این روزها در موج شادی پس از توافق اولیه ی ژنو3، کسانی هستند که به هر دلیل فکر می کنند نباید خوشحال بود. اشکالی هم ندارد. اشکال آنجا است که درست در میان خوشحالی، عکس کشته شدگان هشتاد و هشت را منتشر می کنند. به عنوان نهیبی و هشداری که خوش به حالان یادشان نرود خوشحالی امروز را مدیون چه کسانی هستند.
شهرداری تهران هم از مدتی پیش تصمیم گرفته که عکس کشته شدگان جنگ با عراق را در محل سکونت از دست رفتگان نصب کند. دلایل سیاسی نادرست شهرداری تهران (که مبتنی بر یک خوانش به شدت یکسویه و سرکوبگر از کنشگران جنگ با عراق است) به کنار. ولی هر دوی این واکنش ها عملا یک کار انجام می دهند. تبدیل کردن آدمهایی که اگر زنده بودند احتمالا در طیف متنوعی از کنشگری سیاسی اجتماعی قرار می گرفتند، به یک تعداد شمایل . شمایلهایی که صرفا در دست به دست گیرندگانشان معنی می دهند. آنها را هر جا که می خواهند می برند و هر جا که لازم باشد، مثل اشک وسط مکالمه، پدیدارش می کنند. این کار گذشته از اینکه سیاست را عملا به "گفت و سکوت" تبدیل می کند، هیچ توجیه اخلاقی ای ندارد. یعنی هم از نظر سیاسی و هم از نظر اخلاقی مخالف منطق و روحیه ی هشتاد و هشت است.
یک بار حبیب احمد زاده که از معدود نویسندگان جنگ است که تلاش می کند در نوشته هایش، آدمهای جنگ را تبدیل به اشیاء زینتی نکند در گفتگویی تلویزیونی مثالی زد از رفتار مردم با عزیزان از دست رفته شان. اینکه در مسیر رفت به بهشت زهرا همه می روند تا از مردگانشان یاد کنند. احتمالا در سکوت و انتظار. از همین مسیر است که ادوات مورد نیاز برای آیین عزاداری را تهیه می کنند. ولی در مسیر برگشت هندوانه می خرند و هم فروشندگان گلاب و کتاب دعا و هم هندوانه فروشها می دانند کدام طرف باید بیاستند. این را که در ادامه می گویم احمدزاده به تصریح نگفت. ولی احتمالا نتیجه ی حرفش این بود که حکومت دوست دارد وسط بساط هندوانه خوری، جنازه ببرد.
در ایلیاد هومر، یکی از عجیب صحنه ها جایی است که پدر هکتور، به خیمه ی دشمن می زند تا جسد پسرش را از آشیل پس بگیرد. آشیل جسد هکتور را به ارابه اش بسته و هرجا می رود با خودش می برد. خوب قصه را دوباره تعریف نمی کنم. ولی در پایان ماجرا وقتی آشیل تحت تاثیر شجاعت پیرمرد قول می دهد که جسد را پس بدهد، هر دو در سکوت به یاد "عزیزترین کس شان" گریه می کنند.
.واقعا خوب نیست که عزیزترین آدمهای این کشور، به شمایل هایی برای منغص کردن عیش مردم تبدیل شوند. با کشته شدگان جنگ با عراق این کار را کردند. یک همتی لازم است که دست کم جنازه ی کشته شدگان هشتاد و هشت را از ارابه ی آشیل جدا کنیم.
سلام
پاسخحذفبه نظرم متن شامل دو بخش یا دو مدعا بود.
با بخش اول که هشداری است تا مبادا شهیدانی را که شاهدانی بر حقیقت حق آدمیان در این سرزمین بوده و هستند به مشتی شمایل بی معنا و صرفا مبین مفهوم تنزل دهیم؛ کاملا موافق و همراهم. این اشاره ی هوشمندانه ی شما که این بزرگواران اگر امروز بودند از نظر موضع سیاسی در موقعیتهای متفاوتی قرار داشتند به درستی به این نتیجه ی درخشان رسیده است که :
تبدیل حقیقت به تعدادی شمایل منجر به توقف گفتگو و تبدیل آن که گفت و سکوت خواهد شد.
اما در بخش دیگر یا شاید بهتر بویم لایه ی دیگر سخن ؛ به نظرم رسید که شاید این مدعا قابل برداشت باشد که :
آقا! شهیدان احترامشان سر جای خودش.... اما زندگی هم ادامه دارد. بگذار هندوانه مان را بخوریم.
هرچند چنین برداشتی از متنی که مکابیز نوشته باشد قدری بی انصافی است. اما به هرحال اشاراتی در متن بود که این برداشت را تقویت می کرد و نمی توانم با چنین سخنی موافق باشم
نخست این که ما هیچ التزامی به حاکمیت ج.ا. و آنچه او انجام داده یا می دهد نداریم... نه مثبت و نه منفی. و در سطحی عمیقتر ؛ به قول فوکو این نه گفتمان بلکه استراتژی است که اهمیت دارد. تاکید بر حضور شهدا و خاطره ی ایشان در جامعه یک گفتمان است که قضاوت درباره ی آن بسته به چگونه گی و استراتژی است که گفتمان را در خدمت به آن مطرح می کنیم.
نکته ی دیگر این است که اگر به دست گرفتن نام و یاد شهدا به عنوان شمایلی برای وادار به سکوت کردن طرف گفتگو امری شنیع و غیر اخلاقی است؛ نباید از یاد برد که شهیدان ما حقیقتی را حامل و شاهد هستند و کدام گواه بر آن حقیقت راستگوتر و صریح تر از پیکر شکنجه دیده ای از کهریزک یا صورت له شده ای زیر چرخ اتوموبیلی که از خزانه و برای امنیت این ملت تهیه شده بود؟
اگر می گویی و درست که شهید را نباید به اسطوره فروکوفت؛ عرض می کنم و باز به گمانم درست که این پرچم خون را نباید از دست فرونهاد.
اشیاء ا آنچنانکه هستند ببینیم. 88 دلیلی بر حقانیت یک موضع سیاسی نیست... حتی به نظرم این موضع که "ج.ا. غیرقابل اصلاح است"... اما 88 گواه بر حقی است انکار ناشدنی. حق انسان برای اعتراض و برای عمل مستقیم سیاسی در طلب حقوق خودش.
احمقانه است که در نقد و یا دفاع از دولت روحانی یا توافق ژنو سخن از عاشورای 88 به میان آوریم. اما بسیار درست و به جا است که رذالت را وقتی سخن از "تلخ کردن شهد انتخابات به کام ملت" به میان می آورد؛ بر دهان کوبیم با و به نام امیر جوادی فر.... حال می خواهد جماعت مشغول هندوانه خودن باشند یا نباشند :)
سلام.
پاسخحذفخوب فکر کنم حق با شما است. متن ایجاز مخل داشت و واقعا اجازه ی چنین برداشتی می داد. باید بهتر می نوشتم. هرچند حالا توضیحاتی می دهم در جهت روشن شدن موضع. بعد می توانیم حرف بزنیم درباره اش.
در دو بخش پاسخ می دهم .
1. از موضع ابزار نکردن انسان، تبدیل نکردنش به چماق یا شمایل، من همچنان معتقدم نباید هرجا جشنی بود از نام شهدا برای هشدار دادن استفاده کنیم. اگر چنین کنیم، در طول زمان اندیشه ی شهدا فراموش می شود و فقط یک موقعیت شرطی باقی می ماند که می گوید "هرجا نام شهدا را شنیدی خنده ات را قورت بده" تجربه ی کشته شدگان جنگ عراق پیش روی ما است. هر جا خنده ای بود و جشنی اسم شهدا را آوردند تا خنده ی جماعت قورت داده شود.این کار تاثیرش را از دست داد. حتی خود اصطلاح شهید به دالی تهی از مفهوم تبدیل شد. به یک نشانه ای که هر جا دیدی باید نیش ات را ببندی. بساط هندوانه خوری چه ما بخواهیم چه نخواهیم برپا می شود. آنجایی که به نظرمان درست نیست این بساط برپا باشد بهتر است با روشهایی غیر از بالا آوردن شمایل هشدار آمیز شهدا، تلاش کنیم در جهت به هم ریختن بساط.
2. ما مجبوریم خوانشی از واقعه هشتاد و هشت داشته باشیم تا شهدایش را در جهت این خوانش بفهمیم. اگر خوانش اشتباه است می شود درباره اش بحث کرد. خوانش شما و من این است که حرکت آن رفقای از دست رفته و باقی بدنه ی جنبش، در جهت احقاق عاملیت مردم بود. هرجا که دیدیم کسی دارد از نام این کشتگان درجهتی خلاف با این خوانش عمل می کند می توانیم و باید پرچم را پس بگیریم. مثلا وقتی مهدی خلجی نام از کشتگان هشتاد و هشت می برد، می توانیم از همین موضع بزنیم توی دهانش. فخرآور و قاسمی نژاد و باقی اراذل هم به هکذا. کسی که حق عاملیت مردم را انکار می کند حق ندارد نام شهدای جنبش سبز را ببرد. ولی باز هم در اینجا مجبوریم واقعه را قرائت کنیم. در حال حاضر جنگ اصلی بین دو قرائت است.(قرائت خلجی و دوستان همه چیز را در جهت ضدیت با جمهوری اسلامی می فهمد نه عاملیت مردم که آنجا-عاشورای هشتاد و هشت- در تقابل با جمهوری اسلامی قرار گرفته بود). شاید کنش درست بیش از هرچیز پس گرفتن پرچم از دست اراذل باشد.
با پاراگراف آخر نوشته تان هم صد درصد موافقم. اما موضوع این است که "تلخ کردن شهد انتخابات به نام ملت" اشاره به واقعه ای دارد که جوادی فر مستقیما درباره اش سخن گفته بود (با بدن مجروحش. با مرگ عجیبش). اینجا اشاره به جوادی فر اشاره به خود واقعه است نه شمایلی برای تفسیر وقایع تازه.
با درودی گرم برای مکابیز گرامی.
پاسخحذفبخشی از کامنت پیشین شما را میخوانم: «خوانش شما و من این است که حرکت آن رفقای از دست رفته و باقی بدنه ی جنبش، در جهت احقاق عاملیت مردم بود. هرجا که دیدیم کسی دارد از نام این کشتگان درجهتی خلاف با این خوانش عمل می کند می توانیم و باید پرچم را پس بگیریم. مثلا وقتی مهدی خلجی نام از کشتگان هشتاد و هشت می برد، می توانیم از همین موضع بزنیم توی دهانش. فخرآور و قاسمی نژاد و باقی اراذل هم به هکذا. کسی که حق عاملیت مردم را انکار می کند حق ندارد نام شهدای جنبش سبز را ببرد.» خشونت و نفرتِ نهفته در این سخنان بیش از موضوع مورد بحث شما مرا به فکر فرومیبرد. از آن نگرانکنندهتر نفوذ عنصر اقتدار به زبانی است که زمانی حساسیتش در این زمینه کممانند بود. چه بر سر این زبان آمده؟ ما باید خوانش خود را داشته باشیم و هر کس مخالف آن بود بزنیم توی دهنش؟ بعد هم چگونه خلجی از دید شما در کنار فخرآور قرار میگیرد؟ با چه استدلالی؟ آن دقت ستودنی شما در پرهیز از خطکشی و سفیدوسیاهسازی به کجا رفت؟ در گذشته دستکم دو کلمه در این باره مینوشتید که چرا فلان کس به جمع اراذل وارد شده است. واقعاً برایم خواندن این سطور از شما عجیب بود. مکابیزی که من میشناختم زمانی نوشته بود تأسفآور است که ما داریم شبیه حکمرانانمان میشویم.
(گذشته از این انتقاد، بسیار خوشحالم که دوباره مینویسید.)
سلام
حذفای برادر کجایی؟ گفتم قبل از ورود به پاسخ انتقادتان یک ابراز شعفی هم بکنم که پس از مدتها، می بینمتان. وبلاگتان را هم ندیده ام به روز کنید.
---------------
فکر می کنم مهمترین چیزی که باید پاسخ دهم این است که چرا گفته ام باید بزنیم توی دهان خلجی. ولی خوب فارغ از اینکه توی دهان زدن کسی که خوانش اش با خوانش ما جور نیست، چگونه کاری است و من از آن دفاع می کنم یا نه. توجه داشته باشید که پاسخ من در فضای استعاره ای که در متن من و کامنت ایرج ساخته شد، نوشته شده بود. و در آن فضا االمانهایی بود مثل "شمایل، پرچپم. سخنگو."... من گفتم نباید تبدیل به شمایل کرد. ایرج گفت گاهی پرچم می شود و باید بشود. من گفتم فکر می کنم واکنش مهمتر، گرفتن پرچم و زدن توی دهان کسی است که زیر این پرچم و بنام این پرچم، خوانشی ضد واقعه ی هشتاد و هشت دارد. در واقع یک توی دهن زدن مجازی است، با یک پرچم مجازی. بیرون از استعاره اینطور می شود نوشت که باید هرجا دیدیم، از نام کشتگان هشتاد و هشت در جهتی مقابل با عاملیت مردم و روحیه ی جنبش سبز سوء استفاده می شود، این نام ها را مطالبه کنیم و با این سوء استفاده مقابله.
باز هم شما را توجه می دهم به فضای استعاری ساخته شده در متن و بعد کامنت ایرج. خوب اگر قرار بود متن مستقلی نوشته شود طبیعتا با پیش فرض این فضای استعاری نوشته نمی شد و این ادبیات هم بکار نمی رفت. نه اینکه کلا این ادبیات را نفی کنم. ولی همانطور که شما تذکر دادید باید در خود متن توجیهی برای بکارگیری اش باشد.
اما در مورد خلجی، البته متوجه تفاوتش با قاسمی نزاد و فخرآور هستم. ولی این تفاوت در میزان دانش و تسلط بر زبان است. اگرنه کسی که در آستانه ی توافق هسته ای دموکراتهای ایران را در کنار عربستان و کشورهای خلیج (خودش نوشته خلیج البته) و اسرائیل قرار می دهد و برای هر کدام انگیزه ای برای نگرانی می تراشد، نمی تواند تفاوت معناداری با آن راذل داشته باشد. گذشته از همکاری با انسیتوی واشنگتن که البته برای یک اسرائیلی یا آمریکایی نئوکان، می تواند صرفا نوعی تندروی به حساب بیاید اما برای یک ایرانی، حتما معنای دیگری دارد، خلجی را باید در کنار کسانی قرار داد که در تلاشی بی وقفه اند برای نفی و تحقیر عاملیت مردم و تلاش برای هژمونیک کردن گفتمانی که هر نوع تغییری را از داخل ناممکن می داند و می خواهد از آن تلویحا یا به تصریح، لزوم دخالت خارجی را نتیجه بگیرد. می دانید که در شرایطی که خطر جنگ و تحریم های فلج کننده عینی نبود، می شد این رفتارها را صرفا یک شلختگی تئوریک محسوب کرد. اما در شرایط جنگ و تحریم فلج کننده قضیه جدی تر است و معنای دیگری دارد.
نکته ی آخر اینکه باید دید شباهت به حاکمان چگونه اتفاق می افتد. شبیه ترین اشخاص به حاکمان جمهوری اسلامی مشاوران واشنکتن بوده اند در این سالها که گازانبری همراه با حاکمان جمهوری اسلامی، هرگونه کنشگری سیاسی از داخل را به اسم عامیگری یا نفوذی بودن سرکوب و تحقیر کرده اند. از این جهت اختلاف من با کسی مثل احمدخاتمی و مصباح، جدا از اختلاف من با قاسمی نژاد و خلجی نیست. همه ی اینها نماینده ی حاکمان اند. کسانی که حکم را نه از آن مردم که از آن خدا یا روسا در واشنگتن می دانند.
عیش منغص جسارتا. خودم دیکته درستش را تازگی ها یاد گرفته ام.
پاسخحذفیکی از دوستاران قدیمی مکابیز بزرگ، پژوهنده، ایرج و ... .
خیلی ممنون ناشناس. منقص در مقابل کامل کردنه ظاهرا. و حق با تو است. عیش را منغص (تلخ و تیره و مکدر) می کنند و نه منقص. و مسلما نه آن طور که من نوشته ام "منقض". الان درستش می کنم.
حذفاز لطفت ممنونم مکابیز عزیز. اگر بخواهم چیزی بنویسم دیگردر بلاگفا نخواهم نوشت.
پاسخحذف---------
موارد اختلاف ما کم نیست، اما بگذار اینجا تنها به دو مورد بسنده کنم که در پیک اولم نکتههای اصلی بودند. اولی زبان است. روشن است که آنچه تو نوشتهای در چارچوب استعاره جای میگیرد. مسئلهی مورد نظر من این نیست. مسئله انتخاب همان الفاظ استعاری است. «توی دهان کسی زدن» استعارهای از مخالفت با خوانش دیگری نیست. تو به این عبارت بیش از حد لطف داری! خود میدانی این لفظ پیش و بیش از معنای برساختهی تو، معنا داشته و دارد. «توی دهان کسی زدن» استعارهای از دهان بستن است: خارج شدن از گفتگو و آغاز اعمالِ زور. برای من روشن اسن که نیت تو این نبوده و نیست: تو میتوانی این لفظ را به معنای استعاری دیگری به کار بگیری، چنان که اینجا گرفتهای. زبان اما راه خود را میرود. گسترش کاربرد چنین شیوهای از سخن گفتن در فضای عمومی خطرناک است، مانند گلولهی برفی که از فراز کوه به پایین سُر میدهی. این چیزی نیست که تو توان و امکان کنترل آن را داشته باشی. خشونت نهفته در درون این استعاره راه خود را پیدا میکند. زبانی که فردا در گسترهی همگانی فارسیزبانان ساخته میشود از تکتک این نهرها و جویبارهای کوچک تغذیه میکند. پسفردا چشم میگشایی و میبینی عدهای دارند همین توی دهان زدن را عملاً اجرا میکنند. همان طور که خودت بدرستی نوشتهای، با کلمات هیولا میسازند. اما گاه خود ما نیز این کار را میکنیم، کاملاً ناخواسته. من هم با خودسانسوری مخالفم و هم با تبلیغ برای آنچه به «زبان بهداشتی» معروف شده. اما میتوان از هر دو اینها آگاهانه پرهیخت و در عین حال به مسئولیت زبانسازی در گسترهی همگانی دقت داشت.
دومین نکته یکسانسازی است. من از سرعت تو در نهادن خلجی کنار خائنان و جنگطلبان و «بدها» حیرت کردم. من مطلقاً چنین برداشتی ندارم. اما بگذار برای پیشبرد بحث فرض کنیم همهی آنچه تو نوشته ای درست باشد: همکاری با انستیتو واشینگتن در حکم سرسپردگی یا خیانت باشد، خوانش دیگری از جنبش سبز داشتن به معنای مخالفت با عاملیت مردم و آن هم به معنای دعوت به حمله به ایران باشد و جز آن. اکنون کمی از آنچه نوشتهای فاصله بگیر و دوباره به آن نگاه کن. نمیدانم آیا تو هم شباهتی را که میبینم میبینی یا نه: میان این «شیوهی فکر» با شیوهی فکر ایدئولوژیک. این که دنیا را به دو دسته تقسیم کنیم («حاکمان» و «مردم»)، بعد شروع به یارکشی کنیم و خوبها و بدها را از هم جدا کنیم. من از سایهی چنین طرز تفکری در نوشتهی توست که میترسم. تو میتوانی با خلجی و با هر کس دیگری مخالف باشی. حتا میتوانی نوشتههای آنان را کمک فکری به جنگطلبان بدانی. گذر از «تفکر مستقل و انتقادی» به «تفکر ایدئولوژیک» آنجا رخ میدهد که تو تفاوتها را کنار میگذاری و کل بازی را به یک مقابله میان دو جبههی خوب و بد فرومیکاهی. حساسیتی که در پیک اولم به آن اشاره کردم همین دیدن تفاوتهاست. تو بیشک میتوانی تفاوت میان خلجی و مصباح را ببینی. پس نتیجهای که میگیرم این است که نمیخواهی. به «شیوهی فکر» دیگری تمایل داری که این دو را در کنار هم قرار میدهد. اینجاست که میخواهم بپرسم چگونه به «شیوهی فکر» کسانی که مخالف تواند ولی درست همین بازی را میکنند میخواهی اعتراض کنی؟ آنها که موسوی و خامنهای را، یا اسانلو و رجوی را در کنار هم قرار میدهند فقط چون در جبههی مخالف تواند و ارزشهایی مخالف تو دارند اشتباه میکنند یا شیوهی فکرشان از بنیان غلط است؟
اگر لازم بود بیشتر صحبت میکنیم. از بردباری و انتقادپذیریت سپاسگزارم.
---------
درود بر دوست ناشناسی که پیامی مهرآمیز نهاده بود.
خوب بله. موارد اختلاف ما کم نیست. اما دو نکته ای که اشاره کرده اید.
حذفبخش اول که دارید به ظرفیت بازتولید خشونت از طریق زبان توجه می دهید. بجا است. و خوب باید بیشتر مواظب باشم(باشیم).
در بخش دوم از یکسان سازی خلجی با خائنان و جنگ طلبان اظهار تعجب کرده اید. راستش نمی دانم چه بگویم. من واقعا تفاوت معنی داری در جنگ طلبی میان خلجی و فخرآور نمی بینم. ولی خب این را هم مساوی با ایدئولوژی زدگی نمی گیرم. البته خروج از تفکر ایدئولوژیک ساده نیست. راه حلش هم این است که هر لحظه در زمان و مکان مشخص از خودمان و جهان خوانشی انتقادی داشته باشیم. من سعی می کنم این کار را بکنم. ولی قطعا در بسیاری موارد این تلاش موفقیت آمیز نیست.
در مورد پرسش آخرتان. خوب فکر می کنم از طریق تاکید بر دو اصل قائل بودن به عاملیت مردم و مرزبندی با هرگونه لمپنیزم بشود اعتراض کرد به کسانی که رجوی را در کنار موسوی قرار می دهند. ولی اگر کسی خلجی را کنار رجوی قرار بدهد.از نظر حقوقی می توان به او اعتراض کرد (رجوی بالفعل مرتکب جناایت هایی شده است. این در دادگاه به ضررش خواهد شد. ولی خلجی احتمالا در چنین دادگاهی تبرئه می شود). ولی از این نظر که هر دو در کنار مصباح و احمد خاتمی عاملیت مردم را نفی می کنند در یک جبهه اند ( هر چند نتیجه ی دادگاه هر کدامشان با توجه به جنایت های بالفعلی که انجام داده یا نداده اند تفاوت خواهد کرد).
و البته خوب من هم مثل حسن روحانی سرهنگ نیستم. با این تفاوت که حقوقدان هم نیستم:)
منظور من این نبود که چگونه به نتیجهی حرفِ آن مخالفان اعتراض میکنی. منظورم آن بود که چگونه به آن «شیوهی فکر» اعتراض میکنی. جبهه درست کردن، یکی دو ویژگی تعریف کردن، آدمها را بر اساس بروز آن یکی دو ویژگی - آن هم در بیشتر موارد به تعبیر خود ما - در جبهههای همسانساز کنار هم قرار دادن (کار اصلی ایدئولوژی)، از این راه تفاوتها را کمرنگ کردن یا از میان بردن، و زمینه را، خواسته یا ناخواسته، در بستر فرهنگ، از راه زبان، برای رفتار مشترک با آدمهای درون یک جبهه آماده کردن.
حذف