۱۴۰۲/۵/۱۹

درباره‌ی شوخی‌های باجناقی و پیام‌های فورواردی

در شوخی‌های موسوم به باجناقی میهمانی‌های خانوادگی، در تبریک‌های فله‌ای شعرگونه‌ی کپی شده از روی دستِ دیگری، در آن حال و احوالی که در دید و بازدید نوروزی از شما می‌پرسند و پر از گل‌واژه‌های کلیشه‌ای است. در آنچه شما بعنوان آدمی اهل مطالعه یا باسلیقه‌ی خاص خودتان ، از آن منزجرید، شکلی از میل به بیان، ارتباط  و زندگی با دیگران وجود دارد. کیست که نداند این شوخی‌ها، این کلیشه‌های تبریک و معاشرت فاقد کوچکترین عناصر خلاقانه‌ای هستند؟ اما از کِی قرار شد برای زندگی کردن حتما خلاق باشیم؟ خلاقیت ریشه در ایده‌ی فردیت و منحصر به فردیت دارد؛ « بجای الگوپذیر، الگوگذار بودن»: این تعریفی است که کانت از نبوغ خلاقه‌ی هنرمند می‌دهد. اما زندگی تنها عرصه‌ی نبوغ نیست. تکثیرِ و بقای نوع، سازگاری با جهان و در ارتباط بودن با دیگری، بدون خلاقیت و «نبوغ» همگان امکان‌پذیر و لازم است. شما نمی‌توانید معیارهایی که برای هنر (یا هر نوع محصول خلاقه‌ی دیگری) دارید، مثل دستورالعمل زندگی تلقی کنید و از دیگران بخواهید رعایت‌اش کنند. 

از طرف دیگر، انسان موجودی است بروز دهنده: میلی دارد به اینکه چیزی را از درونش به عرصه بیاورد. شیئی نیست. موجودِ در خودفرورفته نیست.  نیازی حیاتی دارد به بیان، اما همیشه این نیاز، فرمِ بیانی متناسب با خودش را پیدا نمی‌کند، وقتی این اتفاق می‌افتد، وقتی کسی می‌خواهد چیزی بگویید و امکان بیانِ خودِ خودش را ندارد، چیزی نزدیک به آن می‌گوید، چیزی می‌گوید که چیز دیگری گفته باشد. هگل معتقد بود ریشه‌ی سمبولیسم اولیه در هنر همین است. مصریان باستان می‌خواستند ایده‌هایشان را درباره‌ی مرگ و جاودانگی بگویند، نمی‌توانستند، زبانِ بیانش را نداشتند یا درواقع، بیان‌شان لکنت داشت، بنابراین چیزی می‌گفتند که به آن ایده‌ها اشاره کند؛ اهرام را می‌ساختند. خود ایده‌ی «بُت» هم از اینجا می‌آید. انسان می‌خواست درباره‌ی نیروی مرموزی که در درونش حس میکرد، درباره‌ی این حسِ شدید واقعی حرف بزند، نمیتوانست، زبانش را نداشت: چوبی می‌تراشید تا به آن نیرو اشاره کند. 

فامیلِ فرضیِ باجناقی شوخی‌کننده، همکلاسی پیام کلیشه‌ای فوروارد کُنِ شما، دوست اینستاگرامیِ عکسِ بی‌سلیقه از هفت‌سینِ کیچ منتشرکننده‌، چیزی حسی درونش دارد، میلی به بروزش دارد، گیریم که منحصر بفرد نیست، نابغه نیست، الگوگذار نیست. فرمِ بیانش را از سریالهای درجه‌ دوی تلویزیونی، از کانالهای گل‌واژه‌ای تلگرامی قرض کرده و سلیقه‌ی  «ارتقا» پیداکرده‌ی شما را نمی‌تواند رعایت کند. بهردلیل دسترسی نداشته به این نردبانِ در نهایت طبقاتیِ «سلیقه‌ی اعلا» و به فرم‌های متناسب با آنچه می‌خواهد بیان کند، اما حس‌اش دروغ نیست. رنج‌اش و شادی‌اش و امیدش به سال جدید و بهتر، واقعی است و حتی شاید واقعی‌تر از حسِ شمایی باشد که به فرمِ بیانی مسلط‌‌‌ اید و مدت‌ها است از نردیان سلیقه بالا رفته‌اید و می‌توانید هرچیزی را همانطور بیان کنید که منحصربه خود شما باشد.


* زمانی یک کانال تلگرام زدم و چیزهایی در آن نوشتم. مدتی است به کانال دسترسی ندارم و از میان نوشته ها این یکی از 2017 به نظرم ارزش نجات داده شدن داشت.