۱۳۸۵/۱۲/۱۵

داستان و نقد داستان

نویسنده : لئون


داستان : گوش کن زنک


ارزیابی :***



 


داستان و نقد داستان


نویسنده : لئون


داستان : گوش کن زنک


ارزیابی :***







۱) اول باید اعتراف کنم که نوشتن (حالا اسمش نقد است یا حاشیه نویسی یا هرچه)درباره ی داستانی که لئون نوشته باشد برای من سخت است.دلیل هم بخواهید این که سلیقه ی ما در زمینه هر آنچه مربوط به "نوشتن"می شود آنقدر به هم نزدیک است که نوشتن درباره ی داستان او شبیه آن است که بخواهم درباره ی داستان خودم چیزی بنویسم.اما به بهانه ی دوباره خواندن داستانی که به سلیقه ی من خوب  است چیزی درباره اش می نویسم.


 


۲)داستان دو روایت را بطور موازی با هم پیش می برد. روایت اول قصه ی زنی است که اشتباها شماره ی راوی را می گیرد و با اصرار بیمارگونه ای سراغ مردی را از او می گیرد.اگر همین روایت را تا انتها دنبال کنیم با یک غافلگیری کوچک و طنزی ملایم(اسمش را بگذاریم چخوفی؟)مواجه می شویم.نویسنده عمدا از خنده دار کردن زیادی داستان یا مقدمه چینی برای یک غافلگیری بزرگتر پرهیز می کند.از همان ابتدا به ما کدهایی می دهد که بدانیم آن مردی که سراغش را می گیرند نه شوهر زن ،که فاسقش است.این نوع غافلگیری را شخصا بسیار می پسندم.به شعور خواننده احترام گذاشته می شود و همه چیز را فدای ظاهر کردن یک شوک پایانی نمی کند.از طرفی اصرار این زن و التماس هایش که در پایان اوج می گیرد باعث می شود تصویر کلیشه ای زن فاسد در ذهن ما شکل نگیرد و حتی با او همدلی کنیم.همدلی با آدمی که در موقعیت مضحکی قرار گرفته و "انسان"دیدنش همان دلیلی است که باعث می شود من طنز این ماجرا را به اسم مبارک چخوف مرین کنم!


 


۳)  روایت بعدی روایت فرو رفتن راوی در معدنی فاجعه زده است. من به روایت هایی که لئون از فاجعه های کنار گوش مان تعریف می کرد نقدی داشتم.هر چند که شک ندارم که لازم است کسی این فجایع را در هیئت یک وقایع نگار به ما تذکر بدهد اما گمان می کنم بیان خام و مستقیم فجایع پس از مدتی مخاطب را چنان سِر می کند که فاجعه براش به رویداد تبدیل می شود.اینچنین است که برای یک ساکن ایران در سالهای پس از انقلاب تصویر زنی که فرزند خردسالش را با تیر مستقیم یک سرباز اسرائیلی از دست داده نه شوک آور است و نه خشمگینش می کند.تلویزیون جمهوری اسلامی با نمایش پیاپی فاجعه آن را به "رویداد"تبدیل کرده است.اما در داستانی که خواندیم فاجعه در کنار زندگی روزمره آمده است.در همان حالی که تلفن  زنگ میزند و زنی سراغ فاسق اش را می گیرد کسانی به شنیع ترین شکلی در اعماق زمین منفجر شده اند.این است که وقتی می خوانیم " سه تا پياز و چند تا نان. نهار يكي از كشته شدگان است. كمي آن طرف‌تر دستگاه متلاشی شده ی گازسنج زير يك تكه از الوار سقف افتاده" تکان می خوریم.خلاصه کنم.در این داستان با کنار هم قرار دادن فاجعه در کنار یک واقعیت ظاهرا سطحی روزمره، عمق و زشتی اش را بهتر درک می کنیم.


 


۴)    شیوه ی بیان اطلاعات به نظر من بسیار موجز و در جهت روح کلی داستان است.نمونه اگر بخواهید جمله ی بچه (مامان ميگه اسم بابا محسن چيه؟) که به خلاصه ترین شکلی دست زن را برای ما و راوی رو می کند .اما مهمتر از آن این است که اطلاعات طوری بیان می شود که راوی را از آدمهای اطرافش جدا نکند و او را بر سکوی قهرمانان ننشاند.  ما از طریق راوی می فهمیم که صاحب معدن بدون توجه به وضعیت خطرناک معدن، کارگران را فرستاده پایین و آنجا نگه داشته تا منفجر شوند.در واقع اگرچه روای متوجه وجود گاز سنج می شود و همه ریاکارانه وجودش را انکار می کنند و فرصت خیلی مناسبی است که او  در شمایل یک قهرمان کاشف حقیقت مچ دروغگویان را بگیرد،اما او خیلی ساده و پس از دادن اطلاعاتش به خواننده بحث را عوض می کند تا نشئه ی ناشی از یک عملیات کاراگاهی اصل موضوع را کمرنگ نکند. به این ترتیب از فرو غلتیدن داستان به  قصه ای که یک راوی قهرمان و شجاع و پیگیر دارد جلوگیری می شود و فاجعه همچنان بعنوان یک صدای ارام و شوم در پس زمینه ی روایت های ساده ای که می گذرند باقی می ماند.

۱۲ نظر:

  1. بسیار عالی. هم نقد شما. هم متن اصلی.

    پاسخحذف
  2. حالا هر کامنتی که بگذارم جماعت مینویسند به پای هندوانه های متقابل. ولی خب. چه خیالی؟ به نظرم این فقط میتونه یه شانس برای کسی که مینویسه باشه تا خواننده ای مثل تو داشته باشه.

    پاسخحذف
  3. عالی بود. این داستان لئون را پنج-شش باری خواندم. شاید یکی از بهترین داستان کوتاه های فارسی باشد که تا بحال خوانده ام.بارها راجع به این ستاره ها توضیح داده ای ولی تا جایی که به یاد دارم نگفتی اینها از مجموع حداکثر چند ستاره است.

    پاسخحذف
  4. مکابیز عزیز مورد چهارم دقیقا همان شیوه ای است که من در داستانهای لئون خیلی دوست دارم. اینکه اصلا پرگویی نمیکند. ایجاز را خوب رعایت میکند.امیدواریم لئون به نوشتن داستانهای خود ادامه دهد تا مکابیز هم نقدهای خوب خود را برای تداوم لذت آنها بنویسد.

    پاسخحذف
  5. سپاس فراوان. این بهترین داستانی است که تاکنون از لئون خوانده‌ام. در پیوند با سخن شما درباره‌ی دو خط روایی موازی، می‌خواستم به این نکته نیز اشاره کنم که در این داستان هر روایت مایه‌ای از گونه‌ی مخالفِ خود را نیز در بر دارد و یکدست تراژیک یا کمیک نیست. در بطن روایت نخست (کمدی) تراژدی یک زن - به قول رویای گرامی یک «مادام بوواری وطنی» - نهفته، که شما خود به‌خوبی به آن اشاره کردید. روایت دوم (تراژدی) مدام مضحک‌بودنِ رفتار انسان‌ها را در موقعیت‌های غیرعادی پیش چشم می‌آورد (رفتار مأمور کنترل گاز در لحظه‌ی خطر و پس از آن، رفتار خود راوی با او، رفتار نمایشی بازرس کار). در واقع سویه‌های گوناگون زندگی، پیدا و پنهان، در هر دو خط روایی حضور دارد. نقطه‌ی اوج داستان به دید من آنجایی است که این دو روایت موازی - که راوی در جریان داستان با هر یک جداگانه درگیر است - در نقطه‌ی انفجار ِ خشم فروخورده‌ی راوی - که عنوانِ داستان نیز از جمله‌ی نخست آن برگرفته شده - به هم می‌پیوندند. گرچه او پیش از این که در ماجرای معدن به‌طور جدی درگیر شود از تهدیدکردن زن سخن گفته، ولی آنجا که این تهدید سرانجام عملی می‌شود، گویی احساس درونی راوی و اعتراضش به جهان پیرامونش - به شیوه‌ای پنهان و نامستقیم - از روایت دوم به اولی سرریز می‌کند. هر خط روایی، با همه‌ی غرابت و دوری‌اش از دیگری، در حکم حاشیه‌ای یا توضیحی است بر آن یکی، و بخشی از جهان متناقض، گروتسک و آشوب‌زده‌ای را می‌سازد که راوی در آن می‌زید.

    پاسخحذف
  6. شماره سه را دوست دارم.

    پاسخحذف
  7. سلام. می خواستم خواهش کنم اگه وقت داشتی و دلت خواست این پست و کامنتهاش رو بخونی و نظرتو بگی:http://protester-notes.blogspot.com/2007/03/blog-post_06.html

    پاسخحذف
  8. جالبه، من فکر می‌کردم موضوع واقعیه! :))

    پاسخحذف
  9. ولی واقعیه‌ها! نیست؟

    پاسخحذف
  10. void :صفر ستاره :بعنوان داستان فاقد ارزشیک ستاره :ضعیفدوستاره :متوسطسه ستاره :خوبچهار ستاره:عالیپنج ستاره :شاهکار----------------رویا :سلام.چشم حتما---------------بایا :احتمالا مثل بسیاری از حکایت ها تلفیقی از واقعیت و خیال است یا بر عکس.اما مهم این است که مثل یک داستان نوشته شده.

    پاسخحذف
  11. آره خوب، کلن گفتم

    پاسخحذف
  12. من هم دوست دارم نظرم را بگویم اگرچه نظرم برخلاف دوستان دیگر که حرفه ای و با انصاف آمیخته به سواد ادبی نقد کردند فقط و فقط سلیقه شخصی من است. بعد از خواندن متوجه شدم که شخصیت روایت گر در این داستان همدل و همداستان با خواننده "زنک" و صاحب معدن (وچندتا شخصیت دیگر) را مورد تخطئه تلویحی قرار میدهد. این کار را نویسندگان از ابتدای نوشتن داستان و رمان کرده اند، گاهی به وضوح و گاه در پرده. ولی همیشه در این راه فرقی بوده بین نویسندگان خوب و نویسندگان بهتر، به این ترتیب که نویسنده بهتر از این نقطه شروع نمی کند به نوشتن و آفریدن. نویسنده خوب از دوست داشتن همه کاراکترها چه بد چه خوب شروع میکند. حتا به انتها هم که میرسد احساس میکنیم تخطئه اش بیشتر یک عامل لازم برای پیش بردن داستان به صورتی منطقی بوده نه لایحه ای برای قضاوت و محکوم کردن. در داستان "زنک" بنظر می رسد که هدفی وجود دارد و آن هم به نمایش گذاشتن ضعف اخلاقی زن و توحش صاحب معدن است.نمیدانم این حرفها به چه درد داستانی که در هرحال خوب است میخورد. آخر کار نویسنده است که بهتر از همه میداند میان او و کاراکترهایش چه گذشته است. من به این داستان سه ستاره میدهم و دنبال عالی و شاهکارم توی آثار بعدی. میدانم که ستاره ها خواهند آمد چون بنظر میرسد با نویسنده ای طرفیم که قصه های بسیار برای گفتن دارد.

    پاسخحذف