اولش بگویم درگیری من با موضوع گلستان (نه طبعا شخص او، شخص
او اهمیتی ندارد) یک درگیری شخصی است. وقتی بعنوان یک نوجوان شروع کردم به خواندنِ
چیزمیز، خب فروغ فرخزاد، جزء انتخابهای طبیعی بود. شعرهایش را خواندم و بعد عطش
دانستن دربارهی او و مقدار زیادی کتاب که مصداقِ بارز کتابسازی بودند و حتما
هنوز هم هستند. یکی دو خاطره، چند تکه از نامه، چند مصاحبه با خود فروع و چند قطعه
سوگنامه. اما چیزِ ثابت تمام این کتابها برای منِ سیزده چهاردهساله یک نام
تکرارشونده بود. ابراهیم گلستان که بعدها شناختمش البته و بعنوان یک داستاننویس،
تهیه کننده و فیلمساز حتی میشود گفت به او علاقمند شدم. اما ردِ ابراهیم گلستان در
هرچه که دربارهی فروغ میگفتند آنقدر پررنگ بود که برای یک نوجوانِ دور از مجامعِ
ادبی هم شکی باقی نمیگذاشت که نقشِ گلستان چیزی بیشتر از یک دوست یا همکار در
زندگیِ او بوده است. بنابراین لازم نبود که نامهی فروغ به شاهی حدود بیست سال بعد
منتشر شود که کسی بداند رابطهی آن دو بیش از یک دوستیِ معمولی بوده است.(حالا
البته بگذریم از استثنائاتی مثل میم آزاد که از بغضِ گلستان میخواهد اینکه با
فروغ رابطه داشته را هم بعنوان یک امتیاز از او سلب کند).
اما جز داستان عاشقانه، تاثیر گلستان بر فروغ چه بوده است؟
بگذارید ببینیم آقایون ادبا چه میگویند*:
اخوان ثالث: «اصلا خود معاشرت با گلستان تحولی در زندگی
فروغ بوجود آورد.گلستان اولین کاری که کرد درمورد فروغ این بود که تمام معاشرتهای
قبلیاش را قطع کرد....مثل آن جرقهای که بین شمس و مولانا، به یک شکل دیگرش،
البته نه خیلی عارفانه، خیلی فلان»
م آزاد: «روح زنانه فروغ فرخزاد باعث میشد که اغلب تحت
تاثیر اشخاص قرار میگرفت او گرایشی به روشنفکران لوکس داشت که دنیای زنانهای
دارند....اگر فرخزاد تحت تاثیر گلستان قرار گرفت، از همین است که گلستان نیز
روشنفکر لوکس و زنانهای است، تاثیر ذهن تحلیلگر کاذب گلستان آشکارا در فرخزاد
حس میشد.»
نقل از پرویز لوشانی: «از چوبک میپرسم:انگیزهی
این جهش اخیرش را جه میداند؟ چطور شد فروغ بقول خودش «تولدی دیگر» یافت؟
چوبک یک لحظه فکر میکند و میگوید:
من تصور میکنم مقدار زیادیاش مربوط به تاثیر ابراهیم
گلستان باشد.
گلستان تا چه حد خودش این تاثیر را قبول دارد؟
هیچ، او حتی از طرح این مسئله هم نفرت دارد . گلستان میگوید
اگر من چنان معجزهگری هستم که میتوانم از زغال الماس بسازم پس چرا دربارهی خودم
غافل ماندهام؟»
به نظر میرسد گلستان این حرفها را قبول ندارد و ظاهرا دم
گوش چوبک این چیزها را رد میکند. اما در فضای عمومی خیر. چرا سکوت میکند؟ شاید چون
بهتر است آدم دربارهی مزخرفاتی که ملت میگویند سکوت کند. اما شما این را مقایسه
کنید با نامهی بلندبالا به مجلهی فیلم در واکنش به تقوایی. تقوایی مدعی میشود
چیزهای زیادی از گلستان آموخته. گلستان برمیآشوبد و نامهای مفصل و مستدل مینویسد
و میگوید اصلا تقوایی را به سختی میشناخته و تقوایی هم انقدر دیر و بد (و تلویحا
ناهوشیار) میآمده که نمیتوانسته از او چیزی یاد گرفته باشد «هرچند امروز از آن
با سخاوت سرشار، فزونتتر از خورند اندک چیزی که بوده است یاد میکند که این یا از
محبت جنوبیش است یا از تخیل آزادوار، بیمهار، اختیار رها کرده ...»(مجله
فیلم،235)
گلستان اسم این کار را میگذارد تراکندن دروغ. با این دروغترکانیها
سالهای بعد بیشتر آشنا میشویم. اما در مورد فروغ چه؟ سکوتِ محض. بنظر میرسد وقتی
چیزی با این طنین و قدرت تکرار میشود سکوت (چه بخواهیم چه نه) چیزی جز تایید
نیست. گلستان میگذارد به او در رابطه با فروغ نقش مرشد و راهنما و خالق بدهند،
دروغ را نمیترکاند. تنها دروغی که مسئولیت ترکاندن مستقیمش با او است. بقیهی
وقایع شاهدانِ دیگری دارد. اما این یکی را فقط او میتواند بترکاند. انگشتش را هم
به این یکی دروغ نمیزند و میگذارد خودِ ذهنیت مردسالار ادبا به جایش سخن بگویند.
آنها هم وقتی حرف میزنند از این چیزها میگویند:
««تولدی دیگر» از زمان
آشنایی فروغ با ابراهیم گلستان ساخته شده و با همهٔ تغییراتی که میشه در کار هنری اشخاص حدس زد، ولی
این اصلا بیرون از اندازهٔ تغییره و اصلا یه مرتبه یه چیز دیگه شده.
فروغ سواد و معلوماتی که نداشت. بهنظر من، تولدی دیگر بیشک تحت تأثیر گلستان
ساخته شده. . . .
ـ بعضیها که اصلا میگن: ابراهیم گلستان این شعرها را گفته؟!! امکانش هست؟!!
[ابتهاج]: ـ چه کسی میتونه همچین ادعایی بکنه و کیمیتونه رد بکنه؟! در هر صورت با دخالت گلستان بود. اما چقدر دخالت داشت؟ . . . بیشک وجود خود فروغ عامل اصلی بود ولی گلستان، زیر و رو کرده فروغ رو؛ یعنی از یک شاعر درجهٔ هشتم، درجه صدم... نقش گلستان، بیشتر از نقش یه معلم و مربی باید باشه»**
ـ بعضیها که اصلا میگن: ابراهیم گلستان این شعرها را گفته؟!! امکانش هست؟!!
[ابتهاج]: ـ چه کسی میتونه همچین ادعایی بکنه و کیمیتونه رد بکنه؟! در هر صورت با دخالت گلستان بود. اما چقدر دخالت داشت؟ . . . بیشک وجود خود فروغ عامل اصلی بود ولی گلستان، زیر و رو کرده فروغ رو؛ یعنی از یک شاعر درجهٔ هشتم، درجه صدم... نقش گلستان، بیشتر از نقش یه معلم و مربی باید باشه»**
این
مسئله، خصوصی نیست و ربطی به رابطهی عاشقانهی آنها ندارد. چند مدل مطرح شده که
یا یکی از آنها درست است یا هیچکدام درست نیست یا ترکیبی از چند مورد است. یکی مثلا اینکه فروغ بیسواد بوده و
گلستان برایش شعر میگفته. دیگر اینکه یک کیفیتِ شمسواری داشته در مواجهه با
فروغ، یکی اینکه از رفقای بد دورش کرده، یکی اینکه بهش یاد داده به چیزها چطور
نگاه کند. یکی اینکه به او کار داده و این برای یک آدم آس و پاس که در کار شعر است
تعیین کننده میتواند باشد (که البته به خیلیهای دیگر هم کار داده بود) و یکی
اینکه نقشی شبیه ازرا پاوند برای الیوت ایفا کرده یا اصلا صرفا منبع الهامِ
عاشقانههایش بوده و الخ.
از میان اینها مدلهایی که عاملیت
اصلی را به خود آن مرحوم بدهند کمتر مطرح میشوند. فروغ نوجوان و بیتجربه بوده که شعرهای ابتداییاش را میگفته و در تولدی دیگر حدودا سی ساله بوده است. ظاهرا تاثیر خواندن و تجربه کردن و فاصلهی یک نوجوان
بیتجربه با یک انسان سی ساله در مورد فروغ مطرح نیست. (شما نوشتههای هفده سالگی
خودتان را با سی سالگیتان مقایسه کنید کافی است) مثلا انگار فاصلهی هدایتی که
داستان «شرح حال یک الاغ در حال مرگ» را مینوشت با هدایتِ بوف کور مربوط به عمیقتر
شدن نگاهِ خود او است، اما این فاصله در یکی مثل فروغ فقط با ورود کسی مثل گلستان قابل
توجیه است. مثلا نقش طوسی حائری که زبانی غیر از فارسی میدانست در غنیتر شدن
تجربهی متنی شاملو یک نقش فرعی بوده، سیمین که ادبیات را دستکم روشمندتر از جلال
میشناخت که چیزی نبوده حالا مهم نیست، فرزانه طاهری که گلشیری را با بخشی ترجمه
نشده از ادبیات جهان آشنا میکرد خب زنش بوده، اما گلستان ظاهرا همان تبدیل کنندهی
زغال به الماس است.
سکوت
گلستان در همان یک جایی که نمیبایست سکوت میکرد همدستیِ یک آدم باهوش است
با ادبای احمق در سلب عاملیت از کسی که هر نظری دربارهاش داشته باشیم نمیتوانیم
انکار کنیم که شور آموختن داشته و بیش از اغلب معاصران ادیبش نسبت به جهان کنجکاو
بوده است. به همین دلیل من معتقدم این سکوت بیش از آنکه از سر بزرگواری باشد، از
سر تایید مزخرفاتی است که گلستان خدا میداند (من هم میدانم البته) چرا علاقهی جدی
به ترکاندنشان نداشته است.* نقل از «جاودانه زیستن در اوج ماندن»
** اینجا
آقا من یه چیزیو نفهمیدم. تو اون پاراگراف بالایی گفتی گلستان میگه من اگه همچین جادوگری هستم فلان، بعد ولی میگی گلستان ریاکارانه وایساده و با تکذیب نکردن این نقلها عملاً تاییدشون کرده و دروغ رو نترکونده.
پاسخحذفخب پس اون تکذیب پاراگراف بالا چیه؟ منظورت اینه که به اندازه ی کافی (مثل نامه ش به مجله در مورد تقوایی) شدید نیست؟
اون پاراگرافی که نقل کردم روچوبک به گزارشنویس میگه از قول گلستان. یعنی گلستان به شخص چوبک گفته (دمِ گوشش احتمالا). تکذیب گلستان نیست در واقع نقل چوبکه که نشون بده گلستان چقدر بزرگواره خودش قبول نداره ولی در واقع داره تعارف میکنه، چون خود چوبک بالاترش میگه نقش اصلیِ تغییر با گلستان بوده.
حذفبارها و بارها مطالبی از این دست رو خوندم وپای صحبتهایی در مجالسی با محوریت فروغ نشستم که حول همین بحث می چرخید، چند باری حتی تصمیم گرفتم که در تایید این حرفها بردارم بنویسم که آقای گلستان اصلا شما چه حقی داشتید که بعد از مرگ فروغ آن به اصطلاح نامه ها و عکس و مطالب را به اذعان شاهدان از خانه ی فروغ بردارید و تا به امروز هم سربسته نگه دارید؟ و یا... اما درست یا غلط اینکه: گلستان بیشتر از اینکه به قول براهنی تاریخ مذکر را میشناسد، جامعه ای را می شناسد که همیشه حرفهای خاله زنکی را پروبال میدهد و آخر سر از یک مساله معمولی پیراهن عثمان میسازد، به گلستان حق میدهم که منکر خیلی چیزها شود، اگر کجا معلوم با افشا شدن حقایق جامعه ی تب زده و بهانه جو این افشاگری را بهانه ی تازه ای برای تخریب فروغ و بستگانش ، خود گلستان و خانواده اش و حتی بخش زیادی از روشنفکران وابسته به این دو نکند، بی شک در شرایط کنونی حرکت گلستان کاملا به جا و سنجیده است...
پاسخحذف