۱۳۸۵/۱/۳۱

تهدیدات مطلق

باید مواظب مطلق بود چون ممکن است از هرجایی نفوذ کند و آدم را لمس کند و آدم نفهمد...


باید مواظب مطلق بود چون ممکن است از هرجایی نفوذ کند و آدم را لمس کند و آدم نفهمد چه بلایی سرش آمده و ناگهان دلش بخواهد تعظیم کند یا وابدهد دربرابر  چیزی که در آن لحظه حس می کند لازم است وجود داشته باشد .هر کس هم خودش بهتر می داند که کجاها یا کجاهایش از بقیه ی جاها آسیب پذیرتر است و باید آنجاها را بیشتر بپاید. من خودم توی تاکسی وقتی که گوشه ی سمت چپ صندلی عقب نشسته ام و مسیر هم  نسبتا طولانی است و یک موسیقی آشغال لس آنجلسی درحال پخش است از همیشه آسیب پذیرترم . بعد از آن داخل دندانپزشکی است وقتی داندانپزشک دارد سرنگش را برای فروکردن در لثه ام آماده می کند . در حالت اول نوعی آرامش دائویی تهدیدم می کند و نزدیک می شوم به "یکسان نگریستن به همه چیز و همه چیز را تجلی هیچ مطلق دیدن " و در حالت دوم نزدیکم به شریعت های سفت و سخت این طرف دنیا و احساس ضعف مطلق در مقابل قدرت مطلقی که سرنگ در دست دارد .


حالا اگر بنا به فرضی که برای همین پست قراردادش کردیم "مطلق" وجود داشته باشد می توانیم نتیجه بگیریم که فرودگاه هایش (مثل غارحرا یا کوه طور، بلا تشبیه البته!)برای من این دو جا هستند و وقتی که افشین(یا برادرش ؟)می خواند "غم دنیا رو بیخیال،غصه ی فردا رو بیخیال، بیا وسط قرش بده... " انگار دارد به پریدن وسط دریای ارام و بی تلاطم "بی عملی"دعوت ام می کند یا وقتی که دستهای یارو دندانپزشکه می آید طرف دهانم انگار دارد تنهایی و بی پشتوانگی ام درجهان را حالی ام می کند و می خواهد که به او توکل کنم و همه ی امیدهایم را از همه ی یاری دهندگان غیر از او قطع کنم. من در این مواقع چه کاری ازم بر می آید اگر مشتری های دیگر دندانپزشک که در سالن انتظار نشسته اند وجود نداشته باشند و دکتر را وادار نکنند زودتر( قبل از تسلیم شدن ام ) آن لعنتی را فرو کند توی لثه ام و اگر راننده های تاکسی برای اینکه نوبت شان برای برگشت از دست نرود مثل برق (قبل از واصل شدن ام به نیروانا یا چیزی شبیه آن) خودشان را به میدان ونک نرسانند ؟

۴ نظر:

  1. هم گون پنداری :گوشه سمت چپ تاکسی های وایعصر به ونک جایی است برای نگاه کردن به ترافیک روبه رو ... و نگاه کردن به آدمهایی که درون اتومبیل خود همچو ما به رو به رو خیره می شوند...عجیب اینجاست که هیچ کسی فکر نمی کند...نوع دیدنش با نوع دیدن بقیه یکسان استو درست از میان دو سوراخی چشم به نام مردمک...فقط ازاف را می بینیم. من در تاکسی پس سر راننده و او در خودروی خود قربیلک فرمان. جهت حرکت مهم نیست و فقط نگاه است که در جهتی مخالف است. اصلا گوش نمی دهم اطرافیانم چه می گویند..حتی به ضبط ماشین... هواسم به نگاههای رو به روست...می خواهم بدانم نگاه آن روبه رویی مثل مال من است ؟ یا من تکی این نوع نگاه را دارم...آیا آنها برنامه هایی از سوی موجودی برترند که برای نوازش دید من از جلویم رژه میروند یا این که نه ! آنها هم می بینند..مثل من... نه این یکی با موبایل حرف میزند به من نمی خورد !

    پاسخحذف
  2. من به شخصه فکر می کنم وقتی احساس آسیب پذیری کردی از همون نقطه خیلی زود تر از حد تصورت آسیب میبینی

    پاسخحذف
  3. :)والا من که اینو آسیب پذیری نمیدونم! یه بار امید یه حرف جالبی زد تو وبلاگش: خطر ابتذال تلاش برای مبتذل نبودن... این هم در همان وادی است... خطر اینکه هرگز خودمان را بالاتر از ناهنجاری های اطراف بدانیم از آفتابی که در تاکسی توی مغز سرمان میخورد تا صدای ناهنجار موسیقی و باقی ناهنجاری های اطراف مثل ترافیک و فحش ها و نواهای خوشی که رانندگان نثار هم میکنند.... میدانم که منظور نوشته شما این نبود البته! اما به نظر من این حس خماری از یک سطح بودن یا شدن ما با اطراف است....

    پاسخحذف