۱۳۹۰/۱۲/۱۲

ما زنده می مانیم



1) امروز روز انتخابات است. به نظر شبیه خرداد هشتاد و هشت می رسد. هوا یک کمی خنک تر است ولی آنروز هم هوای معتدلی بود. از آن هواها که براساسش به پپیک نیک می روند. به احساسات شخصی ام رجوع می کنم. چندان فرقی ندارد. آن موقع  رفتم رای دادم، بی امید و بی ناامیدی. امروز هم نمی روم رای بدهم،  به همان ترتیب.  دست کم حسرت اشتیاق انتخابات قبلی در تن من نیست.


2) تعداد زیادی کشته،  تعداد بیشتری زندانی و تقریبا به اندازه ی یک ملت آدم عصبانی ماحصل انتخابات قبلی بود. باید مرور کنیم؟ نه به گمانم. همه همه چیز را می دانند. منتهی با این دانسته ها چه باید کرد؟ دست های پاکمان را به همدیگر نشان بدهیم؟  "ببین ! نگاه کن! هیچ ردی از جوهر و خون روی دست های من نیست"  این هم کاری است برای خودش. دست های ما پاک است. حالا با این دست های پاک کنترل را بر می داریم و میزنیم ببینیم بی بی سی چه می گوید.


3)مشکلی وجود دارد؟ احتمالا. دست کم بعنوان یک هشدار از مشکلی که ممکن است در آینده بوجود بیاید باید بهش اشاره کرد. این مشکل دست های پاک. همیشه گویا کسانی وجود داشته اند که عمر را به فخزفروشی به دستهایشان سپری کرده اند. نسل درگیر در انتخابات نود هم می تواند به این مشکل یا بیماری مبتلا شود. این که تنها حرکت سیاسی معنابخش زندگی اش تفاخر به دست های پاکش باشد.


4)چه باید کرد؟ صبحانه باید خورد. ورزش اگر حالش را داریم. خوردن غذاهای سالم و مقوی. و هرچیزی که به زنده ماندن کمک کند . علاوه بر آن تمرین های حافظه.شطرنج و منچ. یک کارهایی که مغزمان را سالمتر نگه دارد. کشیدن کریستال و حشیش ابدا موقوف. قرار است بخاطر داشته باشیم. هیچ چیز را از یاد نبریم. حتی هیچ چیز را نبخشیم. تن و ذهن مان را سالم نگه داریم تا نفرت بتواند در آن به آسانی رشد کند و زنده بماند. ما مادرهای نفرت مان هستیم. مهمترین کاری که می توانیم در این روزها بکنیم پرورش دادن او است. اگر خواندن خبرها کمک می کند خبر می خوانیم و اگر کرختمان می کند نمی خوانیم. به چشم آدمهای دور و برمان نگاه می کنیم. توی صورتشان لبخند می زنیم. در خیابان تنه می خوریم. در دانشگاه و محل کار از کنار مبلغان حکومت و جنایت می گذریم. ولی هیچ چیز نمی تواند به ما آسیب بزند. ما یک چیزی درونمان داریم. یا اگر می پسندید یک حباب شیشه ای ضد ضربه در بیرونمان. چیزی که زنده است و سالم و دارد قوی تر می شود . هم از ما حفاظت می کند و هم نمازخانه ی کوچک ما است. ما زنده می مانیم.

۳ نظر:

  1. من خجالت ميكشيدم اين حرف ها، چيز ها، رو بگم اما ميفهممشون. ممنون.
    پ. ن. چطوريد مكابيز؟ چه خوب كه برگشتيد.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. ممنون از شما که هنوز به اینجا سر میزنید. به کوری چشم بزمجه ها زنده ام و بد هم نیستم:)

      حذف
  2. «... کارهایی که مغزمان را سالمتر نگه دارد. کشیدن کریستال و حشیش ابدا موقوف. ... تن و ذهن مان را سالم نگه داریم تا نفرت بتواند در آن به آسانی رشد کند و زنده بماند. ... مهمترین کاری که می توانیم در این روزها بکنیم پرورش دادن او است».

    این را که خواندم با خودم گفتم، خداوندا! وبلاگ مکابیز هک شده است! :)

    نمی دانم چه تصویری پیش چشم شماست، وقتی این را می نویسید. قصد مقایسه ندارم، اما اولین چیزی که در ذهنم زنده شد، اروگاه های تابستانی ورزشی/سیاسی نازی ها بود. نمی دانم این جور فیلم های مستند را دیده اید یا نه. در این اردوگاه ها هم به سلامت تن می اندیشیدند و به پروش نفرت.
    فکر یک عده را مشکل می شود «همسو» کرد، اما احساس ها می توانند از طریق ایجاد همسویی در جماعت ها قدرت مسنجم شده بزرگی تولید کنند. شمای نوعی می توانید در ایجاد این همسویی کمک کنید. اما نیروی حاصله از این همسویی زمانی که برای ایجاد تغییر اجتماعی وارد میدان می شود، مطابق تفکر شما و تصویری که از مناسبات دلپذیر پیش رو دارید، عمل نمی کند. مدیریت این همسویی ای که حول نفرت شکل گرفته است، از آدمهای اهل فکر و هنر برنمی آید. اصلا اگر نگاه کنیم، این چنین نیرویی، همین که توانست واقعیت جدید را به کرسی بنشاند، اول از همه میرود سراغ همین جور آدمها. کسی که از این نیرو بترسد، حق دارد :)

    پاسخحذف