۱۳۸۹/۷/۹

یک داستان مشترک

۱۴ نظر:

  1. سلام
    داستان (-تان) را خواندم٬ و فکر می‌کنم یک بار دیگر هم بخوانم. داستان جذاب و خوبی بود. یعنی به سلیقه و به تصوری که من از ادبیات دارم خیلی نزدیک است. برای من اساسی‌ترین ویژگی آن این است که «امروزی»ست و جالب این‌که در عین حال که «ایرانی»ست٬ اگر اسم خیابان‌ها٬ آدم‌ها و نکات کوچکی را تغییر بدهیم٬ می‌تواند از قلم یک غیرایرانی باشد.
    نکات بحث‌انگیز در هر متنی هست. برای این‌که بتوانم در کنار این نکات٬ به ریزه‌کاری‌ها٬ تیزبینی‌ها و ارتباطات چندلایه آن بپردازم٬ باید آن را یک بار دیگر بخوانم. اینبار کنجکاوی و لذتی که مرا حین خواندن همراهی می‌کرد٬ مجال این کار را نداد. به طور حسی این را "می‌دانم" که نویسنده در طول داستان سعی نمی‌کند (مثل خیل عظیم نویسنده‌های وطنی) مرا سیاه کند. مرا مجبور نمی‌کند ادعاهایی را بپذیرم که نمی‌توانم. و این برای من یک معیار است.

    پاسخحذف
  2. سلام.نظرتان دلگرم کننده بود. چون حقیقتا نظر خودم درباره ی کل داستان نامشخص بود. ممنون.

    پاسخحذف
  3. سلام
    اولا كه ممنون از حضور دوباره ي حضرتعالي و جناب لئون.
    اما بعد...
    به نظرم مي رسد -يعني لحن نوشته را اينطور شنيدم- كه وزن اصلي بخش اول داستان متعلق به لئون و بخش دوم داستان بيشتر كار شما باشد. اين البته عيبي نيست كه لحن نويسنده قابل شناسايي باشد. فقط حدسي است كه ببينم بعد از اين وقفه ي ناشي از كم كاري شما دو بزرگوار هنوز گوش ذهنم كار ميكند يا نه.
    اما داستان خوب تعريف شده بود و اين جاي تبريك دارد. اين خوب تعريف شدن داستان دو ايراد آن را تا حدي پوشش مي داد. ايراد اول محدوديت شخصيتهاي داستان بود. مقصودم اين است كه گستره ي داستان وسيع اما حاملان اين گستره كم تعداد بودند. البته بينوايان ويكتور هوگو نيز همين مشخصه را دارد. اما سليقه ي شخصي من به آنا كارنينا بيشتر تمايل دارد و به نظرم تعدد شخصيتهاي يك داستان (حتي اگر كاملا پخته نشوند) در حالتي كه گستره ي وقوع داستان وسيع است (مثلا تهران داستان شما و فرانسه ي داستان هوگو) در "محتمل" ساختن داستان اثري اساسي دارد.
    نكته ي دومي كه به نظرم رسيد و البته شايد ناشي از درك ناقص من از داستان باشد آن خانمي است كه مي آمد و معما مي خريد و عصر پاسخ خود را مي آورد. من درست نقش اين خانم را درك نكردم.
    از سويي او حتي پيش از طرح معما و پيش از آن كه كارآگاه تلفني از ماجرا خبردار شود؛ نقش خود را آغاز كرده بوده است (با طراحي جذابيت شوهري كه به زنش مظنون شده بود). از سوي ديگر وقتي چندين روز بعد معمافروش ماجرايي را كه خود اين خانم طراحي كرده بود به عنوان معماي تازه به او مي فروشد؛ سركار خانم همچنان به موضوع ناباورانه و گيج نگاه مي كند و حدسهايي به ذهنش خطور مي كند كه يك غريبه ي از همه جا بي خبر ممكن است به آنها فكر كند. نقش بازي مي كرده است؟! شايد ولي به هرحال به عنوان يك مشتري وفادار و معتاد به معما؛ اين نقش بازي كردن باورپذير نيست. يعني من خواننده در چنين موقعيتي به معمافروش اعتراض مي كردم كه چرا جنسش اينقدر ضعيف و دست دوم و بلكه منحط است. ما هرچند به جوك معتاد نيستيم طاقت لطيفه هاي دست دوم و تكراري را نداريم. بعيد است شخصي كه اينطور وفادارانه به معما معتاد است از شنيدن معمايي از پيش حل شده صداي اعتراضش بلند نشود.

    ولي به هر حال داستان به قدري خوب تعريف شدن بود كه اين هردو اشكال را پوشش مي داد و وقت خوشي براي شخص من به همراه داشت. دست مريزاد.

    پاسخحذف
  4. سلام. حدستان چندان بیراه نیست. البته با این توضیح که به دلیل متفاوت بودن دو راوی که هر دو هم دارند یادداشت می نویسند عمدا تلاش کردیم دو بخش لحن کاملا متفاوتی داشته باشند.اما ان خانم واقعا معما باز نیست و در بخش دوم کاملا این برملا می شود.
    آن گفتگوی کذایی هم در حضور کارآگاه است برای گمراه کردنش. وقتی کاراگاه نباشد احتمالا گفتگوی او و معما فروش صرفا درباره ی جزییات مالی کارشان است.در واقع هم کارآگاه و هم مارتی تا مدتی واقعا او را معماباز می دانند که این داستان سیر از اشتباه در آمدن آنهاست.
    خب شخصیت ها هم همانظور که اشاره کردید محدودند. برای یک رمان احتمالا زیادی نوشته را تنک می کردند ولی به نظر خودم در داستانی با این حجم زیاد عیب محسوب نمی شود. النهایه به اتفاق از اینکه داستان را خواندید و ازش خوشتان امده ابراز مسرت می کنیم. مخلص.

    پاسخحذف
  5. خیلی خوب بود انقدر که حس میکنم مدتها بود چیزی به این خوبی نخونده بودم البته به سلیقه من ..که فکر کنم کمکی تو قبولش داری .خلاصه که این محصول مشترک خوبیست و از این حرفها

    پاسخحذف
  6. ممنون. طبیعتا باعث خوشحالی است و از این حرفها

    پاسخحذف
  7. داستان به نظرم ... خوب بود
    یک بار خواندم...طبیعتا برای اینکه بشود تحلیل درستی از آن داشت باید بیش از یکبار خواند.
    اما فعلا فضای داستان و حوصله ام جواب نمی دهد
    اما یک نکته اینکه نقش هستی تقریبا خوب نمایش داده شد و نکته دیگر اینکه لذت معمافروش از حماقت مشتری ها آن طور که باید ،محتمل به نظر نمی رسد...
    چرا باید از این حرفه ی "شریف" تا این اندازه لذت ببرد ، حال آنکه خود از پیش به نادانی انسان نسبت به حقیقت آگاه است؟
    در کل داستان متفاوتی بود با روایتی متفاوت و نسبتا غیرخطی که کاملا با نگاه نویسنده نسبت به زمان جور در می آید.
    اما مشتاقم بدانم که آیا نگاه نویسنده نسبت مخاطب با نگاه معمافروش نسبت به مشتریها و حتی کارآگاه یکی است؟

    پاسخحذف
  8. راستش نظرتان برایم مبهم است. شاید معمافروش و مارتی را یکی گرفته اید. ولی گیج کننده تر از آن نظر شما درباره ی خوب از آب در آمدن نقش هستی است .چون به گمانم بقدر کافی کد داده باشیم برای انکه کسی نظرات مارتی درباره ی هستی را جدی نگیرد. جواب سئوال اخرتان هم این است: مطلقا خیر.

    پاسخحذف
  9. متاسفم... درست می فرمایید...
    خیلی مبهم نوشته ام
    ...بگذارید به حساب آخر شب وخستگی و اعصاب خراب
    دوباره مرور می کنم:
    داستان سر روی هم ریختن یک معمافروش و یک خانم طراح جذابیت است که به شکلی نامتعارف به هستی خدمت میکنند-یا شاید خیانت با تاویلی دیگر-... حتی اگر این روش نامتعارف نوعی کلاهبرداری باشد... همانطور که ذکر شد اصلا آب حقیقت و روش توی یک جوی نمیرود.
    در این میان کاراگاه تلفنی با درگیر شدن در ماجرای این روش نامتعارف به نادانی خود پی
    میبرد وتا حدودی نتیجه میگیرد که هستی نیرنگ کثیفی را روی او پیاده کرده
    حال همین جوانک کار-نا-آگاه در فردای تاریخ ، تصادفا در کالبد مارتی حلول نموده و با نگاهی اجمالی نیرنگ حقیر هستی را معجزه ای بسیط و سری غامض می یابد.
    خب تا اینجا فکر میکنم حداقل تا حدی سوالم درباره لذت معمافروش از حماقت سایرین توجیه پذیر باشد!(؟) اما در مورد هستی به واقع فکر میکنم سوالم درباره نقش آن به اندازه نقش آن مبهم است و متاسفانه از این صریح تر نمی توانم بیان کنم.
    بابت پاسخ سوال آخر هم خوشحالم که نگاهتان با معمافروش یکی نیست :)

    پاسخحذف
  10. الان داشتم پست ِ «درباره‌ی شکل‌های حضور ِ غم» رو برای n‌امین بار می‌خوندم و دیدم چقدر دوست دارم دوباره، خوندن‌اش رو به دیگران پیشنهاد کنم و چقدر خوب نیست که این‌قدر کم و گاه به گاه می نویسید.

    پاسخحذف
  11. نامیه:هم از خواندنش و هم از اینکه به دیگران پیشنهاد می کنید ممنونم و خوشحالم که شما هنوز اینجا را از یاد نبرده اید.

    پاسخحذف
  12. سلام برادر.
    آقا حوصله ي نوشتن نداري؛ حق با شما است. ولي لااقل گاهي در كامنتگير وبلاگ لئون ظاهر شو بلكه يك حال و احوالي؛ ابراز ارادتي؛ عرض اخلاصي.... خدمتت داشته باشيم.

    پاسخحذف
  13. احمقانه ست گفتن به کسی که بنویس! ولی نمی دونم چرا الان حس نمی کنم از این که حرف احمقانه بزنم پشیمون می شم! برای من یه دلیل ساده داره، بخشی از هیجان و لذت بابت خوندن متنی که می تونه کلی از سوراخ سنبه های ذهنم رو اشغال کنه رو توی فضای مجازی از دست دادم! و حدس می زنم خیلی های دیگه هم همین جور. نوشتن خبر هم هست، خبر حیات، سلامت...

    پاسخحذف
  14. سلام به ایرج و نامیه.
    ممنون که یاد من هم بودید.. اینترنت به دردبخور برای عبور از فیلتر شکن نداشتم. و البته حوصله هم برای تهیه اش نبود. بالاخره هم لئون همت کرد که اگرچه نمی دانم دقیقا از چه نوع، ولی مطمئنم حتما نظر سوئی داشته است. با اینحال خدا رحمتش کند که بالاخره ما را از شر دایال آپ خلاص کرد.
    خلاصه اینکه مخلصیم و انشالله زین پس بیشتر در خدمت خواهیم بود. مکابیز

    پاسخحذف