خجالت نمی کشم که بگویم خود این مرد (اکبرگنجی) را ، فارغ از همه ی آن کارهایی که کرد و دیگران نکردند و کارهایی که نکرد و دیگران کردند ، دوست دارم . آزادی اش را به خودم و چند نفر از دوستانم تبریک می گویم .
در فیلم نجات یافتگان ( رسول ملاقلی پور) دیالوگی هست به این مضمون( وقتی جنگ تموم بشه ، رزمنده ها به سه دسته تقسیم می شن. دسته ی اول تو زندگی روزمره حل می شن. دسته ی دوم گذشته ی خودشون رو انکار می کنن. دسته ی سوم به گذشته وفا دار می مونن اما روزگار به قدری به اشون سخت می گذره که اجبارن گوشه می گیرن و می سوزن و می سازن) حالا هم گویا جنگ مثلن آزادی خواهانه - گنجی خواهانه ی وبلاگ نویسان به پایان رسیده. لابد به سه دسته تقسیم می شن، از این جا به بعد. دسته ی اول که از یاد می برن مبارزات ! آزادی! خواهانه شون رو و به زندگی روزمره می چسبن. دسته ی دوم گنجی رو که تا دیروز به اسم اش قسم می خوردن انکار می کنن و بعید نیست که پی به خائن بودن اش ببرن. و دسته ی سومی هم از این میان نیست. دسته ی سوم خود گنجی و نزدیکانش هستن به کل فراموش می شن و لاجرم گوشه می گیرن و می سوزن و می سازن.پ.ن: البته شما و دوستان تون اون قدر " خاص " و " متفاوت" هستین که دسته ی چهارمی بتراشید و به زور خودتون رو بچپونین توش. گرچه در این همه وقت مبارزه ی آزادی خواهانه در راه گنجی هیچ وجه تمایزی با دیگر بلاگر ها به خصوص روزنامه نگاران سانتی مانتال نداشتید.
به یاد "آزاده شاعر" که حقیقت را نه موضوع کشف؛ بلکه موضوع برپاداشتن می دانست.جناب شهرام صولتیگیرم که چنین باشد که تو می گویی. گیرم که اصرار مکابیز بر اخلاق ریاکاری و پیگیریش در بزرگداشت گنجی تنها شکلی از ژورنالیسم باشد. تو چه؟! تو که از این عیوب مبرایی چه می کنی؟! تو چرا پرچم اخلاق را بی ریاکاری برنمی داری و چرا کلامی نمی گویی آنچنان که شایسته است درباره گنجی و همه آنان که رنج می برند بی آنکه استحقاق آن را داشته باشند؟!گیرم که مکابیز و ما دوستانش همگی ملاعینی بیش نباشیم. آیا خود اخلاق شایسته برپاداشتن نیست؟! آیا اظهار نفرت از ستم کاری بیهوده است؟! کار تو چیست جناب شهرام جز غرولندی که تنها معنیش لجنمال کردن هر تلاشی هرقدر کوچک برای ایفای مسئولیت است؟! جز تبرئه بیکاری و سکوت چه داری که عرضه کنی؟! جز کند و کاو در روحیات آدمیان و تمسخر نوع بشر چه کاری بلدی؟! از اینهمه جستجو برای "کشف اسرار درونی و انگیزه ها"ی سخنان دیگران چه چیزی دستگیرت شده جز اینکه به اینجا برسی که هیچ حقیقتی را برپا نداری و هر حرکتی را به زشتی انگیزه اش تحقیر کنی؟!همه کار می کنید تا بیکاری و سکوت و گریز نکبتبارتان را از مسئولیت توجیه کنید.پ.ن.) مکابیز! می دانی که من از آداب وبلاگنویسی چندان سررشته ای ندارم و حتی در این قالب هم بیشتر فاروم نویس هستم. اگر این کامنت من با ذوق تو از وبلاگ نمی خواند حذفش کن. نخواهم رنجید.
البته شایسته ی من نیست درس ادب و اخلاق دادن. و چه چیزی مبتذل تر از این طور دسته کشی ها و چهار راه بستن های اینترنتی.اما1. من روی صحبت ام با نویسنده ی وب لاگ بود. و دوست داشتم اگر جوابی هست و تنویر افکار عمومی- از آن دست که شما آزاده گان و آزاد اندیشان دوست می دارید-از جانب کسی که مورد خطاب من بوده ، باشد.2. این همه که امروز هست و می دانید و می دانند ، از مسئولیت پذیری امثال شماست نه بی کاری و فلان ما. چه چیزی سخیف تر از حرکات جمعی بر پایه ی احساس صرف؟ که هی های! امروز گنجی زندانی ست . و کوفتن بر طبل " آزاد باید گردد " . و وقتی آزادی گشت باز خمیازه و خواب خوش چهار فصلی.3. این سلیقه ی من است. به نظرم حرکاتی از این دست که ذکر اش رفت ، شایسته ی تحقیر هستند. چون اندیشه ای با خود ندارند. شعار هستند. و چه خوب سکوت کردن در میان هم همه ی جمع و کثیر و فلان. چه خوب یکی نشدن با " جمیع رفته گان" . حال اگر نام اش نکبت و بی کاری ست باز چه خوب و چه خوش و چه خرم.4. ما مُرده و شما زنده. دیر نیست روزی که امثال ما و من بی کار به خاطر حرف زدن از گنجی توسط توده ی عظیم مردم تکفیر بشویم.آن روز که کوره ی کور ِ احساس سرد شده باشد. و ما همان دسته ی سویم. در میان نیستیم. گوشه ایم. اهل های و هو نیستیم. البته این یک پیش گویی ست و برای همین پهلو به کری و شعار می زند.موخره: اگر بعد از این، صحبت و پاسخی بود باز با همان لحن حق به جانب ِ غیر مودبانه ی " کیهانی" که های! خائن و بی کاره و نکبت ، ما را معاف کنید. که این بازی ِ گویا مهیج شما توده ی آزادی خواه است. ما را که کاری نیست با این کار.
جناب شهرام صولتی . احتمالا همینطور است . حتی قبل از آزادی گنجی هم ردی از این سه دستگی دیده می شد . من و دوستانم ( آنهایی که گاهی پیامی از انها اینجا خوانده اید ) احتمالا جزو هیچکدام از سه دسته نیستیم . شاید هم بشود ما را دسته ی چهارم نامید شاید هم نشود . احتمالا نمی شود .چون بر خلاف آنچه به نظر می رسد ،ما زیاد هم همفکر نیستیم . برای خود من گنجی مفری برای رهایی از بی عملی بود . رهایی از نهیلیسم خنثایی که همه ی ما در این گوشه از دنیا خواه ناخواه گرفتارش می شویم . دوستان دیگر هم هر کدام تلقی خودشان را دارند . من گنجی را ...همین گنجی را ،فارغ از همه ی کارهایی که در آینده خواهد کرد ستایش می کنم .گیریم راهی که در آینده برود به مذاقم خوش نیاید . اما فراموش نمی کنم این او بود که در سیاه ترین روزها نگذاشت تن به انفعال بدهم ( بدهیم )...و اما این که شما روزگاری بخاطر سخن گفتن از گنجی ، توسط توده تکفیر شوید !شما دسته ی سومی ها ! مگر قرار نبود دسته ی سوم منحصر به گنجی و نزدیکانش باشد ؟مگر آنها در این دوره سکوت کرده بودند ؟چگونه از سکوت امروزی شما همراهی آینده تان با دسته ی سوم را حدس بزنیم ؟ فعلا که شما با توده ی منفعل در سکوت کردن هم آواز شده اید و گنجی و نزدیکانش در سخت ترین شرایط فریاد کشیده اند.شاید هم روزی ( یه سبک همان پیش بینی های شما )با توده در ستایش از گنجی همراه شوید . اما باور کنید اهمیتی ندارد که شما با جمع حرکت می کنید یا نه . هر تکروی ای ضد پوپولویسم نیست و هر فردیتی لزوما بر خلاف راهی که دیگران می روند نخواهد بود ( توجه تان را به پست قبلی ام جلب می کنم ! آنجا که میان فردی و شخصی تفاوت گذاشته ام )
------->-ادامه ی کامنت قبلی نکته ای هم درباره ی پاسخ تان به جناب ایرج بگویم : این وبلاگ در فضای عمومی نوشته می شود . شما هم از ایمیل استفاده نمی کنید و دارید کامنت می گذارید . حرف غیر منطقی ای است که "من برای صاحب وبلاگ پیام گذاشته ام و توقع دارم او جواب بدهد" ...اگر می خواهید چیزی را تنها من بخوانم و جواب بدهم لطفا ایمیل بفرستید . اما به نظر من بهتر است این کار را نکنید و سخن ایرج را به دقت گوش کنید . باور کنید او شما را جز "متن" نمی بیند و تجربه هم سخنی دو ساله با او ،این را برای من یکی به اثبات رسانده که در گفتگو کردن اهل شخصی کردن مواضع و جدل کردن نیست . گیریم که آی دی شهرام صولتی یکی دو سیلی به حق یا نا حق از ایرج بخورد .حیف است به این بهانه تجربه یک گفتگوی مفید را وابگذارد.
آقای شهرام صولتیاگر از دو خط آخر نوشته شما می شد صرفنظر کرد؛ تنها پاسخم به باقی نوشته این بود که: "ببخشید. اشتباه گرفته بودم!!!" چرا که من فرضهای روانکاوانه شما را پیشفرض گرفته بودم و خواستم به شما نشان دهم که حتی به فرض صحت گزاره ای که طی کامنت شما مشاهده کرده ام("تو بدی!")؛ دلیلی نیست که سکوت و بی عملی و محکوم ندانستن ستم تبرئه و توجیه باشد. پاسخ شما اما اصرار بر همان گزاره "تو بدی! من خوبم!" بود. و دیگر حرفی باقی نیست جز پوزشی از بابت اشتباهی که در شناخت شما کرده بودم.اما این دو خط آخری که بنده را "کیهان نویس" دیده اید خیلی جالب بود. گویا شما اصرار دارید همه چیز را غیر از آنچه هست ببینید. انتقادهای حضرتعالی بر چه مبنایی جز "روانکاوی نویسنده"؛ "تلاش برای نقد و زشت شمردن انگیزه های او"؛ "انتقاد از متن از طریق تحقیر نویسنده" و ...استوار بوده است که ما ندیده ایم؟! حال من- که اصلا کوچکترین اشاره ای به انگیزه های شما در حمله دائمیتان به مکابیز نداشته ام و صرفا منتقد موضع فکری شما در این قضیه خاص بوده ام- شدم کیهان نویس؟ و شما را با کیهان نویسی و استالینیسم کاری نیست؟!! واقعا که!!!!
1.سکوت همیشه و هر جا ، نشان انفعال نیست. هم چنان که سکوت ِ امروزی گنجی. حالا که از زندان آزاد شده. و هم چنان که سکوت ِ مسیح وقتی که بر صلیب بود. مگر این که شما ، اینجا ، هم نظر باشید با جناب نیچه و مثلن مسیح را باز خواست کنید که چرا وقتی بر صلیب بود سخنی نگفت. اما اتفاقن فکر می کنم در این ماجرا و در این جا ، سکوت و همراه نشدن با این ابتذال وحشت ناک بزرگ ترین و به ترین کار بود . وقتی که گنجی خواهی تبدیل به مد شده بود. هم چنان که آن دوم خرداد معروف. و جوانانی موسوم به دوم خردادی! همه ی این چیز ها که نوشته شده برای گنجی در این مدت را بخوانید. اکثر قریب به اتفاق لوس بازی و سانتی مانتال بازی و واژه بازی ست. لاس زدن است با مفاهیم چون آزادی و دموکراسی و چه و چه. از آن حضرت ِ تبعیدی در آلمان -معروفی- بگیر تا قبیله ی روزنامه نگاران ِ نتی. حالا هم به دید من همه چیز تمام شده. " عیدتان مبارک" . " آخی ! گنجی آزاد شد! " . " تبریک " . " وای ! عیدی " . " بالاخره گنجی آزاد شد" . و این یعنی پایان مشکلات نوع بشر و شروع خور و پف.اما خب در مورد دیگر نمی توانم موافق باشم . فرض کنید در یک مجلس ، در یک جمع من دارم با شما حرف می زنم. بعد یکی که بغل دست شما نشسته ، شروع کند به جواب دادن. آن وقت که مثلن من ناراحت بشوم ، شما بگوئید " نه همین درست است. تو اگر می خواستی با من حرف بزنی دست من را می گرفتی و می بردی در اتاقی که غیر نباشند" . و با توضیح این که در مثل مناقشه نیست ،این طور کار ها ، من را به یاد دسته کشی و لشکر کشی می اندازد.در هر صورت به مذاق من خوش نمی آید. مگر این که رویه ی درست به دید شما همین و همین و همین باشد که خب به خود تان مربوط است و مسلمن این جا و این مکان هم با همان فرم دل خواه شما پیش می رود.
و اما بعد. فکر می کنم اصل اول گفت و گو ، شعار ندادن است. حکم کلی صادر نکردن است. مرز نکشیدن است. این که تو بی کاری و بی مسئولیتی و فلان ،- به عنوان صفت های بد - یعنی به هم زدن توازن. یعنی دیگری را در موضع ضعف قرار دادن برای به کرسی نشاندن حرف خود. گفتم که. مثل روزنامه ی کیهان که با اتهام " جاسوس" و " خود فروخته " همان ابتدا بحث را به انتها می رساند. چون طرف مقابل محکوم است در هر حال. این طور قضاوت کردن و حکم صریح دادن چه در مقابل متن و چه در مقابل " من " روشن کردن تکلیف پیش از موعود است. کسی به صرف آزادی خواه بودن حرف درست را نمی زند و کسی به صرف بی کار و بی مسئولیت و نکبت بودن ، حرف های اش لزومن نادرست نیست.
این دو نظر پیش ، دیشب نوشته شد. اما هر کاری کردم موفق به ارسال اش نشدم. این ها یعنی قبل از نظر ساعت 6:57 نوشته شده.اما نکته ی پایانی که می گویم این است. من با نظرات و نوشته های نویسنده ی این وب لاگ یا موافق ام یا مخالف . اگر دل ام خواست موافقت خود را اعلام می کنم.-مثل مطلبی که درباره ی احمدی نژاد نوشته شده بود- و مخالف هم که باشم مخالفت می کنم. مثل خیلی از مطلب ها. مسلمن نه موافقت من باعث افتخار نویسنده ی وب لاگ است نه مخالفت ام اسباب سر شکسته گی اش. این ها - همه ی این نظر ها - باب ِ گفت و گو را باز می کند، تنها. همان که نباید فرصت اش را از دست داد. که اما مثل این که از دست رفته یا دارد از دست می رود. با همان قبیله گرایی مرسوم که همه جا هست. در اینترنت هم.متاسفانه.و در ادبیات من " حمله " معنی و مفهوم ندارد. تمام.
3) شخصا با شعار هیچ مخالفتی ندارم. شعار عصاره دعوت است و دعوت یکی از محترمترین روشهای گفتگو است. راستی اگر شعار "خامنه ای باید برود" نبود؛ آزادی امروز گنجی چه معنایی جز "پایان دوران محکومیت یک زندانی" می توانست داشته باشد؟! اما امروز پس از آن شعار؛ این ازادی به راستی شایان تبریک و عید گرفتن است. چرا که معنایی خاص دارد و آن شکست خامنه ای در ساختن اسطوره از خودش باشد. 4) قطعا قصد "ارعاب" شما را نداشته ام و همچنان که توضیح دادم؛ واژگان "بیکار" و "گریزان از مسئولیت" و ... خطاب به شخص شما یا آی.دی. شما نبوده است. بلکه خطاب به متنی بوده است که ارسال داشتیدش و متضمن انکار و نفی "ابراز تنفر از ستم" و تبرئه و بلکه ستایش "سکوت" بوده است. از قضا به گمان من متن شما بود که با هدف قرار دادن "نویسنده"(مکابیز) و صدور حکم درباره او - و هرکس دیگری که در نت از گنجی ستایش کرده است- سعی در ارعاب او داشت. یکبار دیگر متن ابتدایی خود را مطالعه فرمایید.5) بله سکوت می تواند معنای فریاد را بدهد. اما به شرطی که معنای تحقیر فریاد را قبلا افاده نکرده باشد. به شرطی که حاصل "به من چه؟" نباشد. و به شرطی که ستمگر و همدستانش در آن "بهت و نفرت در حد نهایت" بیابند و نه "رضایت و تحمل".
1)وقتی شما نظری را در معرض دید عموم می نهید؛ عموم را به گفتگو دعوت کرده اید. یک اثر هنری بخشی از یک پروسه گفتگو است. هنرمندی که اثر خود را به جامعه عرضه می کند؛ خواستار نقد و تعبیر اثر هنری خود توسط جامعه است. وگرنه بهتر است آن را در دل یا در منزل شخصی خود نگاه دارد.2) آنچه شما درک نکردید و گویا حاضر هم نیستید درک کنید این است که من شخص شما (آی.دی. شهرام صولتی) را به بی مسئولیتی و بیکاری و ... متهم نمی کنم. و اصلا بی معنی است که بکنم. چرا که شما را نمی شناسم. نه تنها شخص شما را؛ بلکه حتی از فعالیتهای همین آی.دی. شهرام صولتی نیز خبر خاصی ندارم. شاید این آی.دی. یکی از فعالترین شخصیتهای نت باشد.مسئله این نبوده و نیست. مسئله آن است که شما در نقد خود از مکابیز؛ پرچم چیزی جز بیکاری و سکوت را برنداشته بودید. پاسخ من ناظر به این نکته بود که دو پرسش اساسی را پیش روی شما می نهاد:-اگر "من" ریاکار و نادان و قرتی و ... هستم؛ آیا خود اخلاقگرایی و ابراز تنفر از ستم و تمنای آزادی آنقدر حرمت ندارد که شما اینگونه متون شامل این مفاهیم را تحقیر نکنید؟! و اگر نقدی بر روش من هست -که قطعا هست- آیا نباید موضع خود را به گونه ای تصحیح کنید که شامل ستایش و تبرئه بیکاری و گریز از مسئولیت نشود؟! - حق برپاداشتنی است. اگر آنچه مکابیز کرده و می کند نه برپاداشتن حق که ژورنالیسم و قرتی بازی است؛ تو بگو با این حس تحقیری که نسبت به این متون ابراز می داری کدام حقیقت را برپاداشته ای؟! نقد تو بر سخن مکابیز چه بوده است جز "شماها یک مشت بچه سوسول هستید که گنجی برایتان اسباب بازی شده است." ؟! اما این جمله و ایرادهایی از این دست که نقد نیست آقاجان. اسم این "حمله" است. چرا که نه متن بلکه نویسنده آن و انگیزه ها و روحیات او را هدف گرفته است.متاسفم که پاسخهای شما در عین خواندنی بودن؛ پاسخی به این دو پرسش محوری نبوده است.
سعی می کنم درک بکنم. نه من و نه این شناسه ی اینترنتی نقد نشده اند. این متن است که مورد حمله قرار گرفته. به این ترتیب کسی که این " حرف" را بزند، یا به این هیاهو اعتراض کند در مقابل، بی کاره گی و سکوت را ترویج و تشویق می کند و این بد است. یعنی این طور متوجه شدم.
خبابتدا یک چیزی را باید روشن کنم. به دید من سکوت معنای فریاد نمی دهد، در این جا. سکوت این جا به معنی سکوت است و قدرت. چه طور؟ عرض می کنم. من همه ی این جریان و جریاناتی از این دست را بازی می دانم. بازی میان حکومت و توده( زیر دست های حکومت) حکومت حمله می کند و تجاوز. توده فریاد می کشد. به طور راست و مستقیم یعنی این. حکومت یک عده را می چپاند توی زندان و توده می گوید " آزاد اش کنید" . و همین. این بازی قدیمی حکومت هاست با رعیت هاشان. حالا من یا یکی تصمیم می گیرد در این بازی نباشد. بازی چه نباشد. آلت دست نباشد. پس سکوت می کند. به سیخونک های حکومت تسخر می زند. این فریاد ها که طرفدار دارند و نشان تعهد و بیداری هستند به دید عده ای ، چیزی نیستند به جز واکنش غریزی. لااقل در اکثر مواقع. یعنی حکومت سوزن می زند به عصب و رعیت فریاد می کشد " آآآآآآآآآی ". و این نشان ضعف است . و این جا سکوت نشان قدرت است. ملعبه نشدن. وارد بازی نشدن. اسیر غریزه نبودن. شاید یاد تان بیاد زمان بچه گی آن که در برابر سوزن(آمپول) خوردن بیشتر تاب می آورد، قدرت مند تر بود. حالا هم به دید من همین است. این سکوت ، سکوت بطالت و بی کاره گی - به تعبیر شما - نیست. سکوت ِ قدرت است. پس زدن اسباب بازی شدن است.
برای جامعه - به طور کلی - گنجی چیزی ست هم طراز با باطبی. با تعطیل کردن کافی شاپ ها در ساعت دوازده شب. با گرفتن دختر ها و پسر ها. با راه نیافتن دختر ها به استادیوم فوتبال. هیچ کدام از این ها که گفتم چیز های حقیری نیستند. اما مسئله این نیست ، این جا. مسئله وزن ماجراست. اهمیت موضوع. گنجی هر طور نگاه کنی با هیچ کدام از این ها که لیست شد ، هم طراز نبود و نیست. نه گنجی. که مسئله ی گنجی. مورد گنجی. اما جامعه با این موضوع همین طور بر خورد کرد که با بقیه ی ماجرا ها. دو تا سایت و وب لاگ راه انداخت. طوماری امضا کرد. همین کاری که مثلن عده ای برای بازی دوستانه ی تیم ملی فوتبال سوئد و ایران کردند. همین. این جا آن وقت سکوت برای کناره گرفتن از ابتذال است. گوشه گرفتن برای این است که آش شور تر از این نشود و لااقل " من " وارد این بازی کثیف نشود. اتفاقن ، لااقل اینجا این دست اعتراض ها و بعد تبریک ها هم داستانی با حکومت است. معذرت و شرمنده. حال دادن به حکومت است. جیغ و ناله ای ست که حکومت را تحریک تر! می کند. این که در آخر می گوئید سکوت جایی معنای فریاد می دهد. یعنی این که برای شما فریاد بلند مرتبه تر از سکوت است. و سکوت هم چون یک چیز بد ِ عیاش ِ چرند فقط گاهی به شرط و شروطی هم طراز می شود با فریاد که یک چیز والا و ارزش مند و مومن است. مشکل همین جاست. تفاوت در تعریف ها. و باور ها. من به چیزی که شما باور دارید اعتقادی نداریم. از همان دست که شما نیز این طور.
خب به طور حتم کامنت میانی - با آن شناسه - شناسه ی من نیست. اشتباهی ست. پس مدیر وب لاگ لطفن پاک اش می کند. و مخاطب وقت خواندن نظر ها ، در وقت حذف شدن کامنت میانی ، نظر ها را این طور می خواند. یک . سه . دو.
خوب فکر می کنم داریم به پیشفرضهایمان نزدیک می شویم و این معنی نزدیکی به پایان این بحث را می دهد.1) تعبیر شما از سکوت و برتر نهادن آن از فریاد؛ بر یک مبنای خاص استوار شده است که به هیچوجه مورد موافقت من نیست. این یک مبنای هگلی است که دولت را شکل تکامل یافته بشر می بیند و به قولی بزرگتری او را می پذیرد. می پذیرد که فریاد در برابر او قرار نیست فایده ای داشته باشد. درست همانند کودکی که وقتی قرار است آمپول بخورد فریادهای ناشی از دردش هیچ اثری بر اراده بزرگترها نخواهد داشت.به عبارتی استدلال شما بر این بنا شده است که اختیار و توان مردم را در عزل حاکمیتها انکار می کنید و از دید شما فریاد "اعتراض به ستم" از سوی مردم هیچ نتیجه ای جز تحریک حاکمیت نخواهد داشت. در واقع شما جاودانگی حاکمیت (با تعریف سلطه) را پیشفرض گرفته اید. این پیشفرض از دید من بیانگر ناامیدی در افجع وجه است. این یک نکته اختلاف. 2)از دید شما انسان نباید اسیر غریزه باشد. خوب یکی از غرایز -که تا پیش از فیلم غریزه اصلی؛ غریزه نخستین آدمی شناخته می شد!!!- کنجکاوی و پرستش حقیقت بوده است. این غرایز را دور بیاندازیم که چه شود؟! اسیر این غرایز نباشیم که اسیر کدام اسطوره و ایدئولوژی بشویم؟! اسطوره "سکوت برتر از فریاد است."؟! این مردگانند که هیچ اسیر غریزه نیستند و بلکه در مقامی قرار گرفته اند که دست هیچ حاکمیت و قدرتی به دامن ایشان نمی رسد . سکوت می کنند و فارغ از دعوای فرد و قدرتند..... آیا ادای مردگان را درآوردن و پیرو راه و روش ایشان بودن مورد تبلیغ شما است؟! من زنده بودن را ترجیح می دهم. در برابر درد واکنش نشان می دهم و در عین حال کودکی نیستم که واکنشم واکنشی عاجزانه و بی تاثیر در جهان پیرامونم باشد. من خوشبینم که ج.ا. را اراده این مردم می تواند عزل کند و بالاتر از آن خوشبینم که ماهیت "قدرت" نیز می تواند توسط فرد بشری محدود و ناتوان از "سلطه" بشود. این نکته دوم اختلاف.
3) نمی دانم هرگز در عمر خود مذهبی بوده اید یا خیر. من بوده و هستم. یک اصطلاحی است به نام "تباکی". ادای گریستن را در آوردن. در حالی که گریه ات نمی آید؛ اوهو اوهو کردن. این با ریاکاری متفاوت است. این پذیرش تعالی اشیاء متعالی است. من ایرج شاید نتوانم حق مطلب گنجی و آنچه کرد و بالنتیجه آنچه شد را به درستی ادا کنم. اما همینکه در وبلاگم می نویسم : "گنجی را آزاد کنید." معنایش این است که شیء متعالی را شناخته ام. درست است که ستایش اندیشمندانه ازادی از من ساخته نیست؛ اما ادای آن را در می آورم و همین یعنی فهمیده ام که آزادی خوب است. یک روشنفکر در برابر این هیاهو (به قول شما) چه خواهد کرد؟! ایا دامن خواهد کشید که مبادا به ابتذال آلوده شود؟! ایا ستایش از آزادی را مبتذل خواهد دانست؟! آیا بروز فردیت خویش را در "سکوت در برابر ستم" خواهد جست؟! مسلما خیر! روشنفکر کارش نقد است. در این هیاهو وارد خواهد شد و اصل ماجرا (در اینجا ماجرای گنجی و حاکمیت) و همچنین واکنشهای مختلف (همان هیاهو) را نقد خواهد کرد. اشیاء را آنچنان که هستند؛ خواهد دید. ابتذال را نقد خواهد کرد. اما هرگز "محکوم ساختن ستم" را مبتذل نخواهد خواند.هرگز به جایی نخواهد رسید که اصل بروز "اراده انسان جهت ساخت سرنوشت خویش" را تحقیر کند. چرا که -خوب دقت کنید- شما تنها "فرد" کره خاکی نیستید. سایرین نیز "فرد"ها هستند و نه صرفا "توده". نقد رفتار ایشان نباید به انکار فردیت آنها ختم شود.
یک بار دیگر بحث صورت و معناست ؟!چرا گنجی را تحسین می کنم ؟! سوای از تمامی دلایل شخصی در ستایش اخلاق و مفهوم روشنفکری . گنجی از نظر زیبایی شناسی برای من شایان ستایش است . شالوده شکنی می کند این مرد ... فرم را در هم می ریزد . و این زیباست .
جناب شهرام صولتی . راستش من نمی توانم آن کامنت را پاک کنم . به این دلیل ساده که ممکن است همین درخواست حذف هم از سوی نویسنده ی مطالب قبلی شهرام صولتی ارسال نشده باشد .البته اگر آدرس ایمیل یا وب سایتی با کامنت های قبلی تان معرفی می شد ، می توانستم از صحت چنین تقاضاهایی مطمئن شوم و امکان سواستفاده هم وجود نمی داشت . علی الحساب کامنتی را که یک بار با آی دی بشری و بار دیگر با آی دی شهرام صولتی ارسال شده بود حذف کردم .
به بشرا : حالت خوبه برادر ؟ چرا پرت و پلا می گی ؟با این وصف فلان استاد مشنگ داشنگاه که آسته می رود و آسته می آید و ماه به ماه حقوق مکفی اش را دریافت می کند و مواظب است حرفی نزند که تقاضای هیئت علمی اش رد نشود با گنجی که فریاد می زند و به قول شما واکنش غریزی نشان می دهد نه تنها برابر ، که از او برتر است . آخر مزخرف گویی هم حدی دارد .اگر هم قرار است درد را تاب بیاوریم و در مخالفت با غریزه فریاد نزنیم( تا مثلا طبق سنت رواقی به رستگاری شخصی برسیم )باید درد خودمان را تاب بیاوریم . نه درد دیگران را ...بنابراین هرگاه قدرتمندی چکمه بر گلوی شما فشرد فریاد نزنید تا غریزی واکنش نشان نداده باشید ( که البته من این را هم قبول ندارم . دارم طبق پیش فرض های شما حرف می زنم ) اما اگر این چکمه بر گلوی دیگری فشرده می شد اتفاقا شما دارید غریزی عمل می کنید وقتی که ساکت اید و آهسته از کنارش می گذرید . منتهی این بار عمومی ترین ( و بنابراین حیوانی ترین ) غریزه شما را به سکوت دعوت می کند . غریزه ی بقا !
من به بشرا جواب دادم و با آی دی شهرام صولتی پاسخ داده شده .در هر صورت این کامنت های آخری پاک می شوند . به علت استفاده از دو ای دی یا سو استفاده از ای دی دیگران !گذاشتن ایمیل برای کامنت گذاشتن اجباری نیست . اما بهتر است دوستانی که مایلند بطور پی گیر کامنت بگذارند ایمیلی پای کامنت هایشان بگذارند که امکان سواستفاده های اینچنینی فراهم نشود . در این مورد خاص هم با توجه به نثر آشفته و قابل تشخیص این کامنت گذار تا جایی که فرصت کنم کامنت هایش را حذف می کنم .
سلام دوست خوبه من يه خبر خوش شما ميتوونيد در جشنواره ي بهترين وبلاگهاي فارسي شركت كنيد وبا يه كم تلاش تو اين مسابقه برنده شيد واز جايزهي بسيار خوبش استفاده كنيدبراي اينكه از جزييات اطلاع بيشتري پيدا كنيد ميتونيد روي لينک زير كليك كنيد. http://top.vahidoffline.com/in.php?id=11فرصت رو از دست نديد.با آرزوي موفقيت براي شما دوست عزيز مديريت سايت vahidoffline بهترين جشنواره ي وبلاگها
پاسخحذفدر فیلم نجات یافتگان ( رسول ملاقلی پور) دیالوگی هست به این مضمون( وقتی جنگ تموم بشه ، رزمنده ها به سه دسته تقسیم می شن. دسته ی اول تو زندگی روزمره حل می شن. دسته ی دوم گذشته ی خودشون رو انکار می کنن. دسته ی سوم به گذشته وفا دار می مونن اما روزگار به قدری به اشون سخت می گذره که اجبارن گوشه می گیرن و می سوزن و می سازن) حالا هم گویا جنگ مثلن آزادی خواهانه - گنجی خواهانه ی وبلاگ نویسان به پایان رسیده. لابد به سه دسته تقسیم می شن، از این جا به بعد. دسته ی اول که از یاد می برن مبارزات ! آزادی! خواهانه شون رو و به زندگی روزمره می چسبن. دسته ی دوم گنجی رو که تا دیروز به اسم اش قسم می خوردن انکار می کنن و بعید نیست که پی به خائن بودن اش ببرن. و دسته ی سومی هم از این میان نیست. دسته ی سوم خود گنجی و نزدیکانش هستن به کل فراموش می شن و لاجرم گوشه می گیرن و می سوزن و می سازن.پ.ن: البته شما و دوستان تون اون قدر " خاص " و " متفاوت" هستین که دسته ی چهارمی بتراشید و به زور خودتون رو بچپونین توش. گرچه در این همه وقت مبارزه ی آزادی خواهانه در راه گنجی هیچ وجه تمایزی با دیگر بلاگر ها به خصوص روزنامه نگاران سانتی مانتال نداشتید.
پاسخحذفدر فیلم {پرواز بر فراز آشیانه ی فاخته} هم جک نیکلسون دیالوگی دارد به این مضمون:".Get out of my way son, you are using my oxygen"
پاسخحذفبه یاد "آزاده شاعر" که حقیقت را نه موضوع کشف؛ بلکه موضوع برپاداشتن می دانست.جناب شهرام صولتیگیرم که چنین باشد که تو می گویی. گیرم که اصرار مکابیز بر اخلاق ریاکاری و پیگیریش در بزرگداشت گنجی تنها شکلی از ژورنالیسم باشد. تو چه؟! تو که از این عیوب مبرایی چه می کنی؟! تو چرا پرچم اخلاق را بی ریاکاری برنمی داری و چرا کلامی نمی گویی آنچنان که شایسته است درباره گنجی و همه آنان که رنج می برند بی آنکه استحقاق آن را داشته باشند؟!گیرم که مکابیز و ما دوستانش همگی ملاعینی بیش نباشیم. آیا خود اخلاق شایسته برپاداشتن نیست؟! آیا اظهار نفرت از ستم کاری بیهوده است؟! کار تو چیست جناب شهرام جز غرولندی که تنها معنیش لجنمال کردن هر تلاشی هرقدر کوچک برای ایفای مسئولیت است؟! جز تبرئه بیکاری و سکوت چه داری که عرضه کنی؟! جز کند و کاو در روحیات آدمیان و تمسخر نوع بشر چه کاری بلدی؟! از اینهمه جستجو برای "کشف اسرار درونی و انگیزه ها"ی سخنان دیگران چه چیزی دستگیرت شده جز اینکه به اینجا برسی که هیچ حقیقتی را برپا نداری و هر حرکتی را به زشتی انگیزه اش تحقیر کنی؟!همه کار می کنید تا بیکاری و سکوت و گریز نکبتبارتان را از مسئولیت توجیه کنید.پ.ن.) مکابیز! می دانی که من از آداب وبلاگنویسی چندان سررشته ای ندارم و حتی در این قالب هم بیشتر فاروم نویس هستم. اگر این کامنت من با ذوق تو از وبلاگ نمی خواند حذفش کن. نخواهم رنجید.
پاسخحذفالبته شایسته ی من نیست درس ادب و اخلاق دادن. و چه چیزی مبتذل تر از این طور دسته کشی ها و چهار راه بستن های اینترنتی.اما1. من روی صحبت ام با نویسنده ی وب لاگ بود. و دوست داشتم اگر جوابی هست و تنویر افکار عمومی- از آن دست که شما آزاده گان و آزاد اندیشان دوست می دارید-از جانب کسی که مورد خطاب من بوده ، باشد.2. این همه که امروز هست و می دانید و می دانند ، از مسئولیت پذیری امثال شماست نه بی کاری و فلان ما. چه چیزی سخیف تر از حرکات جمعی بر پایه ی احساس صرف؟ که هی های! امروز گنجی زندانی ست . و کوفتن بر طبل " آزاد باید گردد " . و وقتی آزادی گشت باز خمیازه و خواب خوش چهار فصلی.3. این سلیقه ی من است. به نظرم حرکاتی از این دست که ذکر اش رفت ، شایسته ی تحقیر هستند. چون اندیشه ای با خود ندارند. شعار هستند. و چه خوب سکوت کردن در میان هم همه ی جمع و کثیر و فلان. چه خوب یکی نشدن با " جمیع رفته گان" . حال اگر نام اش نکبت و بی کاری ست باز چه خوب و چه خوش و چه خرم.4. ما مُرده و شما زنده. دیر نیست روزی که امثال ما و من بی کار به خاطر حرف زدن از گنجی توسط توده ی عظیم مردم تکفیر بشویم.آن روز که کوره ی کور ِ احساس سرد شده باشد. و ما همان دسته ی سویم. در میان نیستیم. گوشه ایم. اهل های و هو نیستیم. البته این یک پیش گویی ست و برای همین پهلو به کری و شعار می زند.موخره: اگر بعد از این، صحبت و پاسخی بود باز با همان لحن حق به جانب ِ غیر مودبانه ی " کیهانی" که های! خائن و بی کاره و نکبت ، ما را معاف کنید. که این بازی ِ گویا مهیج شما توده ی آزادی خواه است. ما را که کاری نیست با این کار.
پاسخحذفجناب شهرام صولتی . احتمالا همینطور است . حتی قبل از آزادی گنجی هم ردی از این سه دستگی دیده می شد . من و دوستانم ( آنهایی که گاهی پیامی از انها اینجا خوانده اید ) احتمالا جزو هیچکدام از سه دسته نیستیم . شاید هم بشود ما را دسته ی چهارم نامید شاید هم نشود . احتمالا نمی شود .چون بر خلاف آنچه به نظر می رسد ،ما زیاد هم همفکر نیستیم . برای خود من گنجی مفری برای رهایی از بی عملی بود . رهایی از نهیلیسم خنثایی که همه ی ما در این گوشه از دنیا خواه ناخواه گرفتارش می شویم . دوستان دیگر هم هر کدام تلقی خودشان را دارند . من گنجی را ...همین گنجی را ،فارغ از همه ی کارهایی که در آینده خواهد کرد ستایش می کنم .گیریم راهی که در آینده برود به مذاقم خوش نیاید . اما فراموش نمی کنم این او بود که در سیاه ترین روزها نگذاشت تن به انفعال بدهم ( بدهیم )...و اما این که شما روزگاری بخاطر سخن گفتن از گنجی ، توسط توده تکفیر شوید !شما دسته ی سومی ها ! مگر قرار نبود دسته ی سوم منحصر به گنجی و نزدیکانش باشد ؟مگر آنها در این دوره سکوت کرده بودند ؟چگونه از سکوت امروزی شما همراهی آینده تان با دسته ی سوم را حدس بزنیم ؟ فعلا که شما با توده ی منفعل در سکوت کردن هم آواز شده اید و گنجی و نزدیکانش در سخت ترین شرایط فریاد کشیده اند.شاید هم روزی ( یه سبک همان پیش بینی های شما )با توده در ستایش از گنجی همراه شوید . اما باور کنید اهمیتی ندارد که شما با جمع حرکت می کنید یا نه . هر تکروی ای ضد پوپولویسم نیست و هر فردیتی لزوما بر خلاف راهی که دیگران می روند نخواهد بود ( توجه تان را به پست قبلی ام جلب می کنم ! آنجا که میان فردی و شخصی تفاوت گذاشته ام )
پاسخحذف------->-ادامه ی کامنت قبلی نکته ای هم درباره ی پاسخ تان به جناب ایرج بگویم : این وبلاگ در فضای عمومی نوشته می شود . شما هم از ایمیل استفاده نمی کنید و دارید کامنت می گذارید . حرف غیر منطقی ای است که "من برای صاحب وبلاگ پیام گذاشته ام و توقع دارم او جواب بدهد" ...اگر می خواهید چیزی را تنها من بخوانم و جواب بدهم لطفا ایمیل بفرستید . اما به نظر من بهتر است این کار را نکنید و سخن ایرج را به دقت گوش کنید . باور کنید او شما را جز "متن" نمی بیند و تجربه هم سخنی دو ساله با او ،این را برای من یکی به اثبات رسانده که در گفتگو کردن اهل شخصی کردن مواضع و جدل کردن نیست . گیریم که آی دی شهرام صولتی یکی دو سیلی به حق یا نا حق از ایرج بخورد .حیف است به این بهانه تجربه یک گفتگوی مفید را وابگذارد.
پاسخحذفآقای شهرام صولتیاگر از دو خط آخر نوشته شما می شد صرفنظر کرد؛ تنها پاسخم به باقی نوشته این بود که: "ببخشید. اشتباه گرفته بودم!!!" چرا که من فرضهای روانکاوانه شما را پیشفرض گرفته بودم و خواستم به شما نشان دهم که حتی به فرض صحت گزاره ای که طی کامنت شما مشاهده کرده ام("تو بدی!")؛ دلیلی نیست که سکوت و بی عملی و محکوم ندانستن ستم تبرئه و توجیه باشد. پاسخ شما اما اصرار بر همان گزاره "تو بدی! من خوبم!" بود. و دیگر حرفی باقی نیست جز پوزشی از بابت اشتباهی که در شناخت شما کرده بودم.اما این دو خط آخری که بنده را "کیهان نویس" دیده اید خیلی جالب بود. گویا شما اصرار دارید همه چیز را غیر از آنچه هست ببینید. انتقادهای حضرتعالی بر چه مبنایی جز "روانکاوی نویسنده"؛ "تلاش برای نقد و زشت شمردن انگیزه های او"؛ "انتقاد از متن از طریق تحقیر نویسنده" و ...استوار بوده است که ما ندیده ایم؟! حال من- که اصلا کوچکترین اشاره ای به انگیزه های شما در حمله دائمیتان به مکابیز نداشته ام و صرفا منتقد موضع فکری شما در این قضیه خاص بوده ام- شدم کیهان نویس؟ و شما را با کیهان نویسی و استالینیسم کاری نیست؟!! واقعا که!!!!
پاسخحذف1.سکوت همیشه و هر جا ، نشان انفعال نیست. هم چنان که سکوت ِ امروزی گنجی. حالا که از زندان آزاد شده. و هم چنان که سکوت ِ مسیح وقتی که بر صلیب بود. مگر این که شما ، اینجا ، هم نظر باشید با جناب نیچه و مثلن مسیح را باز خواست کنید که چرا وقتی بر صلیب بود سخنی نگفت. اما اتفاقن فکر می کنم در این ماجرا و در این جا ، سکوت و همراه نشدن با این ابتذال وحشت ناک بزرگ ترین و به ترین کار بود . وقتی که گنجی خواهی تبدیل به مد شده بود. هم چنان که آن دوم خرداد معروف. و جوانانی موسوم به دوم خردادی! همه ی این چیز ها که نوشته شده برای گنجی در این مدت را بخوانید. اکثر قریب به اتفاق لوس بازی و سانتی مانتال بازی و واژه بازی ست. لاس زدن است با مفاهیم چون آزادی و دموکراسی و چه و چه. از آن حضرت ِ تبعیدی در آلمان -معروفی- بگیر تا قبیله ی روزنامه نگاران ِ نتی. حالا هم به دید من همه چیز تمام شده. " عیدتان مبارک" . " آخی ! گنجی آزاد شد! " . " تبریک " . " وای ! عیدی " . " بالاخره گنجی آزاد شد" . و این یعنی پایان مشکلات نوع بشر و شروع خور و پف.اما خب در مورد دیگر نمی توانم موافق باشم . فرض کنید در یک مجلس ، در یک جمع من دارم با شما حرف می زنم. بعد یکی که بغل دست شما نشسته ، شروع کند به جواب دادن. آن وقت که مثلن من ناراحت بشوم ، شما بگوئید " نه همین درست است. تو اگر می خواستی با من حرف بزنی دست من را می گرفتی و می بردی در اتاقی که غیر نباشند" . و با توضیح این که در مثل مناقشه نیست ،این طور کار ها ، من را به یاد دسته کشی و لشکر کشی می اندازد.در هر صورت به مذاق من خوش نمی آید. مگر این که رویه ی درست به دید شما همین و همین و همین باشد که خب به خود تان مربوط است و مسلمن این جا و این مکان هم با همان فرم دل خواه شما پیش می رود.
پاسخحذفو اما بعد. فکر می کنم اصل اول گفت و گو ، شعار ندادن است. حکم کلی صادر نکردن است. مرز نکشیدن است. این که تو بی کاری و بی مسئولیتی و فلان ،- به عنوان صفت های بد - یعنی به هم زدن توازن. یعنی دیگری را در موضع ضعف قرار دادن برای به کرسی نشاندن حرف خود. گفتم که. مثل روزنامه ی کیهان که با اتهام " جاسوس" و " خود فروخته " همان ابتدا بحث را به انتها می رساند. چون طرف مقابل محکوم است در هر حال. این طور قضاوت کردن و حکم صریح دادن چه در مقابل متن و چه در مقابل " من " روشن کردن تکلیف پیش از موعود است. کسی به صرف آزادی خواه بودن حرف درست را نمی زند و کسی به صرف بی کار و بی مسئولیت و نکبت بودن ، حرف های اش لزومن نادرست نیست.
پاسخحذفاین دو نظر پیش ، دیشب نوشته شد. اما هر کاری کردم موفق به ارسال اش نشدم. این ها یعنی قبل از نظر ساعت 6:57 نوشته شده.اما نکته ی پایانی که می گویم این است. من با نظرات و نوشته های نویسنده ی این وب لاگ یا موافق ام یا مخالف . اگر دل ام خواست موافقت خود را اعلام می کنم.-مثل مطلبی که درباره ی احمدی نژاد نوشته شده بود- و مخالف هم که باشم مخالفت می کنم. مثل خیلی از مطلب ها. مسلمن نه موافقت من باعث افتخار نویسنده ی وب لاگ است نه مخالفت ام اسباب سر شکسته گی اش. این ها - همه ی این نظر ها - باب ِ گفت و گو را باز می کند، تنها. همان که نباید فرصت اش را از دست داد. که اما مثل این که از دست رفته یا دارد از دست می رود. با همان قبیله گرایی مرسوم که همه جا هست. در اینترنت هم.متاسفانه.و در ادبیات من " حمله " معنی و مفهوم ندارد. تمام.
پاسخحذف3) شخصا با شعار هیچ مخالفتی ندارم. شعار عصاره دعوت است و دعوت یکی از محترمترین روشهای گفتگو است. راستی اگر شعار "خامنه ای باید برود" نبود؛ آزادی امروز گنجی چه معنایی جز "پایان دوران محکومیت یک زندانی" می توانست داشته باشد؟! اما امروز پس از آن شعار؛ این ازادی به راستی شایان تبریک و عید گرفتن است. چرا که معنایی خاص دارد و آن شکست خامنه ای در ساختن اسطوره از خودش باشد. 4) قطعا قصد "ارعاب" شما را نداشته ام و همچنان که توضیح دادم؛ واژگان "بیکار" و "گریزان از مسئولیت" و ... خطاب به شخص شما یا آی.دی. شما نبوده است. بلکه خطاب به متنی بوده است که ارسال داشتیدش و متضمن انکار و نفی "ابراز تنفر از ستم" و تبرئه و بلکه ستایش "سکوت" بوده است. از قضا به گمان من متن شما بود که با هدف قرار دادن "نویسنده"(مکابیز) و صدور حکم درباره او - و هرکس دیگری که در نت از گنجی ستایش کرده است- سعی در ارعاب او داشت. یکبار دیگر متن ابتدایی خود را مطالعه فرمایید.5) بله سکوت می تواند معنای فریاد را بدهد. اما به شرطی که معنای تحقیر فریاد را قبلا افاده نکرده باشد. به شرطی که حاصل "به من چه؟" نباشد. و به شرطی که ستمگر و همدستانش در آن "بهت و نفرت در حد نهایت" بیابند و نه "رضایت و تحمل".
پاسخحذف1)وقتی شما نظری را در معرض دید عموم می نهید؛ عموم را به گفتگو دعوت کرده اید. یک اثر هنری بخشی از یک پروسه گفتگو است. هنرمندی که اثر خود را به جامعه عرضه می کند؛ خواستار نقد و تعبیر اثر هنری خود توسط جامعه است. وگرنه بهتر است آن را در دل یا در منزل شخصی خود نگاه دارد.2) آنچه شما درک نکردید و گویا حاضر هم نیستید درک کنید این است که من شخص شما (آی.دی. شهرام صولتی) را به بی مسئولیتی و بیکاری و ... متهم نمی کنم. و اصلا بی معنی است که بکنم. چرا که شما را نمی شناسم. نه تنها شخص شما را؛ بلکه حتی از فعالیتهای همین آی.دی. شهرام صولتی نیز خبر خاصی ندارم. شاید این آی.دی. یکی از فعالترین شخصیتهای نت باشد.مسئله این نبوده و نیست. مسئله آن است که شما در نقد خود از مکابیز؛ پرچم چیزی جز بیکاری و سکوت را برنداشته بودید. پاسخ من ناظر به این نکته بود که دو پرسش اساسی را پیش روی شما می نهاد:-اگر "من" ریاکار و نادان و قرتی و ... هستم؛ آیا خود اخلاقگرایی و ابراز تنفر از ستم و تمنای آزادی آنقدر حرمت ندارد که شما اینگونه متون شامل این مفاهیم را تحقیر نکنید؟! و اگر نقدی بر روش من هست -که قطعا هست- آیا نباید موضع خود را به گونه ای تصحیح کنید که شامل ستایش و تبرئه بیکاری و گریز از مسئولیت نشود؟! - حق برپاداشتنی است. اگر آنچه مکابیز کرده و می کند نه برپاداشتن حق که ژورنالیسم و قرتی بازی است؛ تو بگو با این حس تحقیری که نسبت به این متون ابراز می داری کدام حقیقت را برپاداشته ای؟! نقد تو بر سخن مکابیز چه بوده است جز "شماها یک مشت بچه سوسول هستید که گنجی برایتان اسباب بازی شده است." ؟! اما این جمله و ایرادهایی از این دست که نقد نیست آقاجان. اسم این "حمله" است. چرا که نه متن بلکه نویسنده آن و انگیزه ها و روحیات او را هدف گرفته است.متاسفم که پاسخهای شما در عین خواندنی بودن؛ پاسخی به این دو پرسش محوری نبوده است.
پاسخحذفسعی می کنم درک بکنم. نه من و نه این شناسه ی اینترنتی نقد نشده اند. این متن است که مورد حمله قرار گرفته. به این ترتیب کسی که این " حرف" را بزند، یا به این هیاهو اعتراض کند در مقابل، بی کاره گی و سکوت را ترویج و تشویق می کند و این بد است. یعنی این طور متوجه شدم.
پاسخحذفخبابتدا یک چیزی را باید روشن کنم. به دید من سکوت معنای فریاد نمی دهد، در این جا. سکوت این جا به معنی سکوت است و قدرت. چه طور؟ عرض می کنم. من همه ی این جریان و جریاناتی از این دست را بازی می دانم. بازی میان حکومت و توده( زیر دست های حکومت) حکومت حمله می کند و تجاوز. توده فریاد می کشد. به طور راست و مستقیم یعنی این. حکومت یک عده را می چپاند توی زندان و توده می گوید " آزاد اش کنید" . و همین. این بازی قدیمی حکومت هاست با رعیت هاشان. حالا من یا یکی تصمیم می گیرد در این بازی نباشد. بازی چه نباشد. آلت دست نباشد. پس سکوت می کند. به سیخونک های حکومت تسخر می زند. این فریاد ها که طرفدار دارند و نشان تعهد و بیداری هستند به دید عده ای ، چیزی نیستند به جز واکنش غریزی. لااقل در اکثر مواقع. یعنی حکومت سوزن می زند به عصب و رعیت فریاد می کشد " آآآآآآآآآی ". و این نشان ضعف است . و این جا سکوت نشان قدرت است. ملعبه نشدن. وارد بازی نشدن. اسیر غریزه نبودن. شاید یاد تان بیاد زمان بچه گی آن که در برابر سوزن(آمپول) خوردن بیشتر تاب می آورد، قدرت مند تر بود. حالا هم به دید من همین است. این سکوت ، سکوت بطالت و بی کاره گی - به تعبیر شما - نیست. سکوت ِ قدرت است. پس زدن اسباب بازی شدن است.
پاسخحذفبرای جامعه - به طور کلی - گنجی چیزی ست هم طراز با باطبی. با تعطیل کردن کافی شاپ ها در ساعت دوازده شب. با گرفتن دختر ها و پسر ها. با راه نیافتن دختر ها به استادیوم فوتبال. هیچ کدام از این ها که گفتم چیز های حقیری نیستند. اما مسئله این نیست ، این جا. مسئله وزن ماجراست. اهمیت موضوع. گنجی هر طور نگاه کنی با هیچ کدام از این ها که لیست شد ، هم طراز نبود و نیست. نه گنجی. که مسئله ی گنجی. مورد گنجی. اما جامعه با این موضوع همین طور بر خورد کرد که با بقیه ی ماجرا ها. دو تا سایت و وب لاگ راه انداخت. طوماری امضا کرد. همین کاری که مثلن عده ای برای بازی دوستانه ی تیم ملی فوتبال سوئد و ایران کردند. همین. این جا آن وقت سکوت برای کناره گرفتن از ابتذال است. گوشه گرفتن برای این است که آش شور تر از این نشود و لااقل " من " وارد این بازی کثیف نشود. اتفاقن ، لااقل اینجا این دست اعتراض ها و بعد تبریک ها هم داستانی با حکومت است. معذرت و شرمنده. حال دادن به حکومت است. جیغ و ناله ای ست که حکومت را تحریک تر! می کند. این که در آخر می گوئید سکوت جایی معنای فریاد می دهد. یعنی این که برای شما فریاد بلند مرتبه تر از سکوت است. و سکوت هم چون یک چیز بد ِ عیاش ِ چرند فقط گاهی به شرط و شروطی هم طراز می شود با فریاد که یک چیز والا و ارزش مند و مومن است. مشکل همین جاست. تفاوت در تعریف ها. و باور ها. من به چیزی که شما باور دارید اعتقادی نداریم. از همان دست که شما نیز این طور.
پاسخحذفخب به طور حتم کامنت میانی - با آن شناسه - شناسه ی من نیست. اشتباهی ست. پس مدیر وب لاگ لطفن پاک اش می کند. و مخاطب وقت خواندن نظر ها ، در وقت حذف شدن کامنت میانی ، نظر ها را این طور می خواند. یک . سه . دو.
پاسخحذفخوب فکر می کنم داریم به پیشفرضهایمان نزدیک می شویم و این معنی نزدیکی به پایان این بحث را می دهد.1) تعبیر شما از سکوت و برتر نهادن آن از فریاد؛ بر یک مبنای خاص استوار شده است که به هیچوجه مورد موافقت من نیست. این یک مبنای هگلی است که دولت را شکل تکامل یافته بشر می بیند و به قولی بزرگتری او را می پذیرد. می پذیرد که فریاد در برابر او قرار نیست فایده ای داشته باشد. درست همانند کودکی که وقتی قرار است آمپول بخورد فریادهای ناشی از دردش هیچ اثری بر اراده بزرگترها نخواهد داشت.به عبارتی استدلال شما بر این بنا شده است که اختیار و توان مردم را در عزل حاکمیتها انکار می کنید و از دید شما فریاد "اعتراض به ستم" از سوی مردم هیچ نتیجه ای جز تحریک حاکمیت نخواهد داشت. در واقع شما جاودانگی حاکمیت (با تعریف سلطه) را پیشفرض گرفته اید. این پیشفرض از دید من بیانگر ناامیدی در افجع وجه است. این یک نکته اختلاف. 2)از دید شما انسان نباید اسیر غریزه باشد. خوب یکی از غرایز -که تا پیش از فیلم غریزه اصلی؛ غریزه نخستین آدمی شناخته می شد!!!- کنجکاوی و پرستش حقیقت بوده است. این غرایز را دور بیاندازیم که چه شود؟! اسیر این غرایز نباشیم که اسیر کدام اسطوره و ایدئولوژی بشویم؟! اسطوره "سکوت برتر از فریاد است."؟! این مردگانند که هیچ اسیر غریزه نیستند و بلکه در مقامی قرار گرفته اند که دست هیچ حاکمیت و قدرتی به دامن ایشان نمی رسد . سکوت می کنند و فارغ از دعوای فرد و قدرتند..... آیا ادای مردگان را درآوردن و پیرو راه و روش ایشان بودن مورد تبلیغ شما است؟! من زنده بودن را ترجیح می دهم. در برابر درد واکنش نشان می دهم و در عین حال کودکی نیستم که واکنشم واکنشی عاجزانه و بی تاثیر در جهان پیرامونم باشد. من خوشبینم که ج.ا. را اراده این مردم می تواند عزل کند و بالاتر از آن خوشبینم که ماهیت "قدرت" نیز می تواند توسط فرد بشری محدود و ناتوان از "سلطه" بشود. این نکته دوم اختلاف.
پاسخحذف3) نمی دانم هرگز در عمر خود مذهبی بوده اید یا خیر. من بوده و هستم. یک اصطلاحی است به نام "تباکی". ادای گریستن را در آوردن. در حالی که گریه ات نمی آید؛ اوهو اوهو کردن. این با ریاکاری متفاوت است. این پذیرش تعالی اشیاء متعالی است. من ایرج شاید نتوانم حق مطلب گنجی و آنچه کرد و بالنتیجه آنچه شد را به درستی ادا کنم. اما همینکه در وبلاگم می نویسم : "گنجی را آزاد کنید." معنایش این است که شیء متعالی را شناخته ام. درست است که ستایش اندیشمندانه ازادی از من ساخته نیست؛ اما ادای آن را در می آورم و همین یعنی فهمیده ام که آزادی خوب است. یک روشنفکر در برابر این هیاهو (به قول شما) چه خواهد کرد؟! ایا دامن خواهد کشید که مبادا به ابتذال آلوده شود؟! ایا ستایش از آزادی را مبتذل خواهد دانست؟! آیا بروز فردیت خویش را در "سکوت در برابر ستم" خواهد جست؟! مسلما خیر! روشنفکر کارش نقد است. در این هیاهو وارد خواهد شد و اصل ماجرا (در اینجا ماجرای گنجی و حاکمیت) و همچنین واکنشهای مختلف (همان هیاهو) را نقد خواهد کرد. اشیاء را آنچنان که هستند؛ خواهد دید. ابتذال را نقد خواهد کرد. اما هرگز "محکوم ساختن ستم" را مبتذل نخواهد خواند.هرگز به جایی نخواهد رسید که اصل بروز "اراده انسان جهت ساخت سرنوشت خویش" را تحقیر کند. چرا که -خوب دقت کنید- شما تنها "فرد" کره خاکی نیستید. سایرین نیز "فرد"ها هستند و نه صرفا "توده". نقد رفتار ایشان نباید به انکار فردیت آنها ختم شود.
پاسخحذفیک بار دیگر بحث صورت و معناست ؟!چرا گنجی را تحسین می کنم ؟! سوای از تمامی دلایل شخصی در ستایش اخلاق و مفهوم روشنفکری . گنجی از نظر زیبایی شناسی برای من شایان ستایش است . شالوده شکنی می کند این مرد ... فرم را در هم می ریزد . و این زیباست .
پاسخحذفجناب شهرام صولتی . راستش من نمی توانم آن کامنت را پاک کنم . به این دلیل ساده که ممکن است همین درخواست حذف هم از سوی نویسنده ی مطالب قبلی شهرام صولتی ارسال نشده باشد .البته اگر آدرس ایمیل یا وب سایتی با کامنت های قبلی تان معرفی می شد ، می توانستم از صحت چنین تقاضاهایی مطمئن شوم و امکان سواستفاده هم وجود نمی داشت . علی الحساب کامنتی را که یک بار با آی دی بشری و بار دیگر با آی دی شهرام صولتی ارسال شده بود حذف کردم .
پاسخحذفبه بشرا : حالت خوبه برادر ؟ چرا پرت و پلا می گی ؟با این وصف فلان استاد مشنگ داشنگاه که آسته می رود و آسته می آید و ماه به ماه حقوق مکفی اش را دریافت می کند و مواظب است حرفی نزند که تقاضای هیئت علمی اش رد نشود با گنجی که فریاد می زند و به قول شما واکنش غریزی نشان می دهد نه تنها برابر ، که از او برتر است . آخر مزخرف گویی هم حدی دارد .اگر هم قرار است درد را تاب بیاوریم و در مخالفت با غریزه فریاد نزنیم( تا مثلا طبق سنت رواقی به رستگاری شخصی برسیم )باید درد خودمان را تاب بیاوریم . نه درد دیگران را ...بنابراین هرگاه قدرتمندی چکمه بر گلوی شما فشرد فریاد نزنید تا غریزی واکنش نشان نداده باشید ( که البته من این را هم قبول ندارم . دارم طبق پیش فرض های شما حرف می زنم ) اما اگر این چکمه بر گلوی دیگری فشرده می شد اتفاقا شما دارید غریزی عمل می کنید وقتی که ساکت اید و آهسته از کنارش می گذرید . منتهی این بار عمومی ترین ( و بنابراین حیوانی ترین ) غریزه شما را به سکوت دعوت می کند . غریزه ی بقا !
پاسخحذففکر کنم این یه کم قابل هضم تر باشه!!!به هر حال تبریک می گم!!!
پاسخحذفمن به بشرا جواب دادم و با آی دی شهرام صولتی پاسخ داده شده .در هر صورت این کامنت های آخری پاک می شوند . به علت استفاده از دو ای دی یا سو استفاده از ای دی دیگران !گذاشتن ایمیل برای کامنت گذاشتن اجباری نیست . اما بهتر است دوستانی که مایلند بطور پی گیر کامنت بگذارند ایمیلی پای کامنت هایشان بگذارند که امکان سواستفاده های اینچنینی فراهم نشود . در این مورد خاص هم با توجه به نثر آشفته و قابل تشخیص این کامنت گذار تا جایی که فرصت کنم کامنت هایش را حذف می کنم .
پاسخحذف