salam ye sar be webloge man bezanid zazrar nemikoni ke hich kheiliam fayede mikonid www.pool2006.blogfa.comkasbe daramade interneti edone niaz betakhakhos
یک وقتی ، یکی از این خواننده های کاباره ای سابق ، با دانش سیاسی ای در حد مرغ آنفولانزا گرفته ، در تلویزیون خصوصی اش ، که کیفیت تصویری خوبی نداشت و دکور و طراحی صحنه اش شبیه به نمایش های لاله زاری دوران فطرت بود ، نشسته بود و شعار - همان چیزی که خوب است - می داد بر ضد حکومتی به نام جمهوری اسلامی. خب تا این جا اشکالی ندارد. یک بابایی با یک چیزی مخالف است و دارد این مخالفت را ابراز می کند. گیرم کمی مخالف خوانی اش مبتذل و پرت و نخ نما و از مد افتاده است. اما یک سوال پیش می آی. چرا خواننده ی کاباره ای با حکومت جمهوری اسلامی مخالف است؟ او که می گوید من به دنبال قدرت نیستم. نمی خواهم وزیر و وکیل بشوم. عمله و اکره ی کسی هم نیست. البته با اعتماد و اطمینان به گفته ی خودش. پس مشکل اش چیست با این حکومت بخت برگشته؟ حکومت فاسد است. ظالم است. خون در شیشه کرده. عامل فقر و فساد است. همه ی این ها لابد. خب چرا حکومت جمهوری اسلامی چنین حکومتی ست؟ چون آدم های بدی در سیستم اش قرار دارند؟ دیو و غول و دراکولا هستند؟ احتمالن نه. سیستم است که حرکت فرد را تعیین می کند. سیستمی که خیلی وقت پیش بنا شده. و بر پایه ی یک اشتباه یا شعاری تر اش بر پایه ی ظلم و این طور چیز ها بوده. کجای حکومت جمهوری اسلامی اشتباه است؟ پر رنگ ترین و واضح ترین اش این است : مردان مذهب وارد کاری شده اند که بلد اش نیستند. مذهب وارد سیاست شده. و خب سوابق این طور چیز ها که روشن است. همان وسطا و کلیسا و پدران مقدس را تا سوم ابتدایی خوانده ها هم خبر اش را دارند. خب حالا ایراد چیست؟ فقط این که مذهب وارد سیاست شده؟ یعنی اگر کاباره وارد سیاست بشود یا مذهب برود داخل کاباره ، ایرادی نیست؟ حتمن ایرادی هست. مخدوش کردن حد و مرز ها به هر شکل و به هر سبکی ایراد دارد. و این جاست که اپوزسیونی از آن دست دقیقن بر جایی تکیه می زند که حکومت پیش از این زده. کاری را می کند که بلد نیست. کاباره هم می تواند مخالف حکومت باشد. اما در هیبت و قامت خود اش. و نه در شمایل مرد سیاست. این جاست که می بینی چه قدر اعتراض یا مخالفت سطحی و بی قدر است. مبتذل است. اسباب بی خودی ست. چون این سو و آن سو عین هم دچار یک اشتباه هستند و دیگر چه امیدی به تفاوت و تغییری؟ آدم ها عوض می شوند . ولی سیستم همان غلط ِ اشتباه ِ عوضی ست.
پ.ن: پیش از این گفتم. پاک شد. این یکی هم شاید به آن سرنوشت دچار شود. اما باز می نویسم. در این مورد توافق دارم با کسی چون داریوش سجادی. کسانی که از گنجی پرومته و سیاوش می سازند در پی درمان پوچی و هیچ چی خود هستند. و حالا این اصرار بر بزرگ بودن گنجی ، چیزی از کاراکتر خود گنجی را با خود ندارد. پر ست از پوچی هواداران اش. آدم یاد سال های خوش تین ایجری می افتد. که تین ایجر گرامی برای رفع کم بود های خود می کوشید ثابت کند فلان آوازه خوان و بهمان بازیگر چه قدر بی نقص و خوب است. خوب و بی نقص بود آن طرف؟ نمی دانیم. اما این را می شود حدس زد. آن تین ایجر ِ هوادار وقت نعره کشیدن برای سوپر استار اش کاری به خود آن ستاره نداشت. داشت کم بود و نداشت های خود را فریاد می کشید. کم بود ها را که دوست داشت فکری کند آن دیگری ، آن که بر صحنه است با خود دارد. یعنی باید داشته باشد. وگرنه چه طور می توانست بلاهت و حماقت خود اش و محیط اش را تاب بیاورد. و این چنین است که از گنجی ، توهمی از گنجی ، آویزان می شویم برای درمان هیچ بود خود. تو سری خور بودن و ترسو بودن خود. و گنجی حالا ، پدر ِ دوران ِ کودکی این هاست. قهرمانی پر زور که کار هایی را که بچه نمی تواند بکند ، می تواند انجام بدهد. بیشتر از هر وقت حالا گنجی توسط هوا دار های بی کاره اش می رود که به چیزی مبتذل تبدیل شود. راستی! چه چیزی مبتذل تر و دم دستی تر از پدر ِ قدرت مند در ذهن پسر بچه ی ترسیده از پیرامون؟
حالا آن سیبستان و این یکی هم از یک جا پوسیده اند. دچار یک کرم هستند. یک کرم خوردتشان. آن نوشته برای حرف اش دلیلی ندارد. حکم کلی و شکمی صادر کرده. و این بد است؟ بد است. لااقل نویسنده ی این وب لاگ ، همان که به پوسیده گی سیب معترض است چنین اعتقادی دارد. چه خوب.اما یک جا پرده می افتد و سوراخ سنبه ها مشخص می شود. کم بود ها.به قول بر و بچ : " سوتی ها". نویسنده این معترضه نیز دچار همان عارضه ، این جا و آن جا ، عشقی ، حکم شکمی صادر می کند. مثلن در معدود جایی که توسط نویسنده ی این کامنت خوانده شده می نویسد " اسطوره ی شبهه روشنفکرانه اما عمیقا عامیانه ای که معتقد است هیچ مرزی و هیچ حقیقتی نیست که ارزش جانبازی داشته باشد " . و برای این که چرا چنین اعتقادی ، شبه روشن فکرانه و عمیقن عامیانه است ، نمی آورد. چون احتمالن برای خودش دلیل اش واضح و مبرهن است. چون خود اش روشن فکر و خاص است و این طور نمی اندیشد ، هر فکر عکسی می شود عامیانه و شبه. خب کل داستان از این جا به بعد شوخی ست. این دو نوشته ، که در ظاهر در تقابل با هم هستند ، این مخالفت ، یک اشتراک دارد. هر دو دچار یک اشتباه هستند. گیرم که لباس شان با هم توفیر دارد. و باقی همه ی این ماجرا چیست دیگر ؟ به ابتذال رسوخ کرده در مغز یک جامعه . از سر تا ته.
ادامهامـا موضوع نقد داریوش سجادی به گنجی با نوشتار سیبستان تفاوت بسیاری دارد. من کاری به انگیزه های سجادی ندارم. اما نقد گزنده اش به بسیاری که خود را کنار گنجی قالب می کنند تا حدودی درست است. البته با تحلیل روانشناسانه سجادی موافق نیستم: اینکه ملتی که قهرمان پرور است جامعه ای بیمار است را درست نمی دانم . اینکه همه موافقان گنجی عقده فروخورده عزت نفس دارند هم نادرست می دانم. ولی تا حدودی بسیاری از موافقان گنجی را جزء دسته روبرو میدانم . با این تفاوت گکه دسته روبرو رک و پوست کنده دورویی و بی اخلاقی را در سیاست خوب می دانند و به این خصوصیت خود افتخار هم می کنند.متاسفانه دسته طرفداران گنجی درارای افرادی ست که همین دورویی را دارند ولی بهش افتخار نمی کنند و می خواهند شتر سواری دولا دولا بگیرند . همین افراد زیر تیغ انتقاد بعضی طرفداران پوفیوزیسم سیاسی قرار گرفته اند و بعنوان بی دردان -سوسول ها - عقده ای ها و یا اپوزوسیون ٍ نظام معرفی شده اند. هدف ولی روشن است : در نطفه خفه کردن ٍ "امید " برای همیشه . نباید امیدی داشته باشیم . گنجی می تواند نقطه کوچک ٍ امید یک ملت باشد .ظاهرا همین نقطه کوچک (( یک فرد )) خواب راحت خیلی ها را حرام کرده. نه فقط زندانبان هایش که بسیاری از مردم عادی حالا پررسش هایی دارند که از خودشان در خلوت بپرسند ! این سوزش ها نشان از چه دارد ؟ وجدان هایی قلقلک شده اند.اگر من گنجی بودم همین برایم دل گرمی بزرگی بود.
سلام به همگینقد وبلاگ سیبستان را به گنجی خواندم . آنچه می خواستم بگویم مکابیز در پست آخر وبلاگش نوشته . شاید اصل موضوع نقد تفکری خاص بین سیاست بایزان حاشیه قدرت ایران بلاشد: پدیده ای که من اسمش را " پوفیوزیسم سیاسی " می گذارم. پدیده ای که سعی کرده در دوسال گذشته بخصوص یک جور فرصت طلبی افراطی را بعنوان سیاست بدون اخلاق به خورد مردم بدهد . بحث های زیادی در این باره شده که زمانی که کامیران بپا بود بین طرفدارانش از یک سو با معدود مخالفانش -که فقط لیون و مکابیز و امید و ایرج را به یاد دارم - بحث های داغی بجای گذاشت .من فقط همان واژه را شایسته پدیده این نوع تفکر سیاسی که مدعی فارغ کردن سیاست از اخلاق است می دانم.البته خود این بی اخلاقی پایه گذار اخلاقی خاص در عرصه سیاست بوده.همان اخلاق بعد از انقلاب خودمان ! دورویی تهوع برانگیز را بعنوان علم سیاست به خورد مان می دهند . موضوع پیچیده ای هم نیست و در رفتار بسیاری مردمان بهره بر از رژیم کنونی عاملی روزمره است. ادامه دارد
سلام گمانم پیام های مربوط به نوشته ات را هم بعدن بخوانم .وبلاگ ات را اتفاقی پیدا کردم .با استدلال هایت موافقم .به نظرم یک نظام تمامیت خواه تمام تلاش اش در جهت قانع کردن جامعه است نسبت به توانایی هایش توانایی در تزریق هر روزه ی ترس و ترس بیشتر /توانایی در پراکندن نومیدی محض _ نسبت به وقوع هر نوع تغییری_ و توانایی سرکوبی هر مخالفتی./ کار گنجی باعث شد چنین توهمی نسبت به قدرت حاکم از ذهن بخشی از جامعه زدوده شود
جناب شهرام صولتی :حرف شکمی زدن دخلی به تبیین اسطوره ندارد . شما متوجه موضوع نیستید و فقط می خواهید معروف آتو بگیرید که "آی خودت هم حرف بی دلیل زدی " ...اینکه هیچ چیزی ارزش جانبازی ندارد و کسی که جانبازی می کند مرتکب اشتباه می شو یک اسطوره است بنا شده بر اینکه انسان موجودی است هم پایه با دیگر جانوران که تنها باید به بقا بیندیشید و لاغیر ...این اسطوره از مغالطه ی هست باید ساخته شده . به این شکل که از قانون بقا یک باید اخلاقی ساخته .بنابراین یک اسطوره است . اما "عمیقا عامیانه" یا "شبهه روشنفکرانه" ، توصبف های من است . همانطور که می توانم فلان حرف را لوس یا فلان شخص را زشت بنامم و این هیچ دخلی به بیان اسطوره ندارد . درباره ی تین ایجرها و ارکی تایپ های شان که دارید پرت و پلا می گویید . به این شکل که با پیدا کردن شباهت ها در انگیزه هابه هم ارزشی انگیخته ها می رسید . به این ترتیب می شود هر چیزی را درجهان مساوی با چیز دیگری نشاند .شما از باخ آنچنان لذت می برید که یارو بعد از استعمال تریاک از حمیرا، به همین ترتیب می توان با تحلیل انگیزه ها همه چیز را لجن مال کرد که گذشته از اینکه زیبا نیست ،ابلهانه است و کار جنگ خیالی شما با نویسنده ی این وبلاگ (که دلیلش بر من پوشیده است ) شما را به چنین مزخرف گویی هایی واداشته است
جناب : حرف بزنید. این پرت و پلا گویی ها از هر کسی بر می آید. همان وقت هم گفتم که شما را از همان سلک وب لاگ ها می دانم که نظر غیر را بر نمی تابد و برای اثبات گفته های خود اش به هر چیزی پناه می برد. این تز که من دشمنی شخصی دارم را اول بار یکی از دوستان تان مطرح کرد و حالا هم خود تان آن را دنبال می کنید. این طور بازی ها کهنه است. از اش بگذر که سود و فایده ای ندارد. وقتی ذره بین بر می داری و اشکالات گنده گویی های دیگران را کشف می کنی - و کار خوبی می کنی- همین انتظار را از مخاطب وب لاگ هم داشته باش. به دید من همان میزان که جامی چرت می گوید تو هم مزخرف می گویی. همان طور که گفتم ظاهرن دو قطب هستید و در باطن از یک جا پوسیده اید.برادر! تو خیلی تئوری خوانده ای اما چیزی نفهمیدی. وگرنه چنین چرند گویی ای را رقم نمی زدی. از این دست آدم های پلا زیاد این جا و آن جا پخش هستند. لااقل این عامه بودن ات را ترک کن . این دایی جان ناپلئون بازی. که با من دشمنی. فلان و بهمان. از این چیز ها بگذر. که حرف و خاله خشتک بازی زیاد است. مثلن من هم می توانم بل بگیرم که اِ تو با من دشمنی. که ازهمان ابتدا ، از همان اولین کامنت ، نظر من را به دلیل واهی پاک کردی و می خواستی من را حذف کنی و از این طور مزخرفات.جناب: حرف بزن. بذار کمی آن تئوری هایی را که حفظ کردی و - نفهمیدی- در گفت و گو با دیگران - گیرم عامی مردی چون من - صیقل بخورد. بل که کمی فهمیده شوی.امید وارم این آخرین حاشیه ی متن باشد.تمام.
بین برادر با هوچی بازی که کاری از پیش نمی رود . می رود ؟ علی الحساب به اشکالاتی که در کامنت قبلی مطرح کرده ام پاسخ بده تا ببینم غیر از نق زدن کار دیگری هم بلدی یا نه ! درباره ی دشمنی با نویسنده ی وبلاگ هم عرض کردم که کارت را به پرت و پلا گویی کشانده . تو نشان بده پرت و پلا نگفته ای تا خلاف حرف من ثابت شود . اصلا فرض را بر این بگذار که من دچار پارانویا هستم . تو بعنوان یک آدم سالم از ادعاهایت دفاع کن و نشان بده که حرف حساب زده ای . در اینجا مسئله پرت و پلا گویی است نه دشمنی شخصی. اگر دشمنی شخصی تو یا هر کس دیگری با من باعث شود چهار تا حرف حسابی بزنند و نقد درست وارد کنند من یکی از این دشمنی استقبال می کنم . متوجه هستی ؟ مسئله اصلا انگیزه های ما نیست ( در اینجا لاقل ) که تو مدعی شوی من هم با تو دشمن بوده ام .(چند بار حرفم را تکرار کردم ام چون متاسفانه خواننده ی دقیقی نیستی !) خلاصه اینکه دعوا بر سر چیز دیگری است . بر سر حرفهایی است که می زنیم و از این جهت لازم است که بجای نق زدن از موضع ات دفاع کنی. آن "تمام" آخری هم که نوشتی واقعا من را شوکه کرد .به طرزی بسیار اساسی قاطعانه بود ! اما با همه تکان دهندگی اش مشکل تو را حل نمی کند !
لذت یک مفهوم شخصی و گریزان از نظام های ایدئولوژیک . ( بگذریم از چند نمونه کلاسیک تقریبا مشترک که آن هم تازه در محدوده لذت جنسی است ) . مکابیز هیچ ایده ای برای برقراری فلسفه لذت داری ؟! ( منظورم یک نظام اپیکوری نیست . بیشتر سیستمی مد نظرم است که بتواند کمی از این پراکندگی و فراوانی تاویلهای لذت بکاهد . یک نظام مثلا بر مبنای گسست بارت . پ.ن : این موضوع ارتباطی به مطلب وبلاگت ندارد . دغدغه شخصی من است که خب بعد از نوشتن پستم در باره متن بیشتر رنگ جدی گرفته است . اگر حوصله داشتی بحث را ادامه بده ( در اینجا و یا وبلاگ من )
به امید : راستش منظورت برایم خیلی روشن نیست.خودت در نوشته ات به درستی اشاره کرده ای بارت از ارائه سیستم پرهیز می کند . مسئله اینجاست که یک سیستم مجبور است بر یک هستی شناسی سوار شود .یعنی باید نگاه انتولوژیک به لذت داشته باشی تا بتوانی برآن سیستم سوار کنی ( مثل همان اپیکوریسم که مثال زدی )اما نگاه بارت و طبیعتا نگاه ما بعنوان کسانی که از محصولات فکری پس از کانت استفاده می کنیم نمی تواند انتولوژیک باشد . البته شاید اگر توضیح بیشتری بدهی معلوم شود منظورت چیز دیگری بوده ( و نه سسیستمی که من گمان کرده ام)...
خب منظور من آن سیستمی که مبتنی بر نگاه انتولوژیک است , نیست . ( خود مفهوم لذت هم از چنین نگاهی گریزان است , حتی می بینی که همین مفهوم گریزی لذت موجبات به وجود آمدن تاویلهای جانبی برای نظامهای لذت انگاری همچون اپیکوریسم شده است ) آنچه من در جستجوی اش هستم یک سیستم باز ( و نه یک سیستم بسته هستی شناسانه ) برای ارزیابی میزان لذت است . در این یکی دو روز به صورت روشنتری در وبلاگم خواهم نوشت , شاید آنجا بتوانم کمی بیشتر دیدگاهم را روشن کنم .
salam ye sar be webloge man bezanid zazrar nemikoni ke hich kheiliam fayede mikonid www.pool2006.blogfa.comkasbe daramade interneti edone niaz betakhakhos
پاسخحذفیک وقتی ، یکی از این خواننده های کاباره ای سابق ، با دانش سیاسی ای در حد مرغ آنفولانزا گرفته ، در تلویزیون خصوصی اش ، که کیفیت تصویری خوبی نداشت و دکور و طراحی صحنه اش شبیه به نمایش های لاله زاری دوران فطرت بود ، نشسته بود و شعار - همان چیزی که خوب است - می داد بر ضد حکومتی به نام جمهوری اسلامی. خب تا این جا اشکالی ندارد. یک بابایی با یک چیزی مخالف است و دارد این مخالفت را ابراز می کند. گیرم کمی مخالف خوانی اش مبتذل و پرت و نخ نما و از مد افتاده است. اما یک سوال پیش می آی. چرا خواننده ی کاباره ای با حکومت جمهوری اسلامی مخالف است؟ او که می گوید من به دنبال قدرت نیستم. نمی خواهم وزیر و وکیل بشوم. عمله و اکره ی کسی هم نیست. البته با اعتماد و اطمینان به گفته ی خودش. پس مشکل اش چیست با این حکومت بخت برگشته؟ حکومت فاسد است. ظالم است. خون در شیشه کرده. عامل فقر و فساد است. همه ی این ها لابد. خب چرا حکومت جمهوری اسلامی چنین حکومتی ست؟ چون آدم های بدی در سیستم اش قرار دارند؟ دیو و غول و دراکولا هستند؟ احتمالن نه. سیستم است که حرکت فرد را تعیین می کند. سیستمی که خیلی وقت پیش بنا شده. و بر پایه ی یک اشتباه یا شعاری تر اش بر پایه ی ظلم و این طور چیز ها بوده. کجای حکومت جمهوری اسلامی اشتباه است؟ پر رنگ ترین و واضح ترین اش این است : مردان مذهب وارد کاری شده اند که بلد اش نیستند. مذهب وارد سیاست شده. و خب سوابق این طور چیز ها که روشن است. همان وسطا و کلیسا و پدران مقدس را تا سوم ابتدایی خوانده ها هم خبر اش را دارند. خب حالا ایراد چیست؟ فقط این که مذهب وارد سیاست شده؟ یعنی اگر کاباره وارد سیاست بشود یا مذهب برود داخل کاباره ، ایرادی نیست؟ حتمن ایرادی هست. مخدوش کردن حد و مرز ها به هر شکل و به هر سبکی ایراد دارد. و این جاست که اپوزسیونی از آن دست دقیقن بر جایی تکیه می زند که حکومت پیش از این زده. کاری را می کند که بلد نیست. کاباره هم می تواند مخالف حکومت باشد. اما در هیبت و قامت خود اش. و نه در شمایل مرد سیاست. این جاست که می بینی چه قدر اعتراض یا مخالفت سطحی و بی قدر است. مبتذل است. اسباب بی خودی ست. چون این سو و آن سو عین هم دچار یک اشتباه هستند و دیگر چه امیدی به تفاوت و تغییری؟ آدم ها عوض می شوند . ولی سیستم همان غلط ِ اشتباه ِ عوضی ست.
پاسخحذفپ.ن: پیش از این گفتم. پاک شد. این یکی هم شاید به آن سرنوشت دچار شود. اما باز می نویسم. در این مورد توافق دارم با کسی چون داریوش سجادی. کسانی که از گنجی پرومته و سیاوش می سازند در پی درمان پوچی و هیچ چی خود هستند. و حالا این اصرار بر بزرگ بودن گنجی ، چیزی از کاراکتر خود گنجی را با خود ندارد. پر ست از پوچی هواداران اش. آدم یاد سال های خوش تین ایجری می افتد. که تین ایجر گرامی برای رفع کم بود های خود می کوشید ثابت کند فلان آوازه خوان و بهمان بازیگر چه قدر بی نقص و خوب است. خوب و بی نقص بود آن طرف؟ نمی دانیم. اما این را می شود حدس زد. آن تین ایجر ِ هوادار وقت نعره کشیدن برای سوپر استار اش کاری به خود آن ستاره نداشت. داشت کم بود و نداشت های خود را فریاد می کشید. کم بود ها را که دوست داشت فکری کند آن دیگری ، آن که بر صحنه است با خود دارد. یعنی باید داشته باشد. وگرنه چه طور می توانست بلاهت و حماقت خود اش و محیط اش را تاب بیاورد. و این چنین است که از گنجی ، توهمی از گنجی ، آویزان می شویم برای درمان هیچ بود خود. تو سری خور بودن و ترسو بودن خود. و گنجی حالا ، پدر ِ دوران ِ کودکی این هاست. قهرمانی پر زور که کار هایی را که بچه نمی تواند بکند ، می تواند انجام بدهد. بیشتر از هر وقت حالا گنجی توسط هوا دار های بی کاره اش می رود که به چیزی مبتذل تبدیل شود. راستی! چه چیزی مبتذل تر و دم دستی تر از پدر ِ قدرت مند در ذهن پسر بچه ی ترسیده از پیرامون؟
پاسخحذفحالا آن سیبستان و این یکی هم از یک جا پوسیده اند. دچار یک کرم هستند. یک کرم خوردتشان. آن نوشته برای حرف اش دلیلی ندارد. حکم کلی و شکمی صادر کرده. و این بد است؟ بد است. لااقل نویسنده ی این وب لاگ ، همان که به پوسیده گی سیب معترض است چنین اعتقادی دارد. چه خوب.اما یک جا پرده می افتد و سوراخ سنبه ها مشخص می شود. کم بود ها.به قول بر و بچ : " سوتی ها". نویسنده این معترضه نیز دچار همان عارضه ، این جا و آن جا ، عشقی ، حکم شکمی صادر می کند. مثلن در معدود جایی که توسط نویسنده ی این کامنت خوانده شده می نویسد " اسطوره ی شبهه روشنفکرانه اما عمیقا عامیانه ای که معتقد است هیچ مرزی و هیچ حقیقتی نیست که ارزش جانبازی داشته باشد " . و برای این که چرا چنین اعتقادی ، شبه روشن فکرانه و عمیقن عامیانه است ، نمی آورد. چون احتمالن برای خودش دلیل اش واضح و مبرهن است. چون خود اش روشن فکر و خاص است و این طور نمی اندیشد ، هر فکر عکسی می شود عامیانه و شبه. خب کل داستان از این جا به بعد شوخی ست. این دو نوشته ، که در ظاهر در تقابل با هم هستند ، این مخالفت ، یک اشتراک دارد. هر دو دچار یک اشتباه هستند. گیرم که لباس شان با هم توفیر دارد. و باقی همه ی این ماجرا چیست دیگر ؟ به ابتذال رسوخ کرده در مغز یک جامعه . از سر تا ته.
پاسخحذفادامهامـا موضوع نقد داریوش سجادی به گنجی با نوشتار سیبستان تفاوت بسیاری دارد. من کاری به انگیزه های سجادی ندارم. اما نقد گزنده اش به بسیاری که خود را کنار گنجی قالب می کنند تا حدودی درست است. البته با تحلیل روانشناسانه سجادی موافق نیستم: اینکه ملتی که قهرمان پرور است جامعه ای بیمار است را درست نمی دانم . اینکه همه موافقان گنجی عقده فروخورده عزت نفس دارند هم نادرست می دانم. ولی تا حدودی بسیاری از موافقان گنجی را جزء دسته روبرو میدانم . با این تفاوت گکه دسته روبرو رک و پوست کنده دورویی و بی اخلاقی را در سیاست خوب می دانند و به این خصوصیت خود افتخار هم می کنند.متاسفانه دسته طرفداران گنجی درارای افرادی ست که همین دورویی را دارند ولی بهش افتخار نمی کنند و می خواهند شتر سواری دولا دولا بگیرند . همین افراد زیر تیغ انتقاد بعضی طرفداران پوفیوزیسم سیاسی قرار گرفته اند و بعنوان بی دردان -سوسول ها - عقده ای ها و یا اپوزوسیون ٍ نظام معرفی شده اند. هدف ولی روشن است : در نطفه خفه کردن ٍ "امید " برای همیشه . نباید امیدی داشته باشیم . گنجی می تواند نقطه کوچک ٍ امید یک ملت باشد .ظاهرا همین نقطه کوچک (( یک فرد )) خواب راحت خیلی ها را حرام کرده. نه فقط زندانبان هایش که بسیاری از مردم عادی حالا پررسش هایی دارند که از خودشان در خلوت بپرسند ! این سوزش ها نشان از چه دارد ؟ وجدان هایی قلقلک شده اند.اگر من گنجی بودم همین برایم دل گرمی بزرگی بود.
پاسخحذفسلام به همگینقد وبلاگ سیبستان را به گنجی خواندم . آنچه می خواستم بگویم مکابیز در پست آخر وبلاگش نوشته . شاید اصل موضوع نقد تفکری خاص بین سیاست بایزان حاشیه قدرت ایران بلاشد: پدیده ای که من اسمش را " پوفیوزیسم سیاسی " می گذارم. پدیده ای که سعی کرده در دوسال گذشته بخصوص یک جور فرصت طلبی افراطی را بعنوان سیاست بدون اخلاق به خورد مردم بدهد . بحث های زیادی در این باره شده که زمانی که کامیران بپا بود بین طرفدارانش از یک سو با معدود مخالفانش -که فقط لیون و مکابیز و امید و ایرج را به یاد دارم - بحث های داغی بجای گذاشت .من فقط همان واژه را شایسته پدیده این نوع تفکر سیاسی که مدعی فارغ کردن سیاست از اخلاق است می دانم.البته خود این بی اخلاقی پایه گذار اخلاقی خاص در عرصه سیاست بوده.همان اخلاق بعد از انقلاب خودمان ! دورویی تهوع برانگیز را بعنوان علم سیاست به خورد مان می دهند . موضوع پیچیده ای هم نیست و در رفتار بسیاری مردمان بهره بر از رژیم کنونی عاملی روزمره است. ادامه دارد
پاسخحذفسلام گمانم پیام های مربوط به نوشته ات را هم بعدن بخوانم .وبلاگ ات را اتفاقی پیدا کردم .با استدلال هایت موافقم .به نظرم یک نظام تمامیت خواه تمام تلاش اش در جهت قانع کردن جامعه است نسبت به توانایی هایش توانایی در تزریق هر روزه ی ترس و ترس بیشتر /توانایی در پراکندن نومیدی محض _ نسبت به وقوع هر نوع تغییری_ و توانایی سرکوبی هر مخالفتی./ کار گنجی باعث شد چنین توهمی نسبت به قدرت حاکم از ذهن بخشی از جامعه زدوده شود
پاسخحذفجناب شهرام صولتی :حرف شکمی زدن دخلی به تبیین اسطوره ندارد . شما متوجه موضوع نیستید و فقط می خواهید معروف آتو بگیرید که "آی خودت هم حرف بی دلیل زدی " ...اینکه هیچ چیزی ارزش جانبازی ندارد و کسی که جانبازی می کند مرتکب اشتباه می شو یک اسطوره است بنا شده بر اینکه انسان موجودی است هم پایه با دیگر جانوران که تنها باید به بقا بیندیشید و لاغیر ...این اسطوره از مغالطه ی هست باید ساخته شده . به این شکل که از قانون بقا یک باید اخلاقی ساخته .بنابراین یک اسطوره است . اما "عمیقا عامیانه" یا "شبهه روشنفکرانه" ، توصبف های من است . همانطور که می توانم فلان حرف را لوس یا فلان شخص را زشت بنامم و این هیچ دخلی به بیان اسطوره ندارد . درباره ی تین ایجرها و ارکی تایپ های شان که دارید پرت و پلا می گویید . به این شکل که با پیدا کردن شباهت ها در انگیزه هابه هم ارزشی انگیخته ها می رسید . به این ترتیب می شود هر چیزی را درجهان مساوی با چیز دیگری نشاند .شما از باخ آنچنان لذت می برید که یارو بعد از استعمال تریاک از حمیرا، به همین ترتیب می توان با تحلیل انگیزه ها همه چیز را لجن مال کرد که گذشته از اینکه زیبا نیست ،ابلهانه است و کار جنگ خیالی شما با نویسنده ی این وبلاگ (که دلیلش بر من پوشیده است ) شما را به چنین مزخرف گویی هایی واداشته است
پاسخحذفجناب : حرف بزنید. این پرت و پلا گویی ها از هر کسی بر می آید. همان وقت هم گفتم که شما را از همان سلک وب لاگ ها می دانم که نظر غیر را بر نمی تابد و برای اثبات گفته های خود اش به هر چیزی پناه می برد. این تز که من دشمنی شخصی دارم را اول بار یکی از دوستان تان مطرح کرد و حالا هم خود تان آن را دنبال می کنید. این طور بازی ها کهنه است. از اش بگذر که سود و فایده ای ندارد. وقتی ذره بین بر می داری و اشکالات گنده گویی های دیگران را کشف می کنی - و کار خوبی می کنی- همین انتظار را از مخاطب وب لاگ هم داشته باش. به دید من همان میزان که جامی چرت می گوید تو هم مزخرف می گویی. همان طور که گفتم ظاهرن دو قطب هستید و در باطن از یک جا پوسیده اید.برادر! تو خیلی تئوری خوانده ای اما چیزی نفهمیدی. وگرنه چنین چرند گویی ای را رقم نمی زدی. از این دست آدم های پلا زیاد این جا و آن جا پخش هستند. لااقل این عامه بودن ات را ترک کن . این دایی جان ناپلئون بازی. که با من دشمنی. فلان و بهمان. از این چیز ها بگذر. که حرف و خاله خشتک بازی زیاد است. مثلن من هم می توانم بل بگیرم که اِ تو با من دشمنی. که ازهمان ابتدا ، از همان اولین کامنت ، نظر من را به دلیل واهی پاک کردی و می خواستی من را حذف کنی و از این طور مزخرفات.جناب: حرف بزن. بذار کمی آن تئوری هایی را که حفظ کردی و - نفهمیدی- در گفت و گو با دیگران - گیرم عامی مردی چون من - صیقل بخورد. بل که کمی فهمیده شوی.امید وارم این آخرین حاشیه ی متن باشد.تمام.
پاسخحذفبین برادر با هوچی بازی که کاری از پیش نمی رود . می رود ؟ علی الحساب به اشکالاتی که در کامنت قبلی مطرح کرده ام پاسخ بده تا ببینم غیر از نق زدن کار دیگری هم بلدی یا نه ! درباره ی دشمنی با نویسنده ی وبلاگ هم عرض کردم که کارت را به پرت و پلا گویی کشانده . تو نشان بده پرت و پلا نگفته ای تا خلاف حرف من ثابت شود . اصلا فرض را بر این بگذار که من دچار پارانویا هستم . تو بعنوان یک آدم سالم از ادعاهایت دفاع کن و نشان بده که حرف حساب زده ای . در اینجا مسئله پرت و پلا گویی است نه دشمنی شخصی. اگر دشمنی شخصی تو یا هر کس دیگری با من باعث شود چهار تا حرف حسابی بزنند و نقد درست وارد کنند من یکی از این دشمنی استقبال می کنم . متوجه هستی ؟ مسئله اصلا انگیزه های ما نیست ( در اینجا لاقل ) که تو مدعی شوی من هم با تو دشمن بوده ام .(چند بار حرفم را تکرار کردم ام چون متاسفانه خواننده ی دقیقی نیستی !) خلاصه اینکه دعوا بر سر چیز دیگری است . بر سر حرفهایی است که می زنیم و از این جهت لازم است که بجای نق زدن از موضع ات دفاع کنی. آن "تمام" آخری هم که نوشتی واقعا من را شوکه کرد .به طرزی بسیار اساسی قاطعانه بود ! اما با همه تکان دهندگی اش مشکل تو را حل نمی کند !
پاسخحذفلذت یک مفهوم شخصی و گریزان از نظام های ایدئولوژیک . ( بگذریم از چند نمونه کلاسیک تقریبا مشترک که آن هم تازه در محدوده لذت جنسی است ) . مکابیز هیچ ایده ای برای برقراری فلسفه لذت داری ؟! ( منظورم یک نظام اپیکوری نیست . بیشتر سیستمی مد نظرم است که بتواند کمی از این پراکندگی و فراوانی تاویلهای لذت بکاهد . یک نظام مثلا بر مبنای گسست بارت . پ.ن : این موضوع ارتباطی به مطلب وبلاگت ندارد . دغدغه شخصی من است که خب بعد از نوشتن پستم در باره متن بیشتر رنگ جدی گرفته است . اگر حوصله داشتی بحث را ادامه بده ( در اینجا و یا وبلاگ من )
پاسخحذفخوب نوشتید.
پاسخحذفبه امید : راستش منظورت برایم خیلی روشن نیست.خودت در نوشته ات به درستی اشاره کرده ای بارت از ارائه سیستم پرهیز می کند . مسئله اینجاست که یک سیستم مجبور است بر یک هستی شناسی سوار شود .یعنی باید نگاه انتولوژیک به لذت داشته باشی تا بتوانی برآن سیستم سوار کنی ( مثل همان اپیکوریسم که مثال زدی )اما نگاه بارت و طبیعتا نگاه ما بعنوان کسانی که از محصولات فکری پس از کانت استفاده می کنیم نمی تواند انتولوژیک باشد . البته شاید اگر توضیح بیشتری بدهی معلوم شود منظورت چیز دیگری بوده ( و نه سسیستمی که من گمان کرده ام)...
پاسخحذفخب منظور من آن سیستمی که مبتنی بر نگاه انتولوژیک است , نیست . ( خود مفهوم لذت هم از چنین نگاهی گریزان است , حتی می بینی که همین مفهوم گریزی لذت موجبات به وجود آمدن تاویلهای جانبی برای نظامهای لذت انگاری همچون اپیکوریسم شده است ) آنچه من در جستجوی اش هستم یک سیستم باز ( و نه یک سیستم بسته هستی شناسانه ) برای ارزیابی میزان لذت است . در این یکی دو روز به صورت روشنتری در وبلاگم خواهم نوشت , شاید آنجا بتوانم کمی بیشتر دیدگاهم را روشن کنم .
پاسخحذف