۱۳۸۵/۱۱/۲۲

بازم بازی


توضیح اول: دکتر جک یک بازی را آغاز کرده ...


 

توضیح اول: دکتر جک یک بازی را آغاز کرده که البته برای فروم بازهای خواننده ی این وبلاگ نا آشنا نیست.منتهی این ایده با شیوه ی هرمی تلفیق شده(مثل بازی شب یلدا)که بد فکری هم نیست.من در زیر تصورم را از سه تن از وبلاگ نویسانی که تقریبا تازه با آنها آشنا شده ام نوشته ام.از قدیمی ها فارغ از رویت شده ها ،کدهایی دریافت شده که باعث میشود تصورم از آنها چندان خیالبافانه نباشد و بازی را خراب کند.


 


البرز : کمی تپل ،بی حوصله(دارم درباره ی قیافه اش حرف می زنم ها)،موهای مجعد که قبل از کچل شدن در سازو کار خدمت مقدس سربازی بلند بوده. دستش را می کند توی جیبش و راه می رود.مثل خوشتیپِ کارتونهای ژاپنی (همان تیپ هایی که موهایشان نصف صوتشان را پوشانده) ظاهر می شود. یعنی با همان جذبه و آرامش(لاقل ناخودآگاه  سعی می کند آن جذبه را ایجاد کند.توفیق و عدم توفیقش با خدا است.مقصود از آرامش  هم این است که از آنهایی که حضورشان را با یک جفتک یا پس گردنی غافلگیرانه اعلام می کنند نیست)،به شدت منزوی(باز هم این یک توصیف برای قیافه اش است) است که باعث شده لبهایش همیشه بسته باشد. کلا یکی دو تا رفیق بیشتر ندارد.سریالهای در  پیت زیاد نگاه می کند و آرزو دارد وقتی بزرگ شد فضا نورد شود( این تکه نوشته ام مدرن بود و سعی کرد وضعیت نه سالگی البرز را در بیست و چند سالی اش تزریق کند)


 


دن سیفون : باریک و سبک وزن....نگاه تند و تیز به اطراف. دارای یک تنبلی عمیق و ریشه ای که زیاد در حرکاتش مشخص نیست(طوری که هر کس ببیندش گول می خورد و با خودش فکر می کند چه بچه ی زرنگ و فعالی)به هیچ رنگی و هیچ فصلی علاقه ندارد .به محض ورود به هر اتاقی پنجره اش را می بندد. در خیابان خودش را خونسرد نشان می دهد و به شمشادهای کنارخیابان یا پیرزن متکدی مگاه می کند که البته نوعی مبارزه ی رواقی گرایانه با حضور درو داف ترکونده(بقول خودش)است. در خانه ی سالمندان درگیر یک رابطه ی سک-سی پرماجرا است و برای اولین بار در زندگی اش عاشق شده است و تصمیم گرفته که تنبلی عمیق و ریشه دارش را کنار بگذارد اما واریس و آرتروز و هزاران درد دیگر ِ مختص ِ سن و سال دارها و ازآنها مهمتر، مرگ قریب الوقوع اش، این اجازه را به او نمی دهند.(این تکه هم طبیعتا هفتاد و هشت سالگی  دُن را در زمان حالش تزریق کرد و می تواند مدرن محسوب شود)


 


دکتر جک : مثل پرویز پرستویی،چشمهایش همیشه از اشک تراست. اقوام و آشناییان و اغلب دوستان گمان می کنند با یک بچه ی خشن و سیب زمینی سرو کار د ارند اما او حتی برای حاج کاظم آژانس شیشه ای چند قطره ای اشک ریخته. تضاد میان ظاهر و باطن ملاحظه کارش کرده و همیشه حواسش جمع است و ذهنش روشن که مبادا ضعف اساسی(بقول رحیم پور ازغدی)نشان بدهد.ضعف دیگر او دختر های ترکه ای و موقهوه ای هستند.آخرین باری که با یک دختر ترکه ای و موقهوه ای آشنا شد مجبور شد چند هفته ای به خدا ایمان بیاورد تا خودکشی نکند.در  میان مخدرها حشیش رامتحان کرده و یک مقداری با دوستان خندیده .اما در تمام لحظات مدام از خودش می پرسیده "پس چرا واقعا خنده ام نمی گیرد؟" شعرهایش در دست جماعت مثل تراول چک ده ملیون تومنی جابجا می شود.مدتی است مفقود شده و  هیچکس نمی داند با اسم مستعار و در یکی از کشورهای اسکاندیناوی با یکی از اعضای فن کلابش -که البته موهایش را قهوه ای رنگ می کند و از آوریل گذشته تا کنون هفده کیلو وزن کم کرده- زندگی می کند.درباره اش افسانه بافی زیاد کرده اند.عده ای معتقدند کفشهایش را در دهانه ی آتشفشان دیده اند و عده ای می گویند همچون آرتور رمبوی فقید به آفریقا گریخته و آنجا  اسلحه قاچاق می کند.دوست دارد وقتی بزرگ شد پیغمبر شود.اگر هزار سال پیش بدنیا آمده بود به آرزویش می رسید اما در دهه ی چهارم سده ی بیست و یکم بعد از میلاد مسیح ،صرفا توانسته برنده بیست و پنجمین دوره ی جایزه ی شاملو شود. (این تکه هم مدرن بود. یک دلیلش قاعدتا در هم شکستن زمان و حضور یکباره ی حال و اینده و گذشته بود. دلیل دیگرش هم مفصل است و در این مقال نمی گنجد:)


 


توضیج آخر :من برای ادامه ی این بازی دوستانی را معرفی می کنم.با این توضیح که ابدا نمی خواهم این معرفی تکلیفی بر دوش شان باشد.از میان کسانی که معرفی می کنم اگر کسی مایل بود این بازی را ادامه دهد.این توضیح را برای این نوشتم که می د انم ماهیت فانِ این بازی با فرم وبلاگ بعضی دوستان همخوان نیست و ممکن است در رودربایستی گیر بیفتند.



ازموسیس جونز ، امید ، لئون ، رویا ، مانی ، ایرج ، فرانی ، بلانشت ، پژوهنده ، نیما ، امیر ، پویا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر