عمرِ نگرانیِ نزدیکان (پدر و مادر را استثنا میکنیم و دلایلش در این مقال نمیگنجد) محدود است (حدسِ من؟ بین سه روز تا سه ماه، عدد تخمینی و دلبخواهیاست اگر دوست دارید یک شمارهی دیگر جایش بگذارید). منظور این است که همین الان گوشی را بر میدارید و به معشوقتان-رفیقتان میگویید احساس میکنید دیگر طاقت ندارید و دوست دارید بمیرید. او نگران خواهد شد. به شما وعده خواهد داد که کنارِ شما است. هر کاری بتواند میکند و از این حرفهای آرامشبخش. حالا این را تبدیل کنید به یک سنتِ روزانه. بسته به میزانِ نزدیکی و احساسی بودن طرف، ساعت شنی شروع به ریزش میکند و تا حدود سه روز تا سه ماه آینده روزی خواهد رسید که او دیگر گوش نخواهد کرد. حتی ممکن است تلفنِ شما را هم جواب ندهد.
علاقمندیِ ما به اینکه جهان اینطور نباشد باعث میشود وقتی کسی میگوید نگرانِ ما است حرفش را باور کنیم. باعث میشود وقتی میگوییم نگرانِ کسی هستیم خودمان حرفِ خودمان را باور کنیم. اما خب خبرِ بد این است که جهان اینطور نیست. ما گزارشی از احساساتِ لحظهای مان به طرف مقابل میدهیم و همین گزارش را از او دریافت میکنیم. این لزوما دروغ نیست اما قطعا اشتباه است. چون هیچکس نمیتواند بداند بعدش چه حس خواهد کرد. ما کرخت میشویم، خسته میشویم و نیازها و احساساتِ خودمان را قویتر از عمیقترین رنجهای دیگری حس خواهیم کرد. یک دنداندردِ ساده میتواند نگرانی برای از بین رفتنِ قریبالوقوع و حتمیِ یک قاره را که خودمان در آن زندگی نمیکنیم، به اولویت دوم بفرستد. به همین ترتیب نیاز به رفعِ کسالت و نیاز به خوب بودنِ حال (که برای بقا ضروری است) یک روزی باعث میشود آدم دیگر نگرانِ بیطاقتی و رنجِ دوست-معشوقِ پشت تلفن نباشد. از آنجا که نمیشود این حس بیتفاوتی را با دوست داشتن جمع کرد، بنابراین مغز ما انتخاب نهایی را انجام میدهد و دوست داشتن را ضعیف و ضعیف تر میکند. به این ترتیب آن کسی که محبوب و رنجور است کم کم نامحبوب و رنجور خواهد شد. خیلی غیرمنصفانه است اما خب چه میشود کرد.
حالا یک سئوالِ بنیادی داریم. وقتی به این مسئله پی بردیم با باقیِ زندگیمان چه کنیم؟ هیچ. کاری نمیشود کرد. یک واقعیتی است که دانستن و ندانستناش روی زندگیِ واقعی تاثیری ندارد. مثل اینکه ما میدانیم (قطعا) هیچکداممان (من و شما) هر گز به سیارهی مشتری سفر نخواهیم کرد. دانستن و ندانستناش به چه درد میخورد؟ به هیچ درد. حتی برای آن آدم دیوانه یا خیلی خیالبافی که ممکن است بخواهد روزی واقعا برای سفر به مشتری برنامهریزی کند تاثیری ندارد چرا که برای او هم این واقعیت میرود در کنارِ واقعیاتِ دیگری که قبلا خودش وقتی تصمیم به این سفر میگرفته، نادیدهشان گرفته است.
سلام. تحلیل جالبی است. البته انسانها هم روحیات متفاوتی دارند. برخی افراد روحیه مددکاری دارند و خیلی به اطرافیانشان اهمیت می دهند و مدام در حال دلسوزی برای دیگرانند؛ در مقابل یک عده هم خیلی بیخیال هستند و اهل همدردی با دیگران نیستند.
پاسخحذفاگر شما هم به منسری بزنید و و نظرتون رو در مورد مطالبم بگید، خوشحال می شوم.
عالی، به موقع و بیمحابا
پاسخحذفچرا پیج اینستا نمیزنید.خدایی میترکونید
پاسخحذف