بهمن که می آید آدم همینطوری الکی گاهی ناراحت می شود که چرا اینطور شد و ...
سفره ی گسترده :
بهمن که می آید آدم همینطوری الکی گاهی ناراحت می شود که چرا اینطور شد و چرا آنهمه امید و آرزو که مادران و پدران ما داشتند به مفتضحانه ترین شکلی بر باد رفت.گاهی هم "بهمن خونین جاودانی"می شنود و اگر مثل این گناهکار احساساتی باشد اشک توی چشمهایش جمع می شود و یواشکی پشت ظرف میوه قایم می شود و زر زر اشک می ریزد (این ترکیب زر زر اشک ریختن ساخته ی یکی از اقوام ما است که چندی است بر اثر افراط در مصرف تریاک و البته پیری مفرط رفته آن دنیا)خب می شود درباره ی این ماه جالب توجه کتابها نوشت و فیلم ها ساخت و شعرها گفت و جشنواره ها برگزار کرد و ویژه برنامه های تلویزیونی پر کرد و شکم چرانی ها فرمود و پستهای وبلاگی ارسال کرد و عروسی ها گرفت و نانها قرض داد و خاطره ها تعریف کرد و...الخ.اما خلاصه اش این است که سفره ی پربرکتی است این ماه بهمن که بقول عرفا هر کس بقدر وسع و وسعتش از آن بهره می برد. یکی مثل محسن رفیق دوست می آید و برای بیست و هشت هزارمین بار خاطره ی سوار کردن امام خمینی را تعریف می کند(و البته فراموش نمی کند که هر دفعه جزئیات هیجان آور و رومانتیکی را به آن اضافه کند،مثل بوسیدن پای امام قبل از بیهوش شدن که امسال با تاکید ویژه ای تعریف شد)و برای این شیرین زبانی هایش صله های میلیاردی دریافت می کند...یکی هم مثل آن یاروی بدبخت مفلس شیره ای نازنینی که من می شناسم و شما نه ،مثنوی سی و چند بیتی درباب ورود امام ومی سراید بلکه ربع سکه ای از بهار آزادی برنده شود.
سیبیل دارها :
بهمن که می اید بازار فیلمهای ژانر "سناتوری-ساواکی-طاغوتی-انقلابی" در تلویزیون رونق می گیرد .امیدوارم یک روز همت و توان پیدا کنم تا یک چیزی درباره ی این فیلمها (دست کم با همان سبک نشانه شناسانه ی سردستی) بنویسم.اما فعلا به همین بسنده می کنم که بدون استثنا در همه ی این فیلمها سیبیل نقش اساسی ایفا می کند.یعنی ساواکی و انقلابی و مسلمان و فرد خوب در سیستم بد و فرد خائن در گروه انقلابی همه سیبیل دارند. چند روز پیش یکی از این فیلمها را نشان داد(برای بیست و هشت هزارمین بار) که با کمال تعجب از میان سه شخصیت سکانس اولش یکی شان سیبیل نداشت.طوری که داشتم نگران صحت تحلیل خودم می شدم اما خیلی زود نیاز به تغییر چهره او(شخصیت بی سیبیل) را وادار کرد که سیبیل بگذارد. اینکه چرا قهرمانان این فیلمهای که اغلب شان در دهه ی شصت (پنج سال اول ؟)ساخته شده اند انقدر به سیبیل اهمیت می دهند و نه مثل سوپراستارهای قبل از پنج و هفت بی ریش و سیبیل اند و نه مثل قهرمانان اواخر دهه ی شصت و اوایل دهه ی هفتاد یک ریش جمع و جور دارند، بحثی است که حقیقتا می ترسم ادامه دادنش از راه به درم کند و چرت و پرت های تهمینه میلانیستی تحویل تان بدهم .ولی خب با قید احتیاط واجب و مستحب می گویم انگار در همه ی این فیلمها به شما می گویند این بازی(انقلاب) یک بازی پسرانه(مردانه؟) است ."بازی سیبیلوها"... حالا واقعا چنین بوده یا نه باید از تاریخدان ها پرسید. این فیلمها که چنین پیامی برای من می فرستند.
دست آوردهای انقلاب ما :
ماه بهمن تقریبا همه ی مسئولین را به یاد دست آوردهای سالهای پس از انقلاب می اندازد.اما در واقع دست آوردهای سال گذشته (یا سال جاری) به نمایش گذاشته می شود .هرسال از ماه بهمن می توان به ژانر تبلیغاتِ در جریانِ مسئولین جمهوری اسلامی پی برد.طبیعتا بهمن امسال دست آورد هسته ای برجسته است.به عبارتی دست اوردهای انقلاب اسلامی همان است که دارد انجام می شود و قرار است انجام شود . انها نمی گویند این کار و آن کار و فلان و کار و بهمان کار را کرده ایم پس شما پسرها کار بدی نکردید که به جمهوری اسلامی رای داده اید . انها می گویند ما داریم این کار را می کنیم پس شما کار خیلی خوبی کردید که به جمهوری اسلامی رای دادید و اصلا چون شما آن کار خوب را کرده اید ما داریم این کار را می کنیم. همچنین از اینجا می توان تحریفی تاریخی را مشاهده کرد که حتی من هم متوجه اش می شوم . اینکه بهمن پنجاه و هفت را مساوی جمهوری اسلامی می گیرند در حالیکه در رسمی ترین تاریخ نوشته ها هم خوانده ایم که حدود دو ماه بعدش این انقلاب (بی شکل؟) به جمهوری اسلامی تبدیل شد.
لکن ،این ،ملت :
هر چه می گذرد سخنان امام خمینی در بهشت زهرا بی معنی تر به نظر می رسد.هر سال من منتظرم که مسئولین صد او سیمای جمهوری اسلامی این سخنان را مضر به حال جمهوری اسلامی تشخیص بدهند و دیگر پخشش نکنند.اما طبیعتا چنین اتفاقی نمی افتد. در اینجا اما صرفا می خواهم به بخش بسیار کوتاهی از این سخنرانی تاریخی اشاره کنم .بخشی که تصور امام راحل را از ملت روشن می کند. یک جایی آن وسط مسط ها است که ایشان چیزی قریب به این مضمون می فرماید:{ اینها(دولت بختیار)خودشان را نماینده ی مردم می دانند اما "لکنْ، اینْ، ملتْ "} و هنگام ادای ترکیب "اینْ، ملتْ" دستشان را روبرویشان نگه می دارند و یک مقدار در جهت چپ و راست تکان می دهند که یعنی "ایناهاش ...اینا ملت هستند." ... اگر هم خیلی نخواهیم شاعرانه تحلیل کنیم(قبرستان=ملت)می توانیم از "اینْ،ملت " گفتن امام به این نکته راه ببریم که شخص ایشان و دیگر سران جمهوری اسلامی که پیرو راستین ایشان اند، از ملت تصور یک توده ی مستمع دارند .کسانی که در سرما و گرما که "سگ هم از لانه اش بیرون نمی آید" برای گوش دادن سخنان جمع می شوند.به عبارتی ملت همان چیزی است که از روی منبر دیده می شود و می شود با دست نشانش داد(به جهانیان،مخالفان،رقیبان ،ناقدان ،معاندان، منافقان، مجاهدان و ...الخ)...
آقا مثل اینکه هوس کردی به ملت بپیوندی(منظورم ملت ساکن قبور بهشت زهرا است!)
پاسخحذفدر جواب سوالت در پانوشت پست آخرم (شعر) يه چيزهايي سردستي نوشتم تا بعدا روشون بيشتر كار كنم ولي خداوكيلي اين دفعه حداقل در ظاهرم شده بگو قانع شدم. اگه بيشتر گير بدي از كار و زندگيم كامل ميافتم. نقد دوم كانت رو مثلا شروع كردم 10 صفحه نتونستم جلو برم. اضلا تو اين يكي دو ساله نديده بودم از اقتصاد حرفي بزني، حالا ديگه به عالم و آدم گير ميدي، فكر كردي براي خودت اقتصاددان شدي :))
پاسخحذفراستي اين پستت هم جالب بود، روي موضوع بكري گذاشتي (البته خدا را شكر در مملكتمان همه موضوعات بكرند) ميشه روش خيلي بيشتر كار كرد. ولي براي فتح باب كه عالي بود.
پاسخحذفبه دن سیفون:من از الان گفته باشم .اگر کسی به سرش بزند من را دستگیر کند همه تان را لو می دهم.بقول یکی از دوستان سابق که خودش چهل و هشت ساعت در بازداشتگاه ماند و برادرش و باقی دوستانش را چند ماهی فرستاد اوین:"النجات فی الصدق"----------به پویا :من عمرا جز در زیر شکنجه به قانع شدن اقرار نمی نمی کنم ...اما فکر کنم از نوع شرکت من در بحث ها هم معلوم است که می خواهم گفتگویی در بگیرد تا خودم بفهمم دنیا دست کیست.واقعیت این است که بعد از بیست سالگی هرچه سعی کردم روح مرحوم پدربزرگم را در خودم حلول بدهم و "اقتصاد دان" بشوم نشد(هر چند بعضی معاندان معتقدند ایشان کلاه بردار تشریف داشتند)...خلاصه من کلا در این بحث ها بیغم و می خواهم بفهمم فردا روز اگر زد و خورد شد باید در سنگر ک دام جبهه قایم شوم.
پاسخحذفخب با توجه به بيغيت طبيعيش اينه كه بري تو سنگر قدوسي :))
پاسخحذفيكي از رفقا مي گفت: نمي دانم چرا اين جمله ي "من توي دهن اين دولت مي زنم" اينقدر مورد توجه رسانه هاي مختلف ج.ا. است. در پاسخش حدس زدم كه: "نه كه خود اين جماعت يك مشت عامي و لات بي سر و پا تشريف دارند؛ از لحن عاميانه ي مندرج در اين جمله كلي كيف كرده اند و به عنوان حكمت محض تبليغش مي كنند."اما درباره ی بحثتان با پویا و این پرسش که : با کارخانه ای که زیانده است چه کنیم؟! آخر این پرسش معنادار نیست. متوجه ی یک موضوع واحد نیست. چرا یک کارخانه زیانده شده است؟! استخدام نیروی کار بیش از نیاز؟! موقعیت اقلیمی؟! تکنولوژی قدیمی ناتوان از رقابت؟! ناامنی و گانگستریسم مزاحم (آنطور که مثلا صنعت دامپروری را در شهریار تهدید می کند)؟! فقدان بازار فروش؟!.... چه چیزی یک کارخانه را زیانده کرده است؟! تا تکلیف این پرسشها روشن نشود که نمی توان پاسخی به آن پرسش ابتدایی داد. دوستمان آقای قدوسی دانسته یا نادانسته یک پرسش بی معنا طرح کرده است که بیش از طلب پاسخ ، طلب تایید می کند که :" تعطیلش کنیم."! این تایید هم کاری نیست که من شخصا بکنم.
پاسخحذفمن جدا معنی این همه مخالفت به هر قیمت با قدوسی رو نمی فهمم. اصلا داستان این سنگر بندی رو هم چندان نمی فهمم. اون هم به شکل غیر عقلانی. من هم یه حرفهایی در این مورد دارم که به زودی خواهم زد. -----------مطلب خیلی جالب بود. کیفورمان کرد .....---ضمنا اگه قرار بر لو دادن باشه من اینجا اعلام می کنم که صددرصد گامپاگن ، دون سیفون و البرز را لو می دهم.......
پاسخحذفاقا اتفاقآ اون بخش سخنان رهبر كبير انقلاب به نظر منم خيلي گهباره. اشاره حضرتشون نه به ملت= قبرستون كه شبيه اشاره يك چوپان به خيل عظيم گوسفنداي پيش روشه.با اون حركت كاريزماتيك دستش مثل اينه كه ميگه " اه! ايناهاش! اين گوسفندا!" گوسفند كه ميدونيد, ميگن اگه يكي خودشو پرت كنه تودره بقيه هم پشت سرش مع مع كنان مي پرن پايين.
پاسخحذفآقا چسبید مخصوصا این روزا که هر ور می رم صحبت از اژدها هیولای جهنمی در هم سرمایهداریامپریالکاپیتالسمه....
پاسخحذفراستی از رویا خبر نداری؟!! چه بلایی سر وبلاگش اومده؟ بستتش؟!
پاسخحذف((همچنین از اینجا می توان تحریفی تاریخی را مشاهده کرد که حتی ......))نکته جالبی بود اصلا به این موضوع توجه نکرده بودم
پاسخحذفراستي يه نكته احساسي-ساديستي در مورد اين پستت بگم. خب، نكات جالبي نوشته بودي، ولي يه چيز نوشته بودي كه در دم هم جا خوردم و هم خوشحال شدم، همين زر زر گريه كردنت بعد از شنيدن سرودهاي بهمن، راستش بعضي وقتها كه اينجور سرودها را ميشنوم گريه هم نكنم حالم كم از گريه نداره، اما فكر نميكردم جوان بچهسالي مثل تو (من جوان بزرگسالم!) اين طور احساسي داشته باشه. خوشحال شدم! از اين به يعد اگه خواستي اين طوز مواقع گريه كني به اين هم فكر كن كه الان يكي از گريهت خوشحال ميشه!بعدا خواستي يه برنامه تفريحي بزار با هم سير گريه كنيم.
پاسخحذفاین آدرس جدید درنگ است :http://darang.wordpress.com--------
پاسخحذفمکابیز این وبلاگ جدیدمونو هیچ دیدیم؟ خیلی دلم می خواد نظرتو بدونم
پاسخحذفاز دیدن کمی بیشتر،همه ی مطالبش را خوانده ام."بیماری به سوی مرگ"وبلاگ بسیار خوبی است به نظرم که کاملا مشخص است مطالبش با دقت و وسواس انتخاب و نوشته می شود.دست تو و گامپاگن درد نکند.
پاسخحذف