هر از چند وقت یکبار آدم تصمیم میگیرد نوشتهی
عمرش را بنویسد. داستان یا یادداشتی که هستهی اصلی وجودش را توضیح بدهد. حضور
شبکههای اجتماعی و حتی همین وبلاگ باعث شده آدم بتواند هر از چند وقت یکبار این
تصمیم را عملی کند. یعنی بنویسد و بفرستد برود. احتمالا چند ساعتی (و حتی چند
روزی) در نشئگیِ ناشی از انتشار (تکرارِ شین اتفاقی است) مطمئن میشود یا دستکم
احتمال زیاد میدهد که متن عمرش همین بوده است، اما بعد زندگی ادامه پیدا میکند؛
آدم میشود همان فرد توضیحدادهنشدهای که بود. بعد دوباره میرود در روزمرگی گمُ
(یا هرچه) میشود اما ته ذهنش این است که بنشینم یکبار که حالم مساعد بود متنِ
عمرم را بنویسم. متنِ عمر البته لزوما در ذهنِ آدم طولانی نیست. میتواند یک
پاراگراف باشد که هرکسی گمان دارد در اعماق وجودش پنهان کرده است. یک چیزی شبیه تصورِ
کودکانه از منشاء درد.
شما را مطمئن نیستم اما من وقتی بچه بودم و جاییم
درد میگرفت آن درد را به شکلِ یک تودهی جسمانی تصور میکردم، یک چیزی که در جایی
از بدنم واقعا حضور دارد و دارد درد را نشت میدهد. بعدها که بزرگتر شدم گاهی این
تصویر دوباره ساخته میشد.یک فانتزی برای تسکین درد. دیگرواقعا فکر نمیکردم آن
توده در جایی وجود دارد. تودهی واقعی به تودهای استعاری تبدیل شده بود که کمی
صاحباش را تسکین میداد.از اینجا قبل از آنکه حاشیهرویام بیشتر شود باید
توضییح بدهم که اصولا ساختِ استعاره، یکی از کارکردهایش، آرامشبخشی است. استعاره
میسازیم تا تشویشِ ناشی از عدمِ توانایی برای توضیح دادنِ نوضیحناپذیرها را
تسکین دهیم. مثلا وقتی یکی میگوید در دلم رخت میشویند با بیان این تصویر، مسئولیتِ درک
موقعیت از طریقِ تصور کردن را به مخاطب واگذارمیکند؛ حالا بر عهدهی مخاطب است
که بفهمد چگونه چیزی است این حالی که در آن گویا عدهای در دلِ کسی (یک جایی مابین
قلب و شکم) نشستهاند و پرصر و صدا (یا در سکوت؟) رخت میشویند. اسم این مکانیسم
را میگذاریم «مکانیسمِ پرتاب دلهره از طریق ساخت استعاره» (به نظرمیرسد این عنوانِ خوبیاست
برای این نوشته. تا نظر شما چه باشد دوستان؟ نظر خودم عوض شد البته).
خب برگردیم به اصلِ موضوع. آدم فکر میکند آن
حرفِ اصلیِ عمرش واقعا یک جایی در درونش (بین قلب و شکم) پنهان شده و فقط باید وقت
بگذارد و بیرونش بیاورد. (این مکان همانجایی است که غنج هم میرود (یا میزند)، این
دفعه که یک خبر خوب شنیدید یا دچار شعف ناگهانی شدید یا از خودتان خیلی خوشش آمد
مکانیابیاش کنید: زیرِ جناق سینهاست. این با شهودِ آدم سازگار است، یعنی به هر
کس بگوییم بالاخره تائید میکند در لحظاتی در آن قسمت، خبرهایی بوده است). آنجا همان نقطهی مرکزیاست که به نظر میرسد روح و
جسم به اتحاد میرسند و در هماهنگترین شکلِ خود قرار دارند؛ جایی که حال روحی
دقیقا در وضع جسمی منعکس میشود. البته خب میدانیم که به عقیدهی دکارت که به
نحوی با همین مسئله دستبه گریبان بوده (حالا شاید نه دقیقا همین مسئله اما من فکر
میکنم اصل حرفش همین بوده) این نقطه داخل مغز است. غدهی صنوبریِ مغز به عقیدهی
ایشان همان جایی است که دوگانهی جسم و روح مرتفع میشود و رابطهی روح و جسم
همانجا به یگانگی میرسد. این تصور از کارکرد این غده در مغز خب امروزه کودکانه به
نظر میرسد (مثلِ تصور من در کودکی از منشاء درد) لیکن شما آن را استعارهای فرض
کنید برای کسبِ آرامش خاطر. اگر یک چیزی آن داخل نباشد که ما به واسطهی آن ما
بشویم خیلی همه چیز پراکنده و ترسناک و توضیح ناپذیر میشود.
حالا باید روشن باشد که چرا آدمی هر چند وقت یکبار
تصمیم میگیرد نوشتهی عمرش را بنویسد. چون فکر میکند چیزی آن وسط (حالا به عقیده
دکارت داخل مغز یا به عقیدهی من در کودکی، هرجایی که درد میکند) وجود دارد که
همهی توضیحناپذیرهایش آنجا است. اگر چیزی آنجا نباشد و نشود هرازگاهی احضارش
کرد، خیلی همه چیز تشویشآمیز میشود. لازم است استعارهاش را بپذیریم و به آن
ایمان بیاوریم. برای آرامش یا خاطرجمعی (که واژهی بهتری است)، اما خب موضوع
دردناک (یا تراژیک یا هرجه) این است که چیزی واقعا آنجا وجود ندارد و به همین خاطر
است که ما همیشه در حال جانکندن برای بیانِ خود هستیم. ما نمیتوانیم خود را بیان
کنیم نه به این دلیل که این کار دشوار است، به این دلیل که همانطور که بکت در یکی
از لحظات روشنبینیاش گفته بود، چیزی برای بیان کردن وجود ندارد.
تنها چیزی که ممکنه برای گفتن وجود داشته باشه، ایده ای در مورد یه زنه؛ اگه اون ایده هم مُرده باشه دیگه مطلقاً هیچ چیزی وجود نداره، مگه این که بکت باشی و با دورویی محض همین نبودن ایده رو بنویسی ابگی... یا داستایوفسکی باشی و خدا راسکلنیکفی بهت عطا کرده باشه... وگرنه هگل هم ترکیبی هیدروکربنی بیش نبود که حالا دیگه تجزیه شده و هیچ پدیدارشناسی روحی دیگه نه برای خودش، نه اجتماع معاصرش قابل تصور نیست.
پاسخحذفدوست ندیده ی عزیز ، لینک شدید...خوشحال میشم تبادل لینک داشته باشیم :)
پاسخحذف