۱۳۹۵/۵/۱۷

تاریخ شفاهی با حضور روزنامه‌نگار پیشکسوت

- می‌فرمودید.
- عرض می‌کردم، بعد منیرخانمِ شموهی اومد گفت ریخته‌اند تو دفتر دکتر مالون. 
- دکتر مالونِ خواندنی‌ها؟
- بله، دکتر مالونِ خواندنی‌ها که خدا حفظ‌ش کنه، همیشه عشق قلمو و کرباس و بوی رنگ. خط خوشی هم داشت که دیدید حتما.
- بله خوشبختانه شانس‌شو داشتم.
- کجا بودیم؟
- درباره‌ی منیرجانِ شموهی.
- اها بله، منیر خانمِ شموهی آمد خیلی عصبانی.
- چه صدای خوبی هم داشت.
- ارثی بود. برادر بزرگش رفیق ما بود. شما بچه بودی یا بدنیا نیامده بودی اونموقع، تو کافه کارما، بعد از ظهرها میومد گاهی ابوعطا میخوند.
- همون ابوعطای ابوالخیرِ معروف؟
- نه این برادر کوچیکش بود. ابوسعید اون موقع رفته بود شاهرود سرش تو کار خودش بود. می‌شناختدنش البته اهل بخیه، ولی هنوز بقول شماها سلبریتی نشده بود.
- هاهاها
- خب میگفتم، حرف تو حرف اومد یادم رفت. به نظرم داشتم درباره‌ی منیربانویِ شموهی عرض می‌کردم.
- می‌فرمودید.
- منیرخانم  خیلی هم طناز بود، طنز بخصوص خودش را داشت. بعدا با مهندس اخوان ازدواج کرد ولی اونموقع هنوز دخترِِ خونه بود. 
- خونه‌ی مشیرالممالک؟
- بله، همونجا بودند. خونه را که می‌دونید آمیرزاحمد کوشکی ساخته بود. می‌شناسیدش؟
-  نه متاسفانه.
- خیلی مردِ رندِ عجیبی بود. بددهن بود ولی ملاحتِ مخصوص به خودش را هم داشت. یک بار سرزده رفته بود خونه‌ی دکتر کاغذچی.
- دکتر کاغذچیِِ خواندنی‌ها؟
- نه دکتر کاغذچیِ دانستنی‌ها. خواندنی‌ها اونموقع در نمیومد هنوز. 
- خب می‌فرمودید.
- عرض می‌کردم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر