پنجاه و دوسالش بود و یک فرزند چهل ساله داشت که به اتهام خرید و فروش مخدر اعدام شد. خوب حساب و کتاب می گوید در دوازده سالگی مادر شده است. قاعدتا در آن سن و سال نمی توان از تصمیم گیری حرف زد (برای مادر شدن یا ازدواج). معلوم است که با پسرش بزرگ شده است. کار دیگری نمی توانسته بکند جز بزرگ کردن و بزرگ شدن با بچه اش.
سه روز بعد از اعدام پسرش، پروین گراوند خودش را کشت. (+) دارم فکر می کنم چه در سرش گذشته در آن سه روزی که تا خودکشی صبر کرده. خواسته سوم فرزندش را برگزار کند و بعد به درد خاتمه دهد؟ اما فقط سه روز نبوده. قبل از اجرای حکم هم حتما مطمئن بوده که فرزندش خواهد مرد. چیزی که من را متعجب می کند خودکشی او نیست. متانت او در تعویق مرگ است. از ماهها قبل از اینکه حکم اجرا شود صبر کرده. می دانسته نمی تواند مرگ فرزند را تحمل کند. ولی خوب دور از ذهن نیست که نمی خواسته پسرش را با خبر مرگ مادرش عذاب دهد.تا وقتی زنده است زنده می مانم؟ بعد هم گذاشته سه روز بگذرد. تا مراسم برگزار شود و در سوگواری فرزندش اختلال ایجاد نشود. آخرش هم طناب را انتخاب کرده و خودش را دار زده است.
من روز مرگ او را بعنوان روز مادر به خودم پیشنهاد میدهم. نه به این دلیل که در یک وضعیت جنایتکارانه ی سیستماتیک، مجبور شده بجای کودکی کردن مادری کند.و مطمئنا نه به این دلیل که خودش را در غم از دست دادن فرزندش کشته است. تنها به این دلیل که بار سنگین روی شانه هایش را. بار خیلی سنگین روی شانه هایش را، از دوازده سالگی تا روز سوم مرگ فرزندش حمل کرده است. و خوب مادرها معمولا این کار را می کنند. پروین گراوند صرفا رنج و ظلمی که اسطوره ی مادری را زنده نگه می دارد برملا می کند.
پ.ن: غیر از خبر اعدام، نامها و تاریخ ها، بقیه ی نوشته برداشت من است. طبیعتا من به درون ذهن خانم پروین گراوند دسترسی نداشته ام. عنوان مطلب هم الهام گرفته شده از شعر بیش از حد معروفی از سپانلو است.
سه روز بعد از اعدام پسرش، پروین گراوند خودش را کشت. (+) دارم فکر می کنم چه در سرش گذشته در آن سه روزی که تا خودکشی صبر کرده. خواسته سوم فرزندش را برگزار کند و بعد به درد خاتمه دهد؟ اما فقط سه روز نبوده. قبل از اجرای حکم هم حتما مطمئن بوده که فرزندش خواهد مرد. چیزی که من را متعجب می کند خودکشی او نیست. متانت او در تعویق مرگ است. از ماهها قبل از اینکه حکم اجرا شود صبر کرده. می دانسته نمی تواند مرگ فرزند را تحمل کند. ولی خوب دور از ذهن نیست که نمی خواسته پسرش را با خبر مرگ مادرش عذاب دهد.تا وقتی زنده است زنده می مانم؟ بعد هم گذاشته سه روز بگذرد. تا مراسم برگزار شود و در سوگواری فرزندش اختلال ایجاد نشود. آخرش هم طناب را انتخاب کرده و خودش را دار زده است.
من روز مرگ او را بعنوان روز مادر به خودم پیشنهاد میدهم. نه به این دلیل که در یک وضعیت جنایتکارانه ی سیستماتیک، مجبور شده بجای کودکی کردن مادری کند.و مطمئنا نه به این دلیل که خودش را در غم از دست دادن فرزندش کشته است. تنها به این دلیل که بار سنگین روی شانه هایش را. بار خیلی سنگین روی شانه هایش را، از دوازده سالگی تا روز سوم مرگ فرزندش حمل کرده است. و خوب مادرها معمولا این کار را می کنند. پروین گراوند صرفا رنج و ظلمی که اسطوره ی مادری را زنده نگه می دارد برملا می کند.
پ.ن: غیر از خبر اعدام، نامها و تاریخ ها، بقیه ی نوشته برداشت من است. طبیعتا من به درون ذهن خانم پروین گراوند دسترسی نداشته ام. عنوان مطلب هم الهام گرفته شده از شعر بیش از حد معروفی از سپانلو است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر