احتمالا همه ی ایرانیهایی که سرشان به تنشان می ارزد ( یا حتی نمی ارزد ) بوف کور را خوانده اند و اگرنه درباره ی سایه و دیوار و این قبیل چیزها خبرهایی شنیده اند.....
احتمالا همه ی ایرانیهایی که سرشان به تنشان می ارزد ( یا حتی نمی ارزد ) بوف کور را خوانده اند و اگرنه درباره ی سایه و دیوار و این قبیل چیزها خبرهایی شنیده اند. در همان صفحات آغازین کتاب راوی می گوید می خواهد برای سایه اش روی دیوار بنویسد . عجب ! برای سایه اش روی دیوار؟ بله ! برای سایه اش روی دیوار؟ مطمئنی ! برای سایه اش روی دیوار؟ «بله ...هدایت برای سایه اش روی دیوار می نوشت » خلاصه این استعاره یا کنایه یا تلمیح یا تمثیل بدجوری رفته تو مخ بندگان خدا . گمان می کنند هدایت برای سایه اش روی دیوار می نوشت . حرف هم که شیک است . یعنی علاوه بر اینکه نماد نویسندگی و روشنفکری ایرانی این را گفته به خودی خود هم شیک و« انتر سان» است . بنابراین هر جا می روی به این جمله بر می خوری «من برای دل خودم می نویسم » وقتی هم که به محیط وب می آیی و توقع داری از این شامورتی بازی ها کمتر ببینی باز هم این جمله به چشم ات می خورد «وبلاگ من حرفهای دل من است برای دل خودم » اما قبل از آنکه یک جواب دندان شکنی چیزی به این حرف لوس بدهم یک نکته را درباره ی بوف کور یادآوری کنم . شخصیت «راوی» در بوف کور خود هدایت نیست . آخر این انقدر بدیهی است که ادم خجالت می کشد بگوید . خود هدایت هم به وضوح گفته که با شخصیت راوی یکی نیست . اصلا هدایت سرزنده و فعال و عشق پاریس کجا و آن راوی تکیده ی هپروتی خواب زده کجا ؟ بعد هم این آدم کتابهایش را می داده رفقایش بخوانند . گیریم که گله مند است چرا وقتی مفتی هم می گیرنند نمی خوانند . اینکه هدایت عمدا مخاطب کم اما جدی را برای ادبیاتش برگزید ( که رویکردش به ادبیات اصلا کم مخاطب بود ) حرف دیگری است . ولی اینکه یک نفر صرفا برای دل خودش بنویسد بعد برود با بدبختی کتاب چاپ کند ( یا آنلاین شود و روی وبلاگش بگذارد ) حرف دیگری است . خوب عزیزان دل ما ....وبلاگ نویسان عزیزی که برای دل خودشان می نویسند . یا آنها که می خواهند آرشیوی از زندگی روحی شان داشته باشند . چرا در مایکروسافت ورد نوشته هایشان را ذخیره نمی کنند ؟ و همچنین رفقای شاعر و نویسنده ای که برای دل خودشان شعر می گویند یا داستان می نویسند چرا برای چاپ اثارشان اینهمه پیسی می کشند ؟ باز هم سئوال انقدر بدیهی است که آدم خجالت می کشد بپرسد . اما بالاخره یک نفر باید پرسیدن این سئوال ها را به خجالت زدگی ترجیح بدهد و بپرسد .
پانوشت
خود من برای چند نفر خواننده ی مشخص وبلاگ نویسی را آغاز کردم . به این امید که باز هم خوانندگانی از جنس همین ها پیدا کنم و اگر هم پیدا نکردم به هوای همین دوسه نفر که زندگی فکری ام را با آنها غنی می کنم خواهم نوشت . البته این اهمیتی ندارد . مهم این است که برای سایه ی خودم یا دل خودم نمی نویسم . دل خودم هم نشینی با یک حوری آفتاب سوخته در ساحلی آفتابی را به نشستن جلوی مونیتور و تایپ این اباطیل ترجیح میدهد . سایه ام نیز به هکذا !
من اما به شخصه طرفدار حالت اول هستم. یعنی نظر شما نسبت به مطالبتان این است که مطالب خوب و ریز بینانه و روشن فکرانه ای می نویسید - بی هیچ نوع متلکی می گویم - و به دنبال این هستید که چیزی به دانسته های دیگران اضافه کنید و در کنار اش خودتان را به عنوان یک فرد اندیش مند معرفی کنید. - که به دید من اصلن هم کار بدی نیست - اما با همه ی این ها آن جمله ی پایانی چه طور تفسیر می شود؟ آن " اباطیل " ؟ آیا شما هم در آن دام نیستید؟ آیا این " اباطیل" مشابه آن نیست که می گویند " برای دل خودم می نویسم ". در هر دوی این ها یک جور دروغ ، یک جور ریا کاری یا حتا یک جور فرار از نقد شدن است. و همین به هم شبیه شان می کند. خب من که گفتم " اباطیل " می نویسم پس دیگر نقد و نظر دیگران در باب " اباطیل " نوشتن من مردود است. می دانید؟ انگار یک جور دست پیش گرفتن است.همه ی این ها را اما بر این اساس و فرض نوشتم که برای شما هم نشینی با یک حوری آفتاب سوخته ممکن و مقدور نیست و با حوری سبزه زیر سقف و بین چهار دیواری هم میانه ی خوشی ندارید. نمی دانم چه قدر به دست آوردن حوری آفتاب سوخته یا سفری به سواحل همین نزدیکی ها - مثلن دوبی یا آنتالیا - برای تان سخت است. پس بند کردن به این جمله ها را بی خیال می شوم.
پاسخحذفمن گاهی از مطالبی که شما می نویسید خوشم میاد و گاهی بدم میاد. اما این ها خیلی مهم نیست. فقط نظر یک نفر هست. اما یک چیز برای ام خیلی جالب هست. گاهی چیز هایی را نقد می کنید یا به سخره می گیرید که خود در دام شان افتاده اید.من هم خوشم نمی آید از این لوس بازی ها که برای دل ام می نویسم و چیز های این طوری. یا جمله ی مشابه ای که دوستان بعضن نویسنده و شاعر استفاده می کنند " من ادعایی ندارم" . خب ، اگر ادعایی نبود انتشاری هم نبود. وقتی کار ات را منتشر می کنی یعنی مدعی هستی.اما سر و کار من با جمله ی آخری شماست. می گویید که دل تان کاری دیگر را به تایپ " این اباطیل " ترجیح می دهد. دو حالت پیش روست. یا نظر خودتان این است که خیلی مطالب خوبی می نویسید و این " اباطیل " جوری شکسته نفسی و درست تر اش ریا کاری است یا واقعن نظرتان این است که " اباطیل " می نویسید.خب به حالت دوم نگاه می کنیم. شما می دانید که دارید " اباطیل " می نویسید. خب چرا این کار را می کنید؟ چرا این " اباطیل " را منتشر می کنید. شاید بگوئید دوست دارم . که اگر این بود حرفی نداشتم. شما در همین مطلب اما دلیلی دیگر می آورید.شما گفته اید به هوای چند مخاطبی که می دانستید دارید و پیدا کردن مخاطبانی دیگر از همان جنس می نویسید تا زنده گی فکری تان را غنی کنید. واقعن با نوشتن " اباطیل " زنده گی فکری کسی غنی می شود؟ آیا نوشتن " اباطیل" بی احترامی نیست به مخاطبانی که شاید بخواهند از نوشته های وب لاگ شما استفاده کنند و زنده گی فکری شان را غنی یا غنی تر بکنند؟شاید اگر فقط برای دل و سایه تان می نوشتید بابت " اباطیل " نویسی لازم نبود پاسخ گو باشید!!
پاسخحذفراستش گمان نمی کنم <اباطیل> نشان دهنده ی شکسته نفسی باشد یا لااقل من به این انگیزه ننوشتم و گمان هم نمی کردم اینطور خوانده شود.به سنت آل احمد و هدایت نوشته ی خودم را خطاب کردم .آنها هم منظورشان شکسته نفسی نبود . یعنی وقتی ال احمد به مقاله هایش می گفت <اباطیل> کسی شکسته نفسی نمی فهمید...یا هدایت که نوشته هایش را می گفت <پرت و پلا >...بنابراین وقتی من می گویم اباطیل شما که با سنت نوشتاری این سرزمین اشنا هستید از آن برداشت شکسته نفسی نمی کنید .مگر اینکه کسی بخواهد مته به خشخاش بگذارد و فارغ از روح نوشته به یک واژه بند کند که البته به خودی خود عیبی هم ندارد . همین نقد های ریزبینانه و به اصطلاح ملا نقطی هم می تواند به غنی تر کردن یک نوشته کمک کند . آن پاراگراف پانوشت هم بیشتر از هرچیز نشان دهنده ی یک خواست خصوصی بود در مقابل نوشتاری که به حوزه ی عمومی مربوط می شود. به عبارتی وقتی می گویی من برای دل خودم می نویسم یا شعر می گویم مثل آن است که بگویی من موی بلوند را ترجیح می دهم یا نمی دانم کمر باریک را یا همان حوری آفتاب سوخته را ....در همان حد است و نمی تواند در معرض قرار دادن نوشتار را توجیه کند .توجیه من هم برای عمومی کردن نوشتارم این نبود . مشکل این نیست که در نوشته ات بگویی من چه چه چیز دوست دارم ( یا مثلا چه سیگاری را ترجیح می دهم چه مشروبی دوست دارم و دوست دارم الان بجای نشستن پای مانیتور کجا باشم و ...الخ) مشکل آنجا است که بخواهی از این یک سرپوشی برای هدف نوشتن ات درست کنی .من برای همین چند نفر و به امید گسترش دادن کمی و کیفی این جمع می نویسم .اما اینکه دلم در حال حاضر چه می خواهد یا هوس چه چیز کرده ام ربطی به هدف نوشتن ام ندارد .فکر می کنم اضافه کردن آن پانوشت برای تفکیک میان این دو حوزه لازم بود . اگر من گفته بودم دلم می خواهد با نوشتن این اباطیل یک حوری آفتاب سوخته از توی نت تور بزنم حرف شما درست بود . یعنی سرپوشی برای نقد ساخته می شد و اگر شما می گفتید <این چه بود که نوشتی؟> من می گفتم هدفم تور زدن بود و به آن رسیده ام (یا نرسیده ام ) ...اما حالا می بینید که از این بابت خلع سلاحم . چه توجیه ام مقبول باشد چه نه چیزی خارج از حوزه ی نوشتار را برای کوبیدن نقد چماق نکرده ام .
پاسخحذفسلام دوست عزیز. گفتم حالا که خواننده هات برات مهم اند، بگم که می خونمت. اون مطلب نقاشی مریم و اینا رو برای رفیقام فرستادم. مطلب گنجی هم حسابی داغونم کرد. خلاصه که وبلاگ خوبی داری، به منم سر بزن!!!!!!
پاسخحذفبه نکتهی جالبی اشاره کردهاید، و البته مسئله تنها این نیست. گیریم هدایت میگفت که اصلاً راوی خود خودش است و واقعاً هم تنها برای سایهاش مینوشته و کتابش را هم تنها به اصرار و خواهش دوستان و یا از روی اجبار (مثلاً) برده در بمبئی با مشقت چاپ کرده، و گرنه خودش اصلاً نمیخواسته نوشتههایش را جز برای دل خودش بر روی کاغذ بیاورد. مشکل این است که ما ایرانیان عاشق تکجمله و گزینگویهایم. دوست داریم بگردیم از درون متنی که اجزا و بندهای آن با هم پیوستگی ساختاری دارند و معنا و پیوندهای هر جمله را (آنگونه که در آن متن هست) تنها در درون خود متن میتوان دانست و دریافت، جملهها و ترکیبات خوشآهنگ و به چشم خودمان پرمغز را جدا کنیم و در جایی دیگر (جایی که مطلقاً پیوندی به کارکرد جمله در متن اصلی ندارد) به کار ببریم. این هم همیشه جواب نمیدهد و در بیشینهی موارد سراسر پرت است. اگر شعر کهن ما زمانی (و آن هم نه در همهی قالبهای خود) اینگونه بوده، یعنی فرم و ساختمان گزینگویهوار داشته، دلیل نمیشود ما این نگرش را به هر شکل کار اندیشگی و هر گونه متنی گسترش دهیم. جملهی راوی در «بوف کور» در درون خود روایت - یا بهتر بگویم خود اثر هنری - است که جایگاه (و در نتیجه معنای) خود را مییابد. اگر زمینه دگرگون شود گزاره دیگر آن بار معنایی آغازین خود را نخواهد داشت. هم از این روست که جملهای چون این (که در اندرون اثر هدایت بیاندازه مهم است) هنگامی که در متن و زمینهی بیربط دیگری جای میگیرد بیمعنا، بیهوده و «لوس» میشود.دارم به این میاندیشم که ذهن و اندیشهی نوجوی ایرانی (دستکم امروز) تا اندازهی زیادی ساختارگریز است، و یا بهتر بگویم از درک ساختار گریزان است. بابک احمدی در «ساختار و تأویل متن» کوشید چند مکتب نقد ادبی و دهها اندیشمند با گرایشهای گوناگون را به خوانندگانش بشناساند؛ چرا از میان آن همه، دریدا و شالودهشکنی (صدالبته با بدفهمی) مد روز شد؟ چرا نیچه مد روز میشود؟ چرا ما بیشتر عاشق یک گزینگویه، یک ملودی، یک سکانس میشویم تا سراسر یک رمان، یک سمفنی، یک فیلم؟ (و البته بیشتر آثار هنریمان نیز همین گونهاند.)پ.ن: از یافتن وبلاگ شما و خواندن نوشتههایتان خرسند شدم مکابیز گرامی.
پاسخحذفپژوهنده ی عزیز . دیدن تان در اینجا غافلگیری بسیار خوش آیندی بود . ---------و درباره ی عشق ما به گزین گویه ...به اشانتیون ...به خلاصه ها و شرح ها بجای متون اصلی ، کاملا حق با شما است .ظاهرا هر چه را بشود به طریقی نقل کرد برایمان جذابیت دارد . این می تواند با فرهنگ شفاهی هم مرتبط باشد . اینکه ما متون را به نقل قول ، به چیزهایی که بشود مثل امثال و حکم بکار برد ،و در نهایت به ادویه ی گفتارمان تبدیل می کنیم !
پاسخحذفمكابيز ، يك چيزي هست . همون نكته اي كه درباره خودخواهي ما آدمها هم مطرح مي شود . در حقيقت مي خواهم يك جور ديگه به اين قضيه نگاه كنيم . وبلاگ نويسي ، نويسندگي و ...در حقيقت يك جور ارضاي نيازهاي شخصي ماست . ما وبلاگ مي نويسيم چون از نظر شخصي كاملا به ارضاي اين حس نياز داريم . ( يك تفسير اسطوره اي از براي دل خودمان كه در نهايت هم يك جورهايي با ارضاي نياز شخصي آرام مي گيرد )راستي ، چقدر ديدار پژوهنده عزيز در اينجا دوست داشتني بود .
پاسخحذفهمه ی چیزهایی که به نظر می "اموز انت" می آید, مطمئنا برای هم اندیشه گانمان نیز همانگونه است....
پاسخحذفببخشید استادزنوکیه؟اون شخصیت تو کتاب وجدان زنو منظورت نیست که؟...!
پاسخحذف