۱۳۹۴/۱/۲۸

لحظه‌ی کامل

قدیما که مشهد دور بود خیلی‌ها آرزو داشتند بروند مشهد نمی‌شد. این برای‌شان تبدیل به یک‌جور حسرت می‌شد که معمولا می‌آمد توی اسمشان. منتهی بجای اینکه مشهد بیاید قبل از اسم‌شان می‌آمد بعدش. مثلا می‌گفتند «ننه مشهدی». مشهدی می‌آمد بعد از اسم‌شان تا مشخص شود آنها نرفته‌اند مشهد. اگر فرض کنید اسم‌شان صادق بود می‌شدند صادق مشهدی. اگر رفته بودند طبیعتا مشهدی(مشت) صادق بودند.  
طرف بعد از یک مدت خودش قبول می‌کرد رفتنی نیست. نرفتن به آنجا(مشهد یا هرچی) تبدیل می‌شد به بخشی از هویت‌ش. همینطوری مشهدٍ نرفته را می‌گذاشت روی کول‌ش و زندگی می‌کرد. متلکی هم اگر بود با خوش‌خلقی می‌شنید. 
 بعد ممکن بود از قضا یک قیصری پیدا شود که مشهد بردن «ننه» را بگذارد توی انجام‌دادنی‌های پیش از ماجراجویی‌ یا شهادت‌اش. کرایه مینی‌بوس را می‌داد و طرف را  سوار می‌کرد برود. بعد ننه می‌رفت مشهد. آنجا یک مدتی مجاور می‌شد. هتل و اینها هم که نبود. یعنی بود ولی خوب آنطور آدم‌ها نمی‌توانستند بروند هتل. این‌است که یک مدل زندگی هیپی‌وار را درکنار حضرت تجربه می‌کردند و بعد بر می‌گشتند به شهرشان. از مینی‌بوس پیاده می‌شدند و خسته و کوفته برمی‌گشتند خانه‌شان. کتری را می‌گذاشتند روی اجاق و تا آب جوش بیاید دراز می‌کشیدند و چشم‌هایشان را می‌بستند


۱ نظر:

  1. عالی بود این ، فوق العاده. آن چشم بستن یک جورهایی حس فراغت دات ، رهایی از یک بار سنگین ، یک خیال جمعی بی انتها

    پاسخحذف