موافقم که "انگیزه" یک اثر نمی تواند سطح هنری آن را تعیین یا ایجاد کند. اما در عین حال معتقدم که سطح اندیشه مولف است که یک اثر را هنری یا غیر آن می سازد.مولوی را در نظر بگیر. این مردی بود که می گفت "ولی سیرم ز شعر و خودنمایی" یا "مفتعلن مفتعلن کشت مرا". تخلص خود را نیز "خموش" انتخاب کرده بود. پس این صد و اندی هزار بیت را چرا سرود؟! خیلی ساده! به میل دل دوستان و مریدانش رفتار می کرد. هرچند مریدان او؛ وی را "خداوندگار" می خواندند و به جان تسلیم وی بودند؛ با اینهمه چنان در رفتار با ایشان ماخوذ به حیا بود که از فعل مورد تنفر خود پرهیز نمی کرد.شاعری می ورزید و آن را دوست نمی داشت و با در نظر گرفتن فضای شاعری آنروزگار که بیشتر گدایی و مداحی و مطربی بود؛ قابل درک است که یک فقیه عارف مسلک چرا اشتغال به شعر را ناپسند بشمرد.پس انگیزه مولوی هرچند بتوان آن را شریف دانست؛ نمی تواند مولد هنر باشد. طراوت و هنری که در دیوان شمس جاری است حاصل نه انگیزه مولوی بلکه اندیشه او است. تولستوی می گفت هنرمند باید حامل والاترین بینش دوران خود باشد. من گمان نمی کنم "فرم" اثر چندان دخالتی در سطح هنری آن داشته باشد. همین مورد مثال (مولوی) از جهات فنی چنان خطاهایی در اشعار خود دارد که از دید یک فرمگرا قابل بخشش نیست. تکرار تعابیر در یک غزل؛ تکرار قافیه (شایگان)؛خطاهای قافیه ای؛ استفاده از تعابیر و الفاظ رکیک (چه در مثنوی و چه حتی در دیوان شمس)؛ خلط دو فرم غزل و مثنوی در بعضی اشعار و .... ولی او "هنرمند" بوده و است. و دکتر حمیدی شیرازی -که شاید هیچیک از خطاهای یادشده را در اشعار خود نداشته باشد- نبوده و نیست.
اختلافی نداریم ایرج جان . من اندیشه ی هنرمند را مقابل فرم و تکنیک نمی گذارم ( تقسیم کلیشه ای فرم و محتوی ) بلکه می گویم این کارهنر ، خود چیز دیگری است . یعنی نمی توان تصورکرد اندیشه درجایی جدا از خود خلق هنر منتظر است و اگر هنرمند بلد بود به آن زبان ترجمه اش کند ، اندیشه اش خوب ارائه می شود و اگر بلد نبود ، بد در می آید . درواقع مسئله اینجاست که قبول ندارم هنرمند مترجم اندیشه ها باشد و می گویم خود اثر هنری است که اندیشه اش را با خودش می اورد . روی تفکیک نکردن اندیشه از هنر در پروسه ی خلق هنر تاکید دارم که به نظرم اگر این نگاه و اجرای هنرمندانه نبود . مولانا می توانست یکی از میان صدها متکلم و عارف بزرگ ای سرزمین باشد .این یگانگی را مولانا در هنر بدست اورده .
درود مکابیز گرامی،با پاسختان به ایرج گرامی تا اندازهای موافقم؛ منتها بر این گمانم که باید میان هنرمندان، اندکی تمایز قائل شد. یا بهتر بگویم هنرمند با هنرمند فرق میکند. هنرمندانی هستند که بنیان گرایش ِ اندیشگی ِشان همراه با آفرینش ِ اثر و سیر و سلوک ِ در آن شکل میگیرد و به بار مینشیند. حال آنکه در برخی دیگر از هنرمندان خاستگاه یا گرایش اندیشگی ِ ویژهای پیش از آفرینش هنری وجود دارد که همراه با سیر و سلوک هنری، وارد شده و بر اثر مینشیند. برای نمونه میتوان به شعرهای نیما و شاملو، در برابر فروغ اشاره کرد؛ نیما و شاملو نوعی گرایش فکری دارند، بیرون از جهان شعرشان که در آفرینش شعریشان دخالت کرده و به آن شکل مضمونی میدهد؛ در مقابل، فروغ در فرایند آفرینش است که همزمان، گرایش اندیشگی ِ خویش را نیز شکل میهد، و جالب اینجاست که هر سه با چیرهدستی کامل این کار را انجام داده و شاهکار آفریدهاند، منتها با دو گرایش مجزا.در مورد مولوی با شما و ایرج گرامی سراسر همنگرم. حتی شاید "خیام" نمونهی روشنتری از این دست هنرمندان باشد.
نیمای عزیز . این که هنرمندانی هستند که جهان اندیشه ای خاص خودشان را دارند و هنرشان ممکن است از آن تاثیر گرفته باشد چیزی نیست که مورد انکار من باشد . حرف من این است که آن "اصل" جهان هنری است . آنچه هنرمندان را تشخص و تمایز می بخشد هنرشان است نه اندیشه ای که در پس اش دارند یا ندارند. مثلا شاملو می توانست از نظر فکری یک متفکر چپ گرای معمولی دهه ی چهل باشد .تشخص شاملو از نظر اندیشه درکجاست ؟ چه فکری دارد که از سایرین جدایش می کند ؟ تشخص شاملو به هنرش است .
گمان میکنم آن بدفهمیای که مکابیز گرامی بهدرستی به آن اشاره میکنند بیشتر از اینجا ناشی میشود که بسیاری از مخاطبان آثار هنری میپندارند اثر هنری «حرفی برای گفتن» دارد که میتوان آن را بیرون از جهان اثر هم به «زبان آدمیزاد» بیان کرد: از «پیام اثر» بگیرید تا «اندیشهی هنرمند» که از آن سخن رفت. خوشبختانه اثر هنری چنین حرفی برای گفتن ندارد. اکنون دیگر کمتر هنرآشنای ژرفاندیشی را میتوان یافت که نداند یا نپذیرد که «چه گفتن» در هنر همان «چگونه گفتن» است. اگر قرار باشد اثر هنری چیزی بگوید، آن چیز از زبان و شکل اثر جداشدنی نیست که بتوان به زبان و شکل دیگری بیانش کرد. نیز، از این روست که هنرمند نه مترجم اندیشهها، که آفرینندهی اندیشهها است؛ حتا اگر خود بپندارد که مترجمی بیش نیست. بنابراین در این نکته سراسر با مکابیز همنگرم که در هنر «اندیشه» جدا از اثر وجود ندارد.با این سخن ایرج گرامی که فرم اثر هنری چندان دخالتی در سطح هنری آن ندارد همسوی نیستم. برعکس، گمان میکنم فرم نقش تعیینکننده در «هنری بودن» یک اثر ِ پدیدآمده در یک رمزگان خاص (شعر، داستان، نقاشی، موسیقی، فیلم) دارد. البته منظور ایرج گرامی از «فرم» آن سان که از نوشتهشان برمیآید به گمانم بیشتر «قواعد قالبهای هنری» است: شعر عروضی، رمان تاریخی، موسیقی تُنال، سینمای داستانگو و مانند آن. «فرم» در هنر البته این نیست، و اگر منظور ایشان وفاداری مطلق به قاعدههای یک قالب هنری خاص است من نیز در بیپیوندی آن به هنریت اثر با ایشان همنگرم.
:)) بچه باز بوده؟ :)) عجب. // شما عجب حافظه ای دارید! الان رفتم در حاشیه ی مضحکه ی مصیبت خوانی کامنت خودم رو با کمال تعجب خوندم! جالب این جاست که من با نظر شما در اون مورد کاملا موافقم! و اصلا خودم همیشه همین روند رو پی گرفتم.. نمی دونم اون کامنت رو چرا نوشتم :) احتمالا چون یه زمانی بوده که هی به خودم می گفتم بی خیال! خونسرد باش...
به مکابیز گرامی،سخنتان سراسر درست است. در این نکته که «هنر به تمامی» تعیین کننده است، تردیدی ندارم. اشارهام تنها به خاستگاه یا گرایشی ویژه بود که میتواند به اندیشه و صورت یک اثر هنری سمت و سو دهد.
کلک! این " لوس بازی " جز چیزهای ممنوعه که ابتدا اعلام کرده بودی موجب حذف کامنت می شه نبود. من خواننده ی خوبی هست ام. حواس ام هست. اما..... اصلن از این نگر ات خوش ام نیومد.!
اسم اش این نیست.وگرنه لوس بازی ؟؟؟ برای کی؟می دونی که .آدم جایی لوس بازی در می آره که خریدار اش باشه. تو که با این نگر ات خاص ات نیستی.اسم اش این نیست.
موافقم که "انگیزه" یک اثر نمی تواند سطح هنری آن را تعیین یا ایجاد کند. اما در عین حال معتقدم که سطح اندیشه مولف است که یک اثر را هنری یا غیر آن می سازد.مولوی را در نظر بگیر. این مردی بود که می گفت "ولی سیرم ز شعر و خودنمایی" یا "مفتعلن مفتعلن کشت مرا". تخلص خود را نیز "خموش" انتخاب کرده بود. پس این صد و اندی هزار بیت را چرا سرود؟! خیلی ساده! به میل دل دوستان و مریدانش رفتار می کرد. هرچند مریدان او؛ وی را "خداوندگار" می خواندند و به جان تسلیم وی بودند؛ با اینهمه چنان در رفتار با ایشان ماخوذ به حیا بود که از فعل مورد تنفر خود پرهیز نمی کرد.شاعری می ورزید و آن را دوست نمی داشت و با در نظر گرفتن فضای شاعری آنروزگار که بیشتر گدایی و مداحی و مطربی بود؛ قابل درک است که یک فقیه عارف مسلک چرا اشتغال به شعر را ناپسند بشمرد.پس انگیزه مولوی هرچند بتوان آن را شریف دانست؛ نمی تواند مولد هنر باشد. طراوت و هنری که در دیوان شمس جاری است حاصل نه انگیزه مولوی بلکه اندیشه او است. تولستوی می گفت هنرمند باید حامل والاترین بینش دوران خود باشد. من گمان نمی کنم "فرم" اثر چندان دخالتی در سطح هنری آن داشته باشد. همین مورد مثال (مولوی) از جهات فنی چنان خطاهایی در اشعار خود دارد که از دید یک فرمگرا قابل بخشش نیست. تکرار تعابیر در یک غزل؛ تکرار قافیه (شایگان)؛خطاهای قافیه ای؛ استفاده از تعابیر و الفاظ رکیک (چه در مثنوی و چه حتی در دیوان شمس)؛ خلط دو فرم غزل و مثنوی در بعضی اشعار و .... ولی او "هنرمند" بوده و است. و دکتر حمیدی شیرازی -که شاید هیچیک از خطاهای یادشده را در اشعار خود نداشته باشد- نبوده و نیست.
پاسخحذفاختلافی نداریم ایرج جان . من اندیشه ی هنرمند را مقابل فرم و تکنیک نمی گذارم ( تقسیم کلیشه ای فرم و محتوی ) بلکه می گویم این کارهنر ، خود چیز دیگری است . یعنی نمی توان تصورکرد اندیشه درجایی جدا از خود خلق هنر منتظر است و اگر هنرمند بلد بود به آن زبان ترجمه اش کند ، اندیشه اش خوب ارائه می شود و اگر بلد نبود ، بد در می آید . درواقع مسئله اینجاست که قبول ندارم هنرمند مترجم اندیشه ها باشد و می گویم خود اثر هنری است که اندیشه اش را با خودش می اورد . روی تفکیک نکردن اندیشه از هنر در پروسه ی خلق هنر تاکید دارم که به نظرم اگر این نگاه و اجرای هنرمندانه نبود . مولانا می توانست یکی از میان صدها متکلم و عارف بزرگ ای سرزمین باشد .این یگانگی را مولانا در هنر بدست اورده .
پاسخحذفدرود مکابیز گرامی،با پاسختان به ایرج گرامی تا اندازهای موافقم؛ منتها بر این گمانم که باید میان هنرمندان، اندکی تمایز قائل شد. یا بهتر بگویم هنرمند با هنرمند فرق میکند. هنرمندانی هستند که بنیان گرایش ِ اندیشگی ِشان همراه با آفرینش ِ اثر و سیر و سلوک ِ در آن شکل میگیرد و به بار مینشیند. حال آنکه در برخی دیگر از هنرمندان خاستگاه یا گرایش اندیشگی ِ ویژهای پیش از آفرینش هنری وجود دارد که همراه با سیر و سلوک هنری، وارد شده و بر اثر مینشیند. برای نمونه میتوان به شعرهای نیما و شاملو، در برابر فروغ اشاره کرد؛ نیما و شاملو نوعی گرایش فکری دارند، بیرون از جهان شعرشان که در آفرینش شعریشان دخالت کرده و به آن شکل مضمونی میدهد؛ در مقابل، فروغ در فرایند آفرینش است که همزمان، گرایش اندیشگی ِ خویش را نیز شکل میهد، و جالب اینجاست که هر سه با چیرهدستی کامل این کار را انجام داده و شاهکار آفریدهاند، منتها با دو گرایش مجزا.در مورد مولوی با شما و ایرج گرامی سراسر همنگرم. حتی شاید "خیام" نمونهی روشنتری از این دست هنرمندان باشد.
پاسخحذفنیمای عزیز . این که هنرمندانی هستند که جهان اندیشه ای خاص خودشان را دارند و هنرشان ممکن است از آن تاثیر گرفته باشد چیزی نیست که مورد انکار من باشد . حرف من این است که آن "اصل" جهان هنری است . آنچه هنرمندان را تشخص و تمایز می بخشد هنرشان است نه اندیشه ای که در پس اش دارند یا ندارند. مثلا شاملو می توانست از نظر فکری یک متفکر چپ گرای معمولی دهه ی چهل باشد .تشخص شاملو از نظر اندیشه درکجاست ؟ چه فکری دارد که از سایرین جدایش می کند ؟ تشخص شاملو به هنرش است .
پاسخحذفگمان میکنم آن بدفهمیای که مکابیز گرامی بهدرستی به آن اشاره میکنند بیشتر از اینجا ناشی میشود که بسیاری از مخاطبان آثار هنری میپندارند اثر هنری «حرفی برای گفتن» دارد که میتوان آن را بیرون از جهان اثر هم به «زبان آدمیزاد» بیان کرد: از «پیام اثر» بگیرید تا «اندیشهی هنرمند» که از آن سخن رفت. خوشبختانه اثر هنری چنین حرفی برای گفتن ندارد. اکنون دیگر کمتر هنرآشنای ژرفاندیشی را میتوان یافت که نداند یا نپذیرد که «چه گفتن» در هنر همان «چگونه گفتن» است. اگر قرار باشد اثر هنری چیزی بگوید، آن چیز از زبان و شکل اثر جداشدنی نیست که بتوان به زبان و شکل دیگری بیانش کرد. نیز، از این روست که هنرمند نه مترجم اندیشهها، که آفرینندهی اندیشهها است؛ حتا اگر خود بپندارد که مترجمی بیش نیست. بنابراین در این نکته سراسر با مکابیز همنگرم که در هنر «اندیشه» جدا از اثر وجود ندارد.با این سخن ایرج گرامی که فرم اثر هنری چندان دخالتی در سطح هنری آن ندارد همسوی نیستم. برعکس، گمان میکنم فرم نقش تعیینکننده در «هنری بودن» یک اثر ِ پدیدآمده در یک رمزگان خاص (شعر، داستان، نقاشی، موسیقی، فیلم) دارد. البته منظور ایرج گرامی از «فرم» آن سان که از نوشتهشان برمیآید به گمانم بیشتر «قواعد قالبهای هنری» است: شعر عروضی، رمان تاریخی، موسیقی تُنال، سینمای داستانگو و مانند آن. «فرم» در هنر البته این نیست، و اگر منظور ایشان وفاداری مطلق به قاعدههای یک قالب هنری خاص است من نیز در بیپیوندی آن به هنریت اثر با ایشان همنگرم.
پاسخحذف:)) بچه باز بوده؟ :)) عجب. // شما عجب حافظه ای دارید! الان رفتم در حاشیه ی مضحکه ی مصیبت خوانی کامنت خودم رو با کمال تعجب خوندم! جالب این جاست که من با نظر شما در اون مورد کاملا موافقم! و اصلا خودم همیشه همین روند رو پی گرفتم.. نمی دونم اون کامنت رو چرا نوشتم :) احتمالا چون یه زمانی بوده که هی به خودم می گفتم بی خیال! خونسرد باش...
پاسخحذفبه مکابیز گرامی،سخنتان سراسر درست است. در این نکته که «هنر به تمامی» تعیین کننده است، تردیدی ندارم. اشارهام تنها به خاستگاه یا گرایشی ویژه بود که میتواند به اندیشه و صورت یک اثر هنری سمت و سو دهد.
پاسخحذفبه شهرام صولتی :لوس بازی موقوف !
پاسخحذفکلک! این " لوس بازی " جز چیزهای ممنوعه که ابتدا اعلام کرده بودی موجب حذف کامنت می شه نبود. من خواننده ی خوبی هست ام. حواس ام هست. اما..... اصلن از این نگر ات خوش ام نیومد.!
پاسخحذفدلیلش اینه که بی تجربه بودم . فکر نمی کردم موجودی هم در این دنیای بزرگ پیدا بشه که بخواد خودشو در بخش کامنت های یک وبلاگ لوس کنه !
پاسخحذفاسم اش این نیست.وگرنه لوس بازی ؟؟؟ برای کی؟می دونی که .آدم جایی لوس بازی در می آره که خریدار اش باشه. تو که با این نگر ات خاص ات نیستی.اسم اش این نیست.
پاسخحذف