خصوصیت شان را نمی شناسد توی خانه اش رشد می کنند. دو جانور با تیره ی نامشخص و قدرت های نامعلوم که هر لحظه ممکن است پوسته بدرانند و تن سیاه و لزجشان را اشکار کنند .بارها  کلام ملاهادی درباره ی زنان فکر کرده بود و نوشتن  ان را شایسته ی مردی که شرح منظومه و بخصوص یخش "شرح لئالی منتظمه " را نوشته نمی دانست "کساهن صوره الانسان لئلا یشمئز عن صحبتن و یرغب فی نکاحن "* گاهی حاجی بی بی  را به یاد می آورد و ترس مقدسش را از خندیدین تا مبادا خودش را خیس کند .این وقت ها عقیده ی شیخ را مزخرف محض می یافت . ولی هرچه زری جان و شوکت خانم بزرگ می شدند با شیخ همدل تر می شد.داشت به شب درست کردن این دو تا فکر می کرد . یادش نمی امد . باید دفترچه ی خاطرات را دقیق و کامل می خواند .   


.این بود که در تمام طول مسیر خانه تا بازداشتگاه ماموران دادگاه ویژه ی روحانیت حاج اقا راغرق در مطالعه  دیدند  و از اینکه چنین مرد عالمی را دستگیر کرده اند در اعماق وجودشان ( جایی که جت الاسلام ساحت مطلقا منطقی عقل بشری می نامید ) شرمنده شدند. حجه الاسلام قبل از پیاده شدن از ماشین محکم کوبید توی پیشانی خودش .**


 


***


وقتی فیلسوف به ان نحو مفتضحانه جلوی چشم حجت الاسلام و چند نفر دیگر از مدعوین جان داد  حجت الاسلام به منزلش تلفن کرد . کسی نبود .از همان لحظه می دانست که سخنران اصلی مراسم یادبود خود او خواهد بود . چند شب پیش بیخوابی زد به سرش و نشست برای خودش مرثیه نوشت. بد نشد . فکر کرد در مراسم دوست عزیزش که سالها با هم درباره ی فیلسوف نبودن هایدگر جدل کرده بودند ان متن را بخواند . لیاقتش را داشت .به پاس سالها رفاقت و همسخنی مرثیه ی مرگ خودش را که می توانست موخره ی آخرین کتابش هم باشد به دوست چند لحظه پیش درگذشته اش اهدا کرد . رفت خانه و تمام اتاق خواب را به قصد یافتن ان تکه کاغذی که از وسط یک دفتر کنده بود گشت . همه ی کشوها را بیرون کشید . حتی به کشوهای مخصوص لباس زیر حاج خانم هم رحم نکردو خیلی عصبانی شد وقتی دید خانمش دفتری را لای لباسهای زیرش چپانده ." نوشته حرمت دارد.حتی اگر صورت خرید پشگل باشد ." دفتر را سرو ته کرد. گلهای خشکیده ی لای دفتر ریخت روی تخت .خنده اش گرفت ." در پنجاه سالگی گل خشک لای دفترش می گذارد ." صفحه ی اولش را نگاه کرد . هیچ نوشته ای دال بر محرمانه بودن دفتر چه ندید . چند صفحه  خواند . عرق پیشانی اش را با تنکه خانم خشک کرد .کشوها را گذاشت سر جایش و رفت که قدم بزند .         


 


پانوشت


*{زنان جانورانی هستند که خداوند}  صورت انسانی بر آنها پوشانده که مردان از همصحبتی با آنان منزجر نشده و به نکاح تمایل پیدا کنند .


**این بر پیشانی کوبیدن ناشی از کشف مغالطه ای بود که حجه الاسلام فهمید بیشتر از بیست و چهار ساعت بر آن باقی مانده. خانم نوشته بود " در طول بیست سال زندگی با سلامت پنج بار بچه دار شده ام و فقط یک بار ارضایم کرده است . خدا ببخشدش .مرد خیلی ساده ای است " و حجه الاسلام نتیجه گرفته بود که در یکی از آن پنج بار ارگاسم اتفاق افتاده .

۲۳ نظر:

  1. به نظرم از یک سطحی به بالا معیار بدی و خوبی داستان بیشتر از آنکه تعریف شده و علمی باشد، سلیقه ای است. من با این داستان حال کردم. خیلی خوب بود. دم حضرتعالی هم که شب ما را روشن کردی، گرم!

    پاسخحذف
  2. مشعوف نمودي مخيله را از جهت چنين پيوند آسماني بين عقل و دين و حاج آقا با تنكه حاجيه خانم! بگو پس به چه كار بودي كه گزاره در نمي يافتي!‌

    پاسخحذف
  3. مساله : دست زدن به سرم که از نظر شرعی حرام نیست ؟! ( مخصوصا اگر این حجت الاسلام مذکور سرم را لمس کند ) :دی

    پاسخحذف
  4. :)) مرسی. وای. خیلی خوب بود. خیلی. // فقط من نفهمیدم مغلطه کجا بوده، منم هرچی اون جمله رو می خونم همون نتیجه ای رو می گیرم که حاجی گرفته بود. // راستی، همه اش یه طرف، این انتخاب اسامی یه طرف. آخه حاج خانوم نهاوندیان رو از کجا آوردی؟ :)) // بیشتر داستان بنویسید قربان. ما تمام قد خواننده اش خواهیم بود.

    پاسخحذف
  5. مکابيز جان ممنونم از نوشته ات. جمله اي را نفهميدم. امکان ميدهم شما از کلمه "مغالطه" به معنايی استفاده کرده باشيد که من استفاده نميکنم. اين جمله : "این بر پیشانی کوبیدن ناشی از کشف مغالطه ای بود که حجه الاسلام فهمید بیشتر از بیست و چهار ساعت بر آن باقی مانده".دقيق تر اين است که بگويم اين بخش "بيست و چهار ساعت" را نميفهمم.

    پاسخحذف
  6. در پنجاه سالگی گل خشک لای دفترش می گذارد هم عجیب است. گل تازه را در بیست سالگی گذاشته بوده، مگه نه؟لحن این داستان تمسخرآلود است، موقعیت هم مسخره است. کنتراستی وجود ندارد.

    پاسخحذف
  7. اگر سرم زن خود آدم باشد نه ...در منابع آمده که لمس و رویت تمام اعضای همسر حلال و در بعضی موارد مستحب است . ----------مرسی بابا جان . مغلطه در این بود که در متن خانم هیچ اشاره ای به این نشده بود که آن یک بار ارگاسم در همان پنج هم آغوشی منجر به حاملگی اتفاق افتاده . در واقع شاید یکی از آن دفعاتی که به هر دلیل حاملگی اتفاق نیفتاده خانم به ارگاسم رسیده باشند .یعنی این مقدمه که تعداد هم آغوشی ها با تعداد بچه ها برابر است وهم خود حجت الاسلام بوده و همانطور که من و شما و خود حجت الاسلام می دانیم چنین نیست . --------لافکادیو جان مغالطه یک اصطلاح منطقی است . در منطق قدیم ( مثلا همین شرح منظومه ی ملا ) مغالطه را به نوعی قیاس اطلاق می کردند که مقدماتش وهمی باشد...مغالطه در واقع نوعی اشتباه منطقی است . البته در منطق قدیم علمی هم بنام علم مغالطه وجود داشت که درواقع وظیفه اش کشف مغالطات بود .مغالطه در همان منطق به انواع مختلفی تقسیم شده . من حدس میزنم حجت الاسلام مرتکب مغالطه ی ممارات شده باشد . ممارات مغالطه ای است که از ترکیب الفاظ پدید امده باشد . البته این فقط یک حدس است .بهرحال او بیست و چهار سات . یعنی بد از خواندن دفترچه ی خاطرات تا زمانی که دستگیر می شود بر این اشتباه باقی مانده بوده ...--------آزر خانم شاید همینطور باشد . البته من خیلی سعی کردم نوشته ام تبدیل به یک نوشته ی هجو آمیز درباره ی آخوندها نشود . ولی خوب ممکن است موفق نشده باشم .

    پاسخحذف
  8. آها. // آقا دیشب رفتم بخوابم هی یاد این داستان شما می افتادم، خنده نمی ذاشت بخوابم :))

    پاسخحذف
  9. مکابيز جان ديروز 3 بار ديگه اين داستانتو خوندم تا آخر فهميدم اون "مغالطه" به چه معنا بوده و "بيست و چهار ساعت بر اشتباه ماندن" به چه معنا. خواستم بيايم و نتيجه اي را که گرفته بودم بپرسم، حقيقتاً رويم نشد. الان ميبينم که تقريباً درست فهميده بودم. از بابت توضيحی که دادی بينهايت ممنونم.

    پاسخحذف
  10. توهین به مقدساتتوهین به مقام پیامبراقدام علیه امنیت ملیتشویق به آشوبتشویش اذهان عمومیمخدوش نمودن مقام علما....حالا جمع بزنید!!! یه اعدام خشگل با امضای یه آخوند--------------------------------------------------------------------------------------------------------مکابیز جان ای ولجانا سخن از باطن ما می گویی یا یه چیزی تو این مایه هامث اینکه چرند زیاد گفتم! برم خودم رو یه کم بسازم!!!

    پاسخحذف
  11. آقا انگار شما و لئون و ایرج این گزاره را راه انداختین تا دیگرانو بندازین وسط و خودتون یه گوشه ای نگاه گنید و بخندید!

    پاسخحذف
  12. مکابیز خان، اگر داستان های دیگه ای این جا یا جای دیگه ای نوشته اید لطف کنید و لینکش رو بنویسید.

    پاسخحذف
  13. ما که همه حقایق را نمیدانیم، بلکه طرف خودش شمارش کرده بوده و اطلاع قبلی داشته که اصلاً در مجموع همان 5 بار ثمربخش با هم معاشقه کرده بوده اند والسلام، و آنوقت دیگر کدام مغالطه. بگذریم، این ژانر واهمه های بی نام و نشان زناشویی دارد کم کم بصورت تخصص نویسنده ایرانی در میاید. بزودی لک لک ها میروند در ایران بچه تحویل بدهند.

    پاسخحذف
  14. کم لطفی می کنی فرشاد جان ...ایرج که لابد فعلا درگیر سرو کله زدن با کارگرها و باغبانها و آفتها و غیره است و دور نیست که از همه فعالتر بشود ...من و لئون هم که در خدمت هستیم.--------بایا جان توی همین وبلاگه هر چی هست ...اگه بشه اسمشو داستان گذاشت البته. یکی همون چهار مقاله درباره ی آزادیه ...یکی دیگه م پرنده های زیبای الهی .--------premarital گرامی : توجه کنید که چون نظرگاه داستان دانای کل است نویسنده بر احوال شخصیت داستانش آگاه است و همه ی حقایق را درباره او می داند. در مورد واهمه های بی نام و نشان ازدواج هم به گمانم شوخی می کنید. این حداکثر یک فانتزی درباره ی یک استاد منطق ارسطویی بود :) ضمن اینکه من در داستانهای ایرانی این تم را غالب نمی بینم .هرچند اهمیتی هم ندارد .این نوع ارزیابی مدتها است موضوعیت ندارد . اینکه ببینیم موضوعی تکراری است یا نه و اگر تکراری بود خطی از تمسخر و انکار بران بکشیم. بنابراین اگر هم این تم بر داستانهای ایرانی غالب شده نه نشانگر حسن است و نه عیب. باید دید کدام شان خوب اجرا شده و کدام شان بد ...

    پاسخحذف
  15. مکابیز گرامی: به قرآن مجید من نخواستم حقیر یا تکراری جلوه بدهم اش، آن ژانر یا آن مضمون را منظورم است. نیت این بود که بگویم ما در واقعیت زندگی هامان داریم چنان صلیب سنگین "زناشویی" را هرگونه و هربار می کشیم و می بریم (بخصوص که به چندین دلیل بسختی میتوانیم درباره ی موارد پری مریتال (!) بنویسیم) که شده نان و پنیر هرروزه برامان و این توی ادبیات داستانی مان هم بازتاب پیدا کرده است. مثال کم ندارم براتان بیاورم با اسم و رسم، ولی مجال نیست. و این "حداکثر یک فانتزی درباره ی یک استاد منطق ارسطویی" حداقل زمینه را همان "زناشویی" قرار داده، و این به نظر من یکی چندان هم اتفاقی نمی آید بلکه سیمپتوماتیک است. دست کم می شود درباره اش این ظن را داشت، نه؟ درباره ی توضیح شما با استفاده از دانای کل، متأسفانه جور در نمی آید و فکر کنم خودتان هم می پذیرید که جور در نمی آید (چرا که اگر دانای کل دانای کل باشد از راز باخبر است و دیگر حق نیست از خواننده پنهان اش دارد و اگر نیست آن وقت ما حق داریم در همدلی با قهرمان گزینه های مختلف را بررسی کنیم). مرسی که می نویسید و بعد می گذارید نقد کنیم. مال بنده نقد جدی نبود، همان کامنت بود و بس.

    پاسخحذف
  16. premarital گرامی:موافقم . می شود این ظن را داشت و درباره اش یک بررسی روانشناسانه انجام داد . هرچند شخصا چنین کاری را در حوزه ی ادبیات نمی پسندم .درباره ی دانای کل اما خوب موافق نیستم.این داستان که استحقاق ندارد بیش از این از آن دفاع کنم . بطور کلی می گویم :می شود دانای کل محدود به ذهن یکی از شخصیت ها باشد و راز کلی داستان با کشفی که در ذهن او اتفاق می افتد کشف شود ( مثال اش هم می شود بسیاری از داستانهای پلیسی معمایی با محوریت کارآگاه یا همین کشف مغالطه ی خودمان) و همچنین می شود دانای کل نامحدودی بنویسیم و در آن راز را پنهان کنیم ( مثالش می شود برادران کارامازف که ما تا مدتهای مدیدی نمی فهمیم قتل کار پسرناشروع بابا کارامازوف است چون نویسنده هر جا دلش خواسته و به نفع تاثیر نهایی دست به سانسور زده :)) ...

    پاسخحذف
  17. ببخشید که "ول کن" نیستم. ممنون از صرف وقت برای توضیح دادن. تقسیم بندی تان منطقی است و قبول است و از قضا مثال خوبی هم از داستایوسکی آوردید که مثالی بود که من لازم داشتم: شگرد در کارامازوف (مثل توی جن زدگان) تشکیل می شود از روایت از زبان یک راوی حاضر در داستان و در نتیجه یک دانای محدود نه یک راوی بیرون و دانای کل. به نظرم توافق کنیم که در هر دو مورد مخالف بمانیم: هم روایت و هم مضمون هیولای زناشویی در داستان معاصر. مجموع باشید و مستدام.

    پاسخحذف
  18. البته كل اين داستان يك مغالطه است. چون اين ناتواني ها به آخوندها نمي چسبد

    پاسخحذف
  19. پر بیراه نبود اگر موسیو حجت الاسلام و ابواب هم مثل باقی حشرات این کره خاکی بدنبال بجا اوردن سنت نبی و تولید نسل، عاشقانه به ندای حق لبیک میگفتند و فاتحه (ا). انوقت هم قطعات پازل حاجیه خانوم نهاوندیان جور میشد، هم حجت الاسلام فلک زده دست کم بعد از امیر علی جان خانم را میبرد توبکتمی (اا) کند. کم کمش اینکه "مرگ فیلسوف همه را غافلگیر" نمیکرد.--------------به مکابیز بخاطر نشان دادن صورت وقیح توجیهات اخوندمابانه ( " نوشته حرمت دارد.حتی اگر صورت خرید پشگل باشد .") به بهترین شکل: خدا عمرت بده جوون:(--------------واضحات:(ا) معمولا حشرات نر بعد از بارور کردن ماده میمیرند.(ا مهمتر) به هفت جلد قرآن قسم! من فمینیست نیستم. (اا)بستن لوله های رحم جهت عقیم کردن

    پاسخحذف
  20. داستان بخوانید دوست من! هزار خط بخوانید و یک خط بنویسید!

    پاسخحذف
  21. دوست عزیزظاهرا ادرس ایمیلتون مشکلی داره چون من نتونستم داستانم رو برای نقد بفرستم. ممنون میشم اگه بررسی کنید و نتیجه رو در همین قسمت اعلام بفرمایید.

    پاسخحذف
  22. به ب. ح: چشم.به بردیا : نگاه کردم . درست بود آدرس . ایمیل هم ظاهرا فعاله .بهرحال می توانید اگه از طریق ایمیل نشد در چند کامنت ارسالش کنید .

    پاسخحذف