۱۳۸۴/۹/۱۲

برای اکبر گنجی ... بی امید و بی نا امیدی

 


۱) فروشگاه کوچکی بود از کتابهای مهجور ....


۱) فروشگاه کوچکی بود از کتابهای مهجور . من مجموعه ی داستانهای عامیانه ی سرخپوستی آمریکای شمالی را انتخاب کردم . نه که مثل پسرک در رگتایم ارزش هر چیز را در متروک ماندنش بیابم . دنبال چیزی از جنسی دیگر بودم .با هولمز که شیشیه ی کوکائین اش را به افتخار کشف ماجرا ترجیح می داد نزدیک می شدم .با پدر براون دست و پا چلفتی ...با کافکا در یاداشتهای شخصی کافکا که اینهمه بی هیجان  است و چقدر عالی بی هیجان است و از بی هیجان بودنش است که عالی است .  از افسانه های عامیانه ی خودمان متنفر می شدم . از دویدن دنبال زن و افتخار و جاودانگی. خواندن سمک عیار حالم را بدتر و به افسانه های عامیانه ی خودمان بدبین تر  کرد . از تئاتر متنفر شدم . از فریاد زدن های پیاپی روی صحنه .  


۲)  جذب ویتگنشتاین می شدم گاهی . دور میشدم و نزدیک . یک رفت و برگشت بامزه ای میان تراکتاتوسش و خودش .در جایی که هوا تمیز بود .  از هرچه بوی تندغریزه ی ادمیزاد میداد منزجر میشدم  . چه می گویم . از هرچه بوی ادمیزاد می داد منزجر میشدم . از ایگو فرار می کردم .دوست نداشتم در کسی تشخیص اش بدهم . هر کسی می آمد جلو دهان باز نکرده بوی بدی می آمد از طرف «خود»اش که رویم را بر می گرداند . اینها تجربه های ارزشمندی نیستند . یک نهیلیسم مقطعی در سطح که البته قویتر  بود از جریانهایی که در جریان بود . نه اینکه در نهیلیسم قدرتی باشد . آنها زیادی مضحک و پوشالی بودند .


۳) این آقا برایم از جنس دیگر شد . مقاله هایش را قبلا خوانده بودم . اما به تدریح فاصله گرفت ...یادم نیست چه کسی گفته بود «هر روز می نویسم . بی امید و بی نا امیدی » ...این یکی داشت هر روز می مرد . بی امید و بی ناامیدی . نامه هایش از زندان هم از جنس دیگری بود . اینکه می دانست کسی منتظرش نیست . اینکه به موقعیتش واقف بود اما داشت می مرد و می رفت که بمیرد .بدون هیجان . من نمی دانم دیگران چه مزخرفاتی را درباره ی به پایان رسیدن عصر قهرمانی بلغور می کنند . مثل عکسهای توی ادامس مدتی است دور می اندازمشان .گاهی فکر می کنم یک آینه توی جیب همه لازم است . تا وقتی دارند از به پایان رسیدن چیزی خوشحالی می کنند قیافه ی دلقک وارشان ...با آن لپهای گلی حالشان را به هم بزند . اگر هنوز بلدند بالا بیاورند . اگر عصر بالا آوردن هم به پایان نرسیده باشد .  


۴) آقای گنجی . من می دانم شما  اینها را هیچوقت نخواهید خواند . خودم نمی دانم به چه کسی می گویم این حرفها را ...اما هر چه پیش بیاید . به هر راهی که  بروم . زندگی فکری و زیستی ام در هر راهی که بیفتد . تاثیر شما از بین نخواهد رفت . چون شما  در ذهن من تاثیر نکرده اید  . شما ذهن مرا دوباره ساخته اید . شما مرا از نهیلیسم گذرانده اید !


 

۵ نظر:

  1. وبلاگت جالب بود ......شاد باشی گل دیدیم اگه نظر ندم بی معرفتیه!!!راستی حالا این آقای اکبر گنجی کجا هستند و چی کار میکنن؟؟؟قربانت رزناز/.

    پاسخحذف
  2. چه صدایی دارید!

    پاسخحذف
  3. و اگر عصر قهرمانی به پایان رسیده باشد، قهرمان های تک افتاده و قهرمانی های فراموش نشدنی طبق تعریف هنوز هستند که از طریق استثنا قاعده را ثابت کنند. عصر انگار عصر نقیضه هاست.

    پاسخحذف
  4. من نمی دانم آن آدمهای مدعی عملگرایی واقعا چه دردشان است ( اگر فهمیدی من را هم خبر کن ) اصلا آنها می دانند قهرمان یعنی چه ؟! شاید همچنان در تعاریف دوران باستان مانده اند که تصور می کنند یک قهرمان باید عضلاتی همچون سنگ و صدایی چون غرش شیر داشته باشد . نمی دانم , واقعا نمی دانم .تنها می توانم یک دست مریزاد به تو بگویم که همچنان یاد گنجی را زنده می داری .

    پاسخحذف
  5. تبریک برای گذر از جهنم نهیلیسم . زنده باشی

    پاسخحذف