۱۳۹۲/۱۱/۱۹

چه آرزو کرده ایم


داستانهای مربوط به غول چراغ معمولا پایان خوشی ندارند. دست کم در انواع قدیمی ترشان همه ناراضی می‌مانند. غول به چراغ برمی گردد و یابندهٔ چراغ، مغموم و سرخورده در جای دیگری بدنبال خوشبختی می‌گردد. غول چراغ جادو باید برگردد به چراغ. چرا؟ به این سئوال پاسخ خواهم داد.
طیفی از فعالان سیاسی واقع در اپوزوسیون که ما* هم می‌توانیم جزءشان باشیم، همیشه منتقدان درون حکومت جمهوری اسلامی را متهم می‌کنند که از گذشته‌شان به قدر کافی اعلام برائت نکرده‌اند. در مراسم چهلم ندا آقا سلطان، در آن شلوغ پلوغی خانمی خطاب به هادی غفاری نه چندان خوشنام فریاد زد «گذشته تو جبران کردی». ولی حاشا که این جبران گذشته به چند حرکت مشخص سیاسی یا اجتماعی ختم شود. نگاه مذهبی به سیاست، که از اصطلاحاتی نظیر بخشایش و جبران مافات و توبه و گناهان گذشته، زیاد استفاده می‌کند، سیاستمدارانش را پاک می‌خواهد. به نظر می‌رسد بهترین سیاستمدار، سیاستمداری است که اصلا گذشته ندارد. پاک پاک. مرد بدون گذشته. در انقلاب پنجاه و هفت؟ هیچ کاره. در هشت سال جنگ؟ هیچ کاره. در زمان اعدام‌ها؟ هیچ کاره. سیاستمدار مورد نظر باید حوالی سال نود و دو به دنیا آمده باشد. این استعاره نیست. اگر می‌شد، مطمئنم بعضی از ما هر سال سیاستمدار تازه‌ای بازتولید می‌کردیم. و تازه مطمئن نیستم در آن صورت هم «خون پاک» مسئله ساز نمی‌شد.
خوب من اینجا نمی‌خواهم نقش جنایت‌هایی که انجام شده را کمرنگ کنم. مسئله سازو کاری است که باید به این جنایت‌ها رسیدگی کند. اگر دادگاه مقدور یا مطلوب نیست. اگر پرداخت هزینه در جهت رسیدن به خواسته‌هایی مثل دموکراسی، آزادی و عدالت و استقلال کافی نیست. تنها یک راه می‌ماند. حرف زدن دربارهٔ تقصیر، اعتراف و انابه. شخص مورد نظر باید مثل شخصیت توبهٔ نصوح مخلمباف در خیابان‌ها راه بیفتد و ابراز شرمندگی کند. ولی یک ضرب المثلی است که می‌گوید «مواظب باشید چه آرزو می‌کنید، چون ممکن است برآورده شود». محمد نوریزاد(+) تجسم برآورده شدن این آرزو است. کسی که به نظر می‌رسد، سیاست بیش از هر چیز برایش یک میدان رستگاری است. می‌خواهد سبک شود. گناهانش را با به خطر انداختن هرچه دارد پاک کند و مثل همهٔ مومنان بی‌پروا است. می‌رود کردستان. می‌رود خوزستان. با آدمهای سرکوب شده عکس می‌گیرد. دستشان را می‌بوسد. از آن‌ها می‌نویسد.
تکلیف حکومت با چنین کسی روشن است. کسی که منتقد باشد و آنقدر بی‌پروا که توی صورت شخص حاکم زل بزند، فقط یک چیز می‌تواند باشد: «دیوانه». این برچسبی است که به محمد نوریزاد هم چسبانده‌اند. فقط باید دیوانه باشی که بدون پرده بوشی، زیر سایهٔ حاکم او را مستقیما خطاب و متهم کنی. (این مختص به ایران نیست. سابقهٔ خیلی پر و پیمانی در شوروی و روسیه دارد مثلا). دستگاه پروپاگاند حکومتی چندین بار نوریزاد را دیوانه خطاب کرده.(به عنوان نمونه+) شاید هم راست می‌گویند. دیوانه کسی است که مرزهای واقعیت را جایی جدا از عرصه‌ای که قدرتمندان عرصهٔ عمومی ساخته‌اند ترسیم می‌کند. دیوانه مرز‌ها و دستورالعمل‌های خودش را دارد.
ولی به نظر می‌رسد برای ما هم نوریزاد مایهٔ خجالت است. چیزی از رئال پولتیک سرش نمی‌شود. اصلا متوجه معنی کار‌هایش نیست. در دوگانهٔ حکومت و اپوزوسیون، نوریزاد جایی ندارد. چون نمی‌تواند روی مسیر تعیین شده راه برود. بیشتر وقت‌ها به وضوح قیقاج می‌رود. گاهی شجاعتش را می‌ستاییم. ولی معمولا در همین حد می‌ماند. شجاعت آدم بی‌کله گاهی لازم است (وقتی دعوا در جریان باشد) و گاهی مزاحم (وقتی داریم چانه زنی می‌کنیم). مشکلمان با نوریزاد این است که در زمان و مکان نامناسب حضور دارد. اگر در هشتاد و هشت نامه‌های عتاب آمیز به رهبر بنویسد شجاع است. ولی در نود و دو این معنایش عوض می‌شود. مسئله این است که ما به دوگانه‌ها خو گرفته‌ایم. کلاسیک و رومانتیک. رئال و سوررئال. لذت و عقل. و هر کس که این دوگانه‌ها را جدی نگیرد، سرانجامش دیوانگی است. چنانکه هر دو سو، در یک اتحاد نانوشته، نوریزاد را دیوانه خطاب می‌کنند و از او دلزده‌اند.
منطق حکومت معلوم است. منطق ما چیست؟ نوریزاد تجسم برآورده شدن آرز‌هایمان است و به‌مان نشان می‌دهد که چگونه آدمهایی هستیم. حالا می‌شود به پرسش ابتدایی پاسخ داد. چرا غول باید به چراغ برگردد؟ به یک تعبیر، چراغ جادو‌‌ همان آینه‌ای است که باید شکسته شود.‌‌ همان تابلویی که نباید به آن نگاه کرد.‌‌ همان وسیلهٔ توهم شکن که دست آخر ما را از خودمان بیزار می‌کند. قصهٔ غول چراغ جادو، صرفا دربارهٔ آرزوهای آدم نیست. دربارهٔ خود آدم است. غول، آدم را به خودش نشان می‌دهد و به همین دلیل جایش در چراغ یا بطری است. از نوریزاد می‌خواهیم برگردد به خانه‌اش. دست بردارد و بیش از این نرود روی اعصابمان. چون نشان می‌دهد چه ارزو کرده‌ایم. چه چیز را دنبال کرده‌ایم و چه هستیم. **

* ضمیر ما که در این متن بکار رفته، هویت ساز نیست. شامل هر کسی است که خودش را مشمول آن می‌داند. اگر شما جزء این ما نیستید، خوش به حالتان.
** اندره برتون رمان نادیا را با این جمله شروع می‌کند. Qui suis-je. جمله‌ای دوپهلو که هم به معنای این است که «من کی هستم» و هم به معنای این است که «من چه کسی را دنبال می‌کنم». اگر در فارسی می‌شد چنین ایهامی ساخت حتما از آن استفاده می‌کردم.

۱ نظر:

  1. ُسلام. گمان می کنم راه نوری زاد خاص اوست: مردی به شدت وازده، در درجه ی اول از خودش. فارغ از این که شرم یا جنون یا نادانی یا یک میل منحرف به پاکی مطلق باعث حرف ها و کنش هاش است و موضعی که گرفته، غول به چراغ برمی گردد. خیلی کم اند از میان "ما" آن ها که تمام مدت سیاسی اند، و کسی هم که هست تمام مدت بخشی از تاریخ نیست. بگذارید نوری زاد باشد، این رفتار آن قدر از سر آزادگی هست که آدم بتواند بفهمدش.

    پاسخحذف