جسارتآ 1-2 هم به ذهن من رسید.البته اینها استفاده عام داره و در همه جدل ها استفاده میشه.اشاره به سابقه ای که شما بیان کردید رو میشه تحت یک کلیت "ضربه تاریخی" برد....استفاده دیگرش هم مثلآ استفاده از عبارتی مثل این: "فلان کس هم فلان جا همینو میگفت..." و این فلان کس ترجیحآ شخص رسوایی قلمداد شده باشه.مثلا زمان خاتمی هر وقت میخواستن دیگه هر چی بلدن بارش کنن اخرش پای بنی صدرو وسط میکشیدن. یا مورد دیگر ضربه زدن "تاریخی"(=با استفاده از سابقه و تاریخ) بیان اشتباهات بیانی است که شخص مورد نظر قبلآ از خود نشون داده مثلآ " فکر کنید بحث سر ادبیات سوررئاله و طرف یه جای نوشتش به جای برتون اشتباهآ نوشته برسون"...و همین مستمسک حملات بعدی برای طرف دیگر ماجرا میشه. که تو بیسوادی=قبلآ نشون دادی چقد بارته=...
سالها پيش پدرم حکايتی برايم گفت. ميگفت "انگليسی ها شايعه کردند که جمال الدين اسد آبادی ختنه نشده!" (و خوب حتماً ميدانيد تأثير اين چند گرم پوست عزیز بر روی مومن بودن يا نبودن فرد از ديد خشکه مقدّس ها را!). بنده خدا جمال الدين مانده بود چه کند! کشف عورت در ملا عام که گناه داشت. اگر حرفش را ميزد که "بابا مال منم بريدن!" که جماعت ميگفتند "حتماً ختنه اش نکرده اند که اينگونه به دست و پا افتاده". اگر هم چيزی نميگفت، ميگفتند "خوب حتماً راست ميگويند که اين هم تکذيب نميکند!"حالا شده حکايت ما و رفقايی که بدين گونه بحث کردن و بدين روش بحث را بردن را ميپسندند.
من به اينها ميگويم "آفت بحث". موردی را که اضافه ميکنم، شايد بتوان در ذيل همين ها که ذکر کرده اي جا داد. مثلاً "احساساتی شدن" یا "کاسه داغ تر از آش شدن" يکيش است. از کسی انتقادی ميکنی و قبل از آنکه طرف فرصت کند جوابت را بدهد نوچه اي، مفتونی، معشوقی يا... رگ غيرتش ميجنبد و لجنی به پا ميکند که آن سرش ناپيدا!ولی از ديد من يک شرط وجود دارد که اگر هر کدام از طرفين گفتگو آن را نداشته باشند، بحث عملاً منتفی است. آن هم اين شرط است که هر دو طرف بپذيرند که "شايد من اشتباه ميکنم؟!" بدبختانه شايد جز اينجا و يکی دو جای ديگر، اين ويژگی را در هيچکس نديده ام. از اين روست که هيچوقت بيش از پنج جمله با احدی بحث نميکنم.
مکابیز جان مرسی! در جواب کامنت پست قبلی:من که هزاران بار فکرش را کرده ام و هزاران بار دیدم که نمی توانم! شاید به خاطر اطرافیانم باشد که هر گونه امیدی را از انسان سلب می کنند یا آن چیزهایی که دیده ام و شنیده ام و شاید احتمالا به خاطر آن هزینه هایی که داده ام. می دانی مکابیز جان وقتی تو کاری بکنی و تنبیه شوی و یهو همه تو را تنها بگذارند خیلی بد است!وقتی که می بینی هر حرکتی در نطفه خفه می شود و فضا کاملا بسته است. افرادی همچون تو،اميد،ايرج و لئون و هزاران نفر ديگر كه براي هر كشوري گنجينه اي عظيم محسوب مي شويد مجبوريد به اين صورت در نت فريادتان را به جايي برسانيد نمي دانم چه كار كنم! گاهي اوقات تخليه رواني بد نيست!فعلا که تا 7 سال آینده هستیم در خدمتتانعمویم که مطالب وبلاگم را دنبال می کند دیروز تماس گرفت و یک جورهایی سربسته بهم هشدار داد(دوران دانشجویی جزو مجاهدین خلق بوده و زندان رفته) علی رغم آن همه آرتیست بازی خودشان بدون نفی هر گونه حرکت احساسی تاکید کرد که داریم به جای درستی حرکت می کنیم. گفت در صد سال گذشته احساس بر منطق غلبه کرده و الخ اميدوارم كرد! وقتي كه مي گفت شما مي توانيد كاري بكنيد طنيني در صدايش موج مي زد كه آرامش بخش بود.و در آخر گفت ما سوختيم، مطمئنم شما رها مي شويداميدوارم-----------------------------مشکل اینجاست دقیقا! ما مشکل گفتمان داریم تا یکی می آید علیه ما حرف می زند جبهه می گیریم تخطئه اش می کنیم و می خواهیم سر به تنش نباشد!همین حرکات که در جهت ارتقای فرهنگ گفتمان انجام می شود می تواند روزنه امیدی باشد برای آینده!امیدوارمپ.ن: چه بايد كرد؟ مستاصل شده ام! چه بايد كرد؟ سرگيجه گرفتيم! به چه كسي مي توان اعتماد كرد؟ روشنايي كجاست؟
امیر جان تو لطف داری .ولی بخشی از کامنتت بهانه بدست من داد که بروم بالای منبر . حقیقتش را بخواهی با آن "گنجینه ی عظیم" خواندنت مشکل دارم .من دربار ه ی خودم ( مکابیز)می گویم . سعی می کنم بدون شکسته نفسی و واقع بینانه باشد .از اینکه جوان هوشمندی چون تو مرا گنجینه ی عظیم بخواند البته خودخواهیم ارضا می شود . اما واقعیت این است که از این خبرها نیست . کاشکی بود . حیف که نیست . گلشیری می گفت ما سرباز گمنام در ادبیات نداریم . من فکر می کنم در فلسفه و علم هم نداریم .اینکه در فضای چاپی زبان فارسی بیسوادی و بزن در رویی غوغا می کند و هر کس می اید انشاهای دبیرستانی اش را به عنوان مجموعه داستان و اخیرا مجموعه مقالات چاپ می کند دلیل این نیست که ما گمان کنیم اینترنت جایگاه نابغه های سکوت کرده در فضای بیرون است . واقعاچیزی که من زیاد در نت دیده ام اعتماد بنفس است . کسی که با خواندن ترجمه ی اشوری از چنین گفت زرتشت گمان می کند تالی نیچه است . کسی که با خواندن چند ترجمه ی دست و پا شکسته از کوندرا ژست های دل به همزن تیزهوشی می گیرد . کسی که آبجو خوردن در چند شهر اروپایی گمان می کند رسالت تاریخی آشتی دادن شرق و غرب بر عهده اش است و کسی که به صرف دانستن یک زبان خارجی و چند سال زندگی در ممکلکت خاج پرست فکر می کند چکیده ی فرهنگ غرب در مشتش است . ...شاید در دنیای بیرون و بخصوص در فضای بی اکسیژن آکادمی ما از کمبود اعتماد بنفس رنج ببریم . اما اینجا الحمدااله از این نظر در حد انفجار است .کاری که ما باید بکنیم این است که از طریق مشارکت کردن در فضایی که می تواند از گرفتاریهای بیرون ( اقتصادی اجتمای) رها باشد کمی فکرهای در هم و برهم مان را نظم بدهیم و احیانا کمی هم صافکاری و سمباده کشی کنیم ...البته می شود این تمر ینها را روی کاغذ و در تیراژ دو سه هزارتایی هم منتشر کرد اما به تعبیر شهریار مندنی پور باید به فکر اندوه جنگل هم بود :)
ممنون از لافکادیو و هادی عزیز .می دانید که شکل های سفسطه بسیار متنوع و متعدد است و فیلسوفان تحلیلی هم مثل ده فرمان سعی می کنند ازش اجتناب کنند . یک زمانی مزدک در گفتمان تعدادی از آنها را معرفی کرده بود . من شخصا چندان با این روش تحلیلی مابانه موافق نیستم . مثلا "سفسطه ی پرداختن به سخنگو" که همان جدایی انگیزه از انگیخته است ابدا جالب نیست به نظر من .درواقع گمان می کنم گاهی باید دید چه کسی می گوید قبل از شنیدن حرفش .خلاصه اینکه بیشتر منظور من این بود که کسانی را که صرفا به قصد زحم زدن و کله پا کردن حریف می نویسند شناسایی کنیم. یک مجموعه ی کاربردی برای همین گفتگوهای اینترنتی خودمان .این موردی که هادی اشاره می کند (اشاره به اشتباه قبلی) به نظر من خیلی رایج است و واقعا هم آزاردهنده است .در اسرع وقت به پستم اضافه می کنم .
مکابیز جانشکی ندارم که تو لااقل اگر در منظر خودت نیستی به راحتی توانایی انجامش را داری! خودت می دانی بی جهت از کسی تعریف نمی کنم اما تجربه چند ساله آشنایی نشان داده که تو همواره می خواهی شکسته نفسی کنی! چیز بدی نیست اتفاقا در پاره ای موارد لازم هم هستدر بقیه موارد با سخنانت سراسر همراهم! این که در گفتمان نتی امروز ما گاهی اتفاقاتی و صحبت هایی میفتد که واقعا جای شرم دارد! هدفم بیشتر این بود که با توجه به فضای کنونی و گرانی کاغذ یا به قول خودت "اندوه جنگل" اینترنت و گفتگوهایش مکان مساعدی برای چکنویس کردن است! تا شاید بتوان در آینده کاری کرد!متاسفانه این مشکل امروز و دیروز ما نیست مشکلی است همیشگی! تا به جایی (به قول خودمان) می رسیم گویی شاخ غول را شکسته ایم آنچنان از موضع قدرت و عظمت و جبروت صحبت می کنیم که گویی از نوادگان خلف کانت و انیشتین و کافکا هستیم!مساله به یک جور به نظرم میل درونی باز می گردد یک سرخوردگی که مثلا من چه از او کم دارم و اینها! و یک والایش و بعد می شود منتقد درجه اول! و خوب می دانیم که در ایران هر چه صدایت بلندتر باشد و جیبت پر تر طرفداران بیشتر و در نتیجه مقبولیت بهتری دارد!واقعا این هرج و مرجی که در نت است گاهی اوقات غیر قابل تحمل می شود!مسلما اگر یک الماس را در یک زباله دانی ببینیم تا در یک موزه شیک در کنار سایر جواهرات بیشتر به ارزشش پی می بریم! اما همیشه حسرت می خوریم که جای الماس در موزه است و در ناز وو نعمت هر چند الماس همیشه الماس است و می درخشد
به خون شماها تشنه ام , جدی می گم .تو , لئون و بلانشت .دوباره دچار آن حس مسخره ی حذف کردن وبلاگ و ... شده ام ( هر چند قوی تر شده ام این روزها )اما باز هم خوب است تو می نویسی , هر چند من دیگر حتی توان خواندن هم ندارم ...خلاصه همچنان تشنه ام .
اینا دقیقن همون نقطه هایی از گفتگو های اینترنتی و غیر اینترنتی هستن که من توشون گیر می کنم. خیلی دوست داشتم یه جواب قاطع برای هر کدومشون پیدا می کردم. همیشه این جور وقتا بی خیال بحث کردن با یارو می شم. // معمولن اینترنت یه جایی می شه که طرف توش یه جایگاه نمادین نداشته رو ایجاد کنه،، و خیلی محکم بهش بچسبه. و این باعث می شه اکثر بحث ها خیلی سریع به همین نقطه ها کشیده بشه. کاش محیط واقعی هم آدم ها رو با همون سرعتی که اینترنت افشا می کنه، نشون دیگران می داد. // خودمم گاهی عصبانی که هستم وسوسه می شم از همین جملات استفاده کنم، ولی ترجیح می دم چند تا فحش آب نکشیده بدم و برم. کار بدتری می کنم؟
درباره بعضی از روشهایی که مکابیز در این پست خود به آنها اشاره کرد و سایر رفقا نیز در حد حوصله خود همراهی می کنند؛ به نظرم یک نوع واکنش لازم و کافی خواهد بود: تکذیب. آن هم به سردترین و خشکترین شکل ادبی ممکن.این متعلق به زمانی است که "تهاجم" از نوع "افترا" یا "فحاشی" باشد. وقتی مرا دوستدار ج.ا. می خوانند یا وقتی لئون را به دون ژوانیسم متهم می کنند یا .... از نظر من کاملا کافی است بگوییم : "تکذیب می کنم."ماهیت "متنی" هریک از ما موجب می شود صرف "تکذیب" ما اثر افترا یا فحاشی مهاجم را به صفر برساند. مگر در اذهان بسیار ناتوان که باید قید اثرگذاری بر ایشان را بزنیم.اما بعضی از انواع تهاجم ماهیت "اسطوره پردازی" دارند. از ساده ترین نوع آن (مثلا همان قضیه ارتباط دادن فرانسه دانی و صلاحیت نوشتن درباره شورشهای فرانسه) تا پیچیده ترهایشان از قبیل "اسرائیل را محکوم می کنی؟! پس همصدای ج.ا. هستی. حال بیا و از مواضع جنایتبار ج.ا. دفاع کن. یا محکومیت اسرائیل را پس بگیر"بعضی از انواع این تهاجمهای مبتنی بر اسطوره چنان پوشیده هستند که حتی برای خود مهاجم هم روشن نیستند. مثلا خوانش منافع ملی در غایت ضدانسانی آن در یک بحث که منجر به آن می شود که نقد سیاستهای ضدبشری قدرتی چون آمریکا را به "توقع داری دولت آمریکا برای منافع من و تو کار کند؟!" فروکوبد و از این مرحله به بعد چیزی جز تمسخر نصیب نقد شما نخواهد بود.چنین نوع تهاجماتی نیاز به نقد دارند. نقدی که نه تنها پاسخی به آن تهاجم باشد؛ بلکه همچنین مسیر بحث اولیه را نیز هموار و روشن کند.من با مکابیز موافقم که این بحث قابل جمع و جور شدن در یک پست وبلاگی نیست. اما در عین حال معتقدم که طرح این بحث بخشی از تلاش در جهت اخلاقی کردن محیط نت است و از اینرو قابل ترک نیست. این بحث و سایر تلاشهای ما جهت گسترش گفتمان اخلاقگرا در نت می باید دائما به ما یادآوری شود. می باید در زندگی نتی ما جاری و ساری باشد.
مکابیز عزیز این کامنت اخرت به امیر منو به یاد یه چیزی انداخت.(هرچند به متن پست ربطی نداره!) فکر کنم اولای هجرت سردبیر خودش بود...لابلای چرت و پرتاش نوشته بود (یه چی شبیه این بود): " روشنفکر بودن 3تا مشخصه داره در نظر اینجایی ها...صاحب نظر بودن در مورد انواع شراب ها + نقاش ها و نقاشی هاشون + موسیقی کلاسیک. " ....جالب تر ادامه اش بود....:" در مورد اولی که فکر میکنم تا حدودی کمبود ندارم ولی باید سعی کنم در مورد 2تای دیگه بیشتر به دانسته هام اضافه کنم..." !!یعنی برای جناب مشنگش حتی اگه هیچکدوم از اینا ذاتآ اهمیتی نداشته باشه ولی برای کم نیاوردن سعی میکنه بره و طوطی وار یه چیزی یاد بگیره و بعد ها که لازم شد بلغور کنه. ملت هم بگن باباااااا تو دیگه کی هستی.... حالا اگه 4تا کتاب هم خونده باشه و بقول شما تو چند شهر اروپایی هم ابجو خورده باشه که دیگه واویلا!برای بیشتر تر افه اومدن میشه چند مورد دیگه به اون 3تا مورد هم اضافه کرد.مثلآ:اقای فلانی تو وبلاگش : "یادش بخیر بچگی ها تو دهمون با یکی از دوستها کلکسیون ادوکلن جمع میکردیم..من مارک __ جمع میکردم اونهم __ دیروز که رفته بودم خرید تو شهر ادوکلن های مارک __سری فلانو که همش دنبالش بودم دیدم و یاد اون موقع ها افتادم..."! وووو. این "و" ها میتونه کتابی-تمبری-خود نویسی-عکسی یا هر چیز دیگه ای باشه. خیلی از نویسنده نما/روشنفکرنما/ متفکر نما های ما اینطورین.
جسارتآ 1-2 هم به ذهن من رسید.البته اینها استفاده عام داره و در همه جدل ها استفاده میشه.اشاره به سابقه ای که شما بیان کردید رو میشه تحت یک کلیت "ضربه تاریخی" برد....استفاده دیگرش هم مثلآ استفاده از عبارتی مثل این: "فلان کس هم فلان جا همینو میگفت..." و این فلان کس ترجیحآ شخص رسوایی قلمداد شده باشه.مثلا زمان خاتمی هر وقت میخواستن دیگه هر چی بلدن بارش کنن اخرش پای بنی صدرو وسط میکشیدن. یا مورد دیگر ضربه زدن "تاریخی"(=با استفاده از سابقه و تاریخ) بیان اشتباهات بیانی است که شخص مورد نظر قبلآ از خود نشون داده مثلآ " فکر کنید بحث سر ادبیات سوررئاله و طرف یه جای نوشتش به جای برتون اشتباهآ نوشته برسون"...و همین مستمسک حملات بعدی برای طرف دیگر ماجرا میشه. که تو بیسوادی=قبلآ نشون دادی چقد بارته=...
پاسخحذفسالها پيش پدرم حکايتی برايم گفت. ميگفت "انگليسی ها شايعه کردند که جمال الدين اسد آبادی ختنه نشده!" (و خوب حتماً ميدانيد تأثير اين چند گرم پوست عزیز بر روی مومن بودن يا نبودن فرد از ديد خشکه مقدّس ها را!). بنده خدا جمال الدين مانده بود چه کند! کشف عورت در ملا عام که گناه داشت. اگر حرفش را ميزد که "بابا مال منم بريدن!" که جماعت ميگفتند "حتماً ختنه اش نکرده اند که اينگونه به دست و پا افتاده". اگر هم چيزی نميگفت، ميگفتند "خوب حتماً راست ميگويند که اين هم تکذيب نميکند!"حالا شده حکايت ما و رفقايی که بدين گونه بحث کردن و بدين روش بحث را بردن را ميپسندند.
پاسخحذفمن به اينها ميگويم "آفت بحث". موردی را که اضافه ميکنم، شايد بتوان در ذيل همين ها که ذکر کرده اي جا داد. مثلاً "احساساتی شدن" یا "کاسه داغ تر از آش شدن" يکيش است. از کسی انتقادی ميکنی و قبل از آنکه طرف فرصت کند جوابت را بدهد نوچه اي، مفتونی، معشوقی يا... رگ غيرتش ميجنبد و لجنی به پا ميکند که آن سرش ناپيدا!ولی از ديد من يک شرط وجود دارد که اگر هر کدام از طرفين گفتگو آن را نداشته باشند، بحث عملاً منتفی است. آن هم اين شرط است که هر دو طرف بپذيرند که "شايد من اشتباه ميکنم؟!" بدبختانه شايد جز اينجا و يکی دو جای ديگر، اين ويژگی را در هيچکس نديده ام. از اين روست که هيچوقت بيش از پنج جمله با احدی بحث نميکنم.
پاسخحذفمکابیز جان مرسی! در جواب کامنت پست قبلی:من که هزاران بار فکرش را کرده ام و هزاران بار دیدم که نمی توانم! شاید به خاطر اطرافیانم باشد که هر گونه امیدی را از انسان سلب می کنند یا آن چیزهایی که دیده ام و شنیده ام و شاید احتمالا به خاطر آن هزینه هایی که داده ام. می دانی مکابیز جان وقتی تو کاری بکنی و تنبیه شوی و یهو همه تو را تنها بگذارند خیلی بد است!وقتی که می بینی هر حرکتی در نطفه خفه می شود و فضا کاملا بسته است. افرادی همچون تو،اميد،ايرج و لئون و هزاران نفر ديگر كه براي هر كشوري گنجينه اي عظيم محسوب مي شويد مجبوريد به اين صورت در نت فريادتان را به جايي برسانيد نمي دانم چه كار كنم! گاهي اوقات تخليه رواني بد نيست!فعلا که تا 7 سال آینده هستیم در خدمتتانعمویم که مطالب وبلاگم را دنبال می کند دیروز تماس گرفت و یک جورهایی سربسته بهم هشدار داد(دوران دانشجویی جزو مجاهدین خلق بوده و زندان رفته) علی رغم آن همه آرتیست بازی خودشان بدون نفی هر گونه حرکت احساسی تاکید کرد که داریم به جای درستی حرکت می کنیم. گفت در صد سال گذشته احساس بر منطق غلبه کرده و الخ اميدوارم كرد! وقتي كه مي گفت شما مي توانيد كاري بكنيد طنيني در صدايش موج مي زد كه آرامش بخش بود.و در آخر گفت ما سوختيم، مطمئنم شما رها مي شويداميدوارم-----------------------------مشکل اینجاست دقیقا! ما مشکل گفتمان داریم تا یکی می آید علیه ما حرف می زند جبهه می گیریم تخطئه اش می کنیم و می خواهیم سر به تنش نباشد!همین حرکات که در جهت ارتقای فرهنگ گفتمان انجام می شود می تواند روزنه امیدی باشد برای آینده!امیدوارمپ.ن: چه بايد كرد؟ مستاصل شده ام! چه بايد كرد؟ سرگيجه گرفتيم! به چه كسي مي توان اعتماد كرد؟ روشنايي كجاست؟
پاسخحذفامیر جان تو لطف داری .ولی بخشی از کامنتت بهانه بدست من داد که بروم بالای منبر . حقیقتش را بخواهی با آن "گنجینه ی عظیم" خواندنت مشکل دارم .من دربار ه ی خودم ( مکابیز)می گویم . سعی می کنم بدون شکسته نفسی و واقع بینانه باشد .از اینکه جوان هوشمندی چون تو مرا گنجینه ی عظیم بخواند البته خودخواهیم ارضا می شود . اما واقعیت این است که از این خبرها نیست . کاشکی بود . حیف که نیست . گلشیری می گفت ما سرباز گمنام در ادبیات نداریم . من فکر می کنم در فلسفه و علم هم نداریم .اینکه در فضای چاپی زبان فارسی بیسوادی و بزن در رویی غوغا می کند و هر کس می اید انشاهای دبیرستانی اش را به عنوان مجموعه داستان و اخیرا مجموعه مقالات چاپ می کند دلیل این نیست که ما گمان کنیم اینترنت جایگاه نابغه های سکوت کرده در فضای بیرون است . واقعاچیزی که من زیاد در نت دیده ام اعتماد بنفس است . کسی که با خواندن ترجمه ی اشوری از چنین گفت زرتشت گمان می کند تالی نیچه است . کسی که با خواندن چند ترجمه ی دست و پا شکسته از کوندرا ژست های دل به همزن تیزهوشی می گیرد . کسی که آبجو خوردن در چند شهر اروپایی گمان می کند رسالت تاریخی آشتی دادن شرق و غرب بر عهده اش است و کسی که به صرف دانستن یک زبان خارجی و چند سال زندگی در ممکلکت خاج پرست فکر می کند چکیده ی فرهنگ غرب در مشتش است . ...شاید در دنیای بیرون و بخصوص در فضای بی اکسیژن آکادمی ما از کمبود اعتماد بنفس رنج ببریم . اما اینجا الحمدااله از این نظر در حد انفجار است .کاری که ما باید بکنیم این است که از طریق مشارکت کردن در فضایی که می تواند از گرفتاریهای بیرون ( اقتصادی اجتمای) رها باشد کمی فکرهای در هم و برهم مان را نظم بدهیم و احیانا کمی هم صافکاری و سمباده کشی کنیم ...البته می شود این تمر ینها را روی کاغذ و در تیراژ دو سه هزارتایی هم منتشر کرد اما به تعبیر شهریار مندنی پور باید به فکر اندوه جنگل هم بود :)
پاسخحذفممنون از لافکادیو و هادی عزیز .می دانید که شکل های سفسطه بسیار متنوع و متعدد است و فیلسوفان تحلیلی هم مثل ده فرمان سعی می کنند ازش اجتناب کنند . یک زمانی مزدک در گفتمان تعدادی از آنها را معرفی کرده بود . من شخصا چندان با این روش تحلیلی مابانه موافق نیستم . مثلا "سفسطه ی پرداختن به سخنگو" که همان جدایی انگیزه از انگیخته است ابدا جالب نیست به نظر من .درواقع گمان می کنم گاهی باید دید چه کسی می گوید قبل از شنیدن حرفش .خلاصه اینکه بیشتر منظور من این بود که کسانی را که صرفا به قصد زحم زدن و کله پا کردن حریف می نویسند شناسایی کنیم. یک مجموعه ی کاربردی برای همین گفتگوهای اینترنتی خودمان .این موردی که هادی اشاره می کند (اشاره به اشتباه قبلی) به نظر من خیلی رایج است و واقعا هم آزاردهنده است .در اسرع وقت به پستم اضافه می کنم .
پاسخحذفمکابیز جانشکی ندارم که تو لااقل اگر در منظر خودت نیستی به راحتی توانایی انجامش را داری! خودت می دانی بی جهت از کسی تعریف نمی کنم اما تجربه چند ساله آشنایی نشان داده که تو همواره می خواهی شکسته نفسی کنی! چیز بدی نیست اتفاقا در پاره ای موارد لازم هم هستدر بقیه موارد با سخنانت سراسر همراهم! این که در گفتمان نتی امروز ما گاهی اتفاقاتی و صحبت هایی میفتد که واقعا جای شرم دارد! هدفم بیشتر این بود که با توجه به فضای کنونی و گرانی کاغذ یا به قول خودت "اندوه جنگل" اینترنت و گفتگوهایش مکان مساعدی برای چکنویس کردن است! تا شاید بتوان در آینده کاری کرد!متاسفانه این مشکل امروز و دیروز ما نیست مشکلی است همیشگی! تا به جایی (به قول خودمان) می رسیم گویی شاخ غول را شکسته ایم آنچنان از موضع قدرت و عظمت و جبروت صحبت می کنیم که گویی از نوادگان خلف کانت و انیشتین و کافکا هستیم!مساله به یک جور به نظرم میل درونی باز می گردد یک سرخوردگی که مثلا من چه از او کم دارم و اینها! و یک والایش و بعد می شود منتقد درجه اول! و خوب می دانیم که در ایران هر چه صدایت بلندتر باشد و جیبت پر تر طرفداران بیشتر و در نتیجه مقبولیت بهتری دارد!واقعا این هرج و مرجی که در نت است گاهی اوقات غیر قابل تحمل می شود!مسلما اگر یک الماس را در یک زباله دانی ببینیم تا در یک موزه شیک در کنار سایر جواهرات بیشتر به ارزشش پی می بریم! اما همیشه حسرت می خوریم که جای الماس در موزه است و در ناز وو نعمت هر چند الماس همیشه الماس است و می درخشد
پاسخحذفبه خون شماها تشنه ام , جدی می گم .تو , لئون و بلانشت .دوباره دچار آن حس مسخره ی حذف کردن وبلاگ و ... شده ام ( هر چند قوی تر شده ام این روزها )اما باز هم خوب است تو می نویسی , هر چند من دیگر حتی توان خواندن هم ندارم ...خلاصه همچنان تشنه ام .
پاسخحذفاینا دقیقن همون نقطه هایی از گفتگو های اینترنتی و غیر اینترنتی هستن که من توشون گیر می کنم. خیلی دوست داشتم یه جواب قاطع برای هر کدومشون پیدا می کردم. همیشه این جور وقتا بی خیال بحث کردن با یارو می شم. // معمولن اینترنت یه جایی می شه که طرف توش یه جایگاه نمادین نداشته رو ایجاد کنه،، و خیلی محکم بهش بچسبه. و این باعث می شه اکثر بحث ها خیلی سریع به همین نقطه ها کشیده بشه. کاش محیط واقعی هم آدم ها رو با همون سرعتی که اینترنت افشا می کنه، نشون دیگران می داد. // خودمم گاهی عصبانی که هستم وسوسه می شم از همین جملات استفاده کنم، ولی ترجیح می دم چند تا فحش آب نکشیده بدم و برم. کار بدتری می کنم؟
پاسخحذفدرباره بعضی از روشهایی که مکابیز در این پست خود به آنها اشاره کرد و سایر رفقا نیز در حد حوصله خود همراهی می کنند؛ به نظرم یک نوع واکنش لازم و کافی خواهد بود: تکذیب. آن هم به سردترین و خشکترین شکل ادبی ممکن.این متعلق به زمانی است که "تهاجم" از نوع "افترا" یا "فحاشی" باشد. وقتی مرا دوستدار ج.ا. می خوانند یا وقتی لئون را به دون ژوانیسم متهم می کنند یا .... از نظر من کاملا کافی است بگوییم : "تکذیب می کنم."ماهیت "متنی" هریک از ما موجب می شود صرف "تکذیب" ما اثر افترا یا فحاشی مهاجم را به صفر برساند. مگر در اذهان بسیار ناتوان که باید قید اثرگذاری بر ایشان را بزنیم.اما بعضی از انواع تهاجم ماهیت "اسطوره پردازی" دارند. از ساده ترین نوع آن (مثلا همان قضیه ارتباط دادن فرانسه دانی و صلاحیت نوشتن درباره شورشهای فرانسه) تا پیچیده ترهایشان از قبیل "اسرائیل را محکوم می کنی؟! پس همصدای ج.ا. هستی. حال بیا و از مواضع جنایتبار ج.ا. دفاع کن. یا محکومیت اسرائیل را پس بگیر"بعضی از انواع این تهاجمهای مبتنی بر اسطوره چنان پوشیده هستند که حتی برای خود مهاجم هم روشن نیستند. مثلا خوانش منافع ملی در غایت ضدانسانی آن در یک بحث که منجر به آن می شود که نقد سیاستهای ضدبشری قدرتی چون آمریکا را به "توقع داری دولت آمریکا برای منافع من و تو کار کند؟!" فروکوبد و از این مرحله به بعد چیزی جز تمسخر نصیب نقد شما نخواهد بود.چنین نوع تهاجماتی نیاز به نقد دارند. نقدی که نه تنها پاسخی به آن تهاجم باشد؛ بلکه همچنین مسیر بحث اولیه را نیز هموار و روشن کند.من با مکابیز موافقم که این بحث قابل جمع و جور شدن در یک پست وبلاگی نیست. اما در عین حال معتقدم که طرح این بحث بخشی از تلاش در جهت اخلاقی کردن محیط نت است و از اینرو قابل ترک نیست. این بحث و سایر تلاشهای ما جهت گسترش گفتمان اخلاقگرا در نت می باید دائما به ما یادآوری شود. می باید در زندگی نتی ما جاری و ساری باشد.
پاسخحذفمکابیز عزیز این کامنت اخرت به امیر منو به یاد یه چیزی انداخت.(هرچند به متن پست ربطی نداره!) فکر کنم اولای هجرت سردبیر خودش بود...لابلای چرت و پرتاش نوشته بود (یه چی شبیه این بود): " روشنفکر بودن 3تا مشخصه داره در نظر اینجایی ها...صاحب نظر بودن در مورد انواع شراب ها + نقاش ها و نقاشی هاشون + موسیقی کلاسیک. " ....جالب تر ادامه اش بود....:" در مورد اولی که فکر میکنم تا حدودی کمبود ندارم ولی باید سعی کنم در مورد 2تای دیگه بیشتر به دانسته هام اضافه کنم..." !!یعنی برای جناب مشنگش حتی اگه هیچکدوم از اینا ذاتآ اهمیتی نداشته باشه ولی برای کم نیاوردن سعی میکنه بره و طوطی وار یه چیزی یاد بگیره و بعد ها که لازم شد بلغور کنه. ملت هم بگن باباااااا تو دیگه کی هستی.... حالا اگه 4تا کتاب هم خونده باشه و بقول شما تو چند شهر اروپایی هم ابجو خورده باشه که دیگه واویلا!برای بیشتر تر افه اومدن میشه چند مورد دیگه به اون 3تا مورد هم اضافه کرد.مثلآ:اقای فلانی تو وبلاگش : "یادش بخیر بچگی ها تو دهمون با یکی از دوستها کلکسیون ادوکلن جمع میکردیم..من مارک __ جمع میکردم اونهم __ دیروز که رفته بودم خرید تو شهر ادوکلن های مارک __سری فلانو که همش دنبالش بودم دیدم و یاد اون موقع ها افتادم..."! وووو. این "و" ها میتونه کتابی-تمبری-خود نویسی-عکسی یا هر چیز دیگه ای باشه. خیلی از نویسنده نما/روشنفکرنما/ متفکر نما های ما اینطورین.
پاسخحذف