۱۳۸۶/۱/۱۶

یک جوری ها(قسمت اول:)

یکی دو ماه پیش می خواستم دربار ه ی رمان  "شطرنج با ماشین قیامت"نوشته ی حبیب احمدزاده چیزی در این وبلاگ بنویسم...


یکی دو ماه پیش می خواستم دربار ه ی رمان  "شطرنج با ماشین قیامت"نوشته ی حبیب احمدزاده چیزی در این وبلاگ بنویسم. اما به دلایل خیلی خیلی شخصی منصرف شدم(بهتر است قضیه را الکی مرموز نکنم.دلیل خیلی خیلی شخصی تنبلی بود!) این قضیه بالکل فراموش شد تا اینکه در پنجره ی پشتی خوابگرد نوشته ای درباره ی این رمان خواندم. حالا می خواهم برای ادای دین به حبیب احمدزاده که یک زمانی تصمیم گرفته شخصیت های فوق "سک ۳۰" حاجی و سید را بیخیال شود و رمان جنگی نسبتا خوبی بنویسد، بخشی از نوشته ی جناب شهسواری را برای شما ترجمه کنم. این ترجمه را تقدیم می کنم به همه ی کسانی که بر خلاف نویسنده ی این وبلاگ رعایت فاصله(و نیم فاصله)را حق مسلم خواننده می دانند.


 


و حبیب احمدزاده بومی کرده است رمانش را با این اندیشه‌ی مرکزی که جنگاوران ما، حداقل آن‌هایی که بسیجی رفتند به صحنه نبرد، چیزکی انگار فرق می‌کرد در ذهن‌شان هنگام رفتن به صفحه‌ی شطرنج جنگ با بقیه رفتگان پیشین، در جنگ‌های دیگر ملل و یا که خودمان. اما در پایان، با این همه ذوق‌زدگی پس از خواندن رمان «شطرنج با ماشین قیامت»، که از میان سطور پیشین هویداست به شدت، حد این ذوق‌زدگی، نمی‌توانم زبان در کام گیرم از افسوس برای زبان نه‌چندان داستانی‌شده‌ی برخی از توصیفات رمان که متأسفانه نمونه کم ندارد و کمی مقاله‌ای می‌زند و گاه فاصله می‌اندازد بین خواننده و متن که با وجود راوی اول شخص، کمی نقض غرض است. با این همه، رمان حبیب احمدزاده چنان چرب‌دستی‌های غبطه‌انگیزی دارد که بتوان از این خرده‌گیری نه چندان خرد، گذشت و دل داد به جاری آن در جریان رمان ایرانی


 


ترجمه : و حبیب احمدزاده رمانش را با این اندیشه ی اصلی که جنگاوران ما – حداقل آنهایی که "بسیجی" به صحنه ی نبرد رفتند- نسبت به دیگر به جنگ رفتگان ذهنیت متفاوتی داشتند، بومی کرده است. اما در پایان،با اینهمه ذوق زدگی پس از خواندن رمان "شطرنج با ماشین قیامت" (میرزان این ذوق زدگی از میان سطور پیشین کاملا پیدا است.) نمی توانم از افسوس خوردن برای زبان نه چندان داستانی شده ی بعضی توصیفات رمان- که متاسفانه نمونه های زیادی دارد و کمی به مقاله شبیه شان کرده - خودداری کنم.[چیزی که باعث می شود] بین خواننده و متن فاصله بیفتد،علی رغم اینکه راوی آن اول شخص است و این فاصله به نوعی نقض غرض است. با اینهمه، رمان حبیب احمدزاده چنان چرب دستی های غبطه برانگیزی دارد که بتوان از این ایراد نه چندان کوچک گذشت و به آن دل سپرد.


 


پانوشت1:تازه وقتی متن را ترجمه کردم فهمیدم چیز مهمی نمی گوید.


پانوشت 2:ابدا مدعی نیستم که ترجمه ام بدون نقص است.صرفا یک کوشش اماتوری است.


پانوشت ۳:من بطور کلی با "یک جوری نوشتن"مخالفتی ندارم.اتفاقا نثر گلستان را که آن هم "یک جوری"  می پسندم(البته نه همیشه)اما واقعا اینهمه زور زدن برای درست کردن نثر "یک جوری" آنهم وقتی به چنین فاجعه ای منجر شود چه دلیلی دارد؟این می تواند موضوع انشای بعدی ما باشد."چگونه می توان به طرز دلبرانه ای متفاوت بود"

۲۶ نظر:

  1. براي اينكه مطمئن شم دستمون ننداختي رفتم متن اصلي‌لي كه لينك دادي نگاه انداختم!!

    پاسخحذف
  2. "...گاه فاصله می‌اندازد بین خواننده و متن که با وجود راوی اول شخص، کمی نقض غرض است. " این را ترجمه کرده ای:[چیزی که باعث می شود] بین خواننده و متن فاصله بیفتد،علی رغم اینکه راوی آن اول شخص است و این فاصله به نوعی نقض غرض است.راستش به نظرم "ترجمه"ی تو درست است (یعنی آنچه نویسنده می خواسته بگوید را منتقل کرده ای). اما اصل نوشته "غلط" است.محل قرار گرفتن حرف ربط "که" پیش از "با وجود راوی اول شخص" به گونه ای است که اصل نوشته را اگر بخواهیم معنا کنیم می شود چیزی در این مایه ها :هرچند راوی اول شخص است، همچنان فاصله میان خواننده و متن نقض غرض محسوب می شود.(به ذهن متبادر می شود که: اصولا در مواردی که راوی اول شخص باشد ، فاصله میان خواننده و متن امری طبیعی و عادی خواهد بود و درباره ی این داستان استثنائا این قضیه صدق نمی کند)اگر نویسنده ی مطلب می خواست درست (مطابق با ترجمه ای که کرده ای و معنادار است) بنویسد ، می توانست بنویسد:"گاه با وجود راوی اول شخص، فاصله می‌اندازد بین خواننده و متن که کمی نقض غرض است."

    پاسخحذف
  3. آقا نظرت راجع به نثر آل احمد چیه؟در ضمن: باز این خبرگزاری "نووستی" کرم ریخته و اعلام کرده که از یک جاهای پنهانی خبر دارد که آمریکائی ها رأس ساعت چهار صبح فردا (نمی دونم به وقت کجا؟) رو سر ما بمب خواهند ریخت، اونم از نوع هسته ایش. گفتم خبر بدم شاید بخواین پیش بینی ای بکنین... (اصلاً نمی تونم حدس بزنم تا چه حد درسته.)

    پاسخحذف
  4. بسیج لشگر مخلص خداستبا تکیه به الطاف الهی و عنایات آقا ابرفرض العباس، آغاز بکار جامعه اسلامی وبلاگ نویسان دلسوز (جاودس) را به پیشگاه رهبر فرزانه و ملت همیشه در صحنه مسئلت میداریم! امید است که فعالیات این تشکل نیمه-استشهادی و مرگ-بر-عمو-سام بتواند در مهار و افشای بعضی تشکلهای معلوم الحال و مجهول الهویه، گامی بلند باشد در زمینه سازی ظهور عج در این سال انسجام اسلامی و وحدت ضد عوامل مصدق و هویزر. با توسل به ارباب چاه جمکران، موضوع اولین همایش میلیونی ما در انصاریه ابرقو بشرح ذیل اعلام می شود:گسترش موج اسلام گرایی در ملوانان استثمار جهانی و حرکت انتفاضه نوین در برادران کوکلوکس کلانبه حول ا... اقوم و اقعدمقداد اصحاب القنبلین (دبیر همایش)هشتم ذیقعده ی امسال

    پاسخحذف
  5. مرده ی این نیش های متمدنانه ی شمام اشاره به قضیه ی فاصله و نیم فاصله یه جور حرف همه ی جهان رو زدن داره که خیلی همفری بوگارتیه

    پاسخحذف
  6. پویا:آقا شما کی دیدی من کسی رو دست بندازم:)ولی اگر خود من هم این متن را یک جایی می دیدم فکر می کردم شوخی است.بهرحال "اینها" هم به ادبیات آویزان اند و باید واقعیت وجودشان را پذیرفت.----------------ایرج:حق با شما است.--------------رویا:نثر آل احمد در داستانهایش نثر محبوب من نیست.اما آزارم هم نمی دهد.در مقاله هایش هم به نظرم نثر درخوری داشت آقاجلال.در مورد خبر هم والله نمی دونم چی بگم.بعنوان یک پیشگوی آماتور ،پیش بینی من تحت تاثیر "خواست" منه.اینه که پیش بینی می کنم خبر نادرست است.انشاالله!-------------------ازموسیس:انشالله به زودی ما با شما "ائتلاف جمعیت اصولگرایان دلسوز اینترنتی"را تشکیل می دهیم:"اجادا"------------------بایا:چه شب هایی را من با فکر وجود "نیم فاصله" به صبح رسانده ام.فقط خدا عالم است!

    پاسخحذف
  7. نهاد رهبري ديگه چيه داداش؟ سرت مي‌خواره؟ نهاد هنري!

    پاسخحذف
  8. آقای مکابیز این چیزی که اینجا نوشتید که والله بنده عقلم قد نداد یعنی چی اما چون راجع به فاصله گذاری و اینها جایی نوشته ای به میان آورید و از قضا خیلی هم ظاهرا نقش حاشیه ای نداشت و از اونجا که میبینم عضو علی البدل ماودس هستید مسئله ای را با شما در میان میذارم. آقا من نفهمیدم چی شد که وبلاگنویسها این فرهنگ رو جا انداختن که ضمایر متصل رو جدا از کلمه بنویسسم. اینها اسمش هم روشه دیگه. چرا جدا؟ ضمایر متصل در فارسی قوس آهنگین مستقل ندارند و همیشه در ادامه کلمه تلفظ میشن. جدا نوشتنشون کار جالبی نیست. مثلا آقای خلجی به جای اینکه واسه قوم و خویش اش ناراحت بشه خیلی راحت واسه قوم و خویشش ناراحت بشه دیگه. اون "الف" اون وسط یعنی چی آخه؟ هر جا که علامت سوال گذاشتم واقعا جوابش رو نمیدونستم. و احساس کردم که شما میدونی.

    پاسخحذف
  9. سلام! سال نو مبارک!عجب پیچیده بود اون متن اولی! چجوری ترجمه ش کردین؟!

    پاسخحذف
  10. آقا مکابیز انشالله کی کدئین را آپدیت میکنید

    پاسخحذف
  11. میکادو : من اول درباره ی خودم بگویم که ابدا در بند رعایت کردن یک قاعده برای چگونه نوشتن کلمات نیستم.گاهی جدا می نویسم.گاهی سرهم .بسته به اتفاق است .چون به نظرم اینکه فاصله داشته باشد یا نه مطلقا بی اهمیت است(اگر در جر یان خواندن اختلال ایجاد نکند) ...اما طرفداران فاصله گذاری ظاهرا به نوعی درخشان کردن هر کلمه نظر دارند.مثلا وقتی می گویی دانش جو (بجای دانشجو)"دانش" و "جستن" را درخشان می کنی و عادت را از چشم می زدایی(عجب فعل مزخرفی)...بهرحال این توضیح را من به نیابت از فاصله گذاران نوشتم . خودم اعتقاد خاصی بهش ندارم.اما این فاصله بین ضمایر ظاهرا جر یانی جدا از فاصله گذاری رادیکال:)است. به نظر من که خویش اش بهتر از خویشش است.حالا دلیلش را برویم از اهل فن بپرسیم .اما به گمانم ما آن الف را تلفظ هم نکنیم(که به گمانم یه کمی می کنیم!)این طور نوشتن خواندن را راحت تر می کند.به این دلیل ساده که کلمات کوتاه تر می شوند.این دلیل تنبلانه ی من بود در دفاع از جدا نویسی ضمایر(هرچند که خودم همیشه به آن پای بند نیستم)----------رمضانی: سال نوی شما هم مبارک/به سختی:)----------اژدر: والله اپدیت کدئین امری است به قول شاعر،علی حده!

    پاسخحذف
  12. خواندني‌ها: مكابيزم از دست رفت :))

    پاسخحذف
  13. سلام.یک زمانی شایعه شده بود شما ادمین گزاره هستین!نکنه تعطیلی سایت کار شماست؟!

    پاسخحذف
  14. مکابیز جان شما می‌دانید چه بر سر «گزاره»‌ آمده است؟آیا ناپدیدکردنِ بی‌خبر و ناگهانی فاروم‌ها مد شده؟

    پاسخحذف
  15. باور کنید من هم همین الان که شما گفتید رفتم و دیدم سایت ناپدید شده.واقعا ناراحت کننده است.امیدوارم مشکلش بر طرف شود یا دست کم برای مدتی در دسترس باشد تا دوستان بتوانند نوشته های مورد نظرشان را کپی کنند.ضمنا اگر در این مورد حرف من قابل قبول باشد باید بگویم نه از این موضوع(ناپدید شدن ناگهانی گزاره) خبر داشتم نه اگر دست من بود هرگز به آن راضی می شدم.

    پاسخحذف
  16. گزاره دیروز هم همین بلا بر سرش آمده بود، ولی دوباره درست شد. امروز هم که من سر زدم سایت سرِ جاش هست، به هر حال فکر کنم اگر نوشته‌ای را لازم داریم باید زودتر کپی کنیم. در ضمن یک چیزی برایم عجیب است: آی اس پی هایی که گزاره را فیلتر کردند شما و لئون را فیلتر نکرده‌اند و آنهایی که گزاره را فیلتر نکرده‌اند شما و لئون را فیلتر کرده‌اند.(البته تا اینجا من فقط سه تا آی اس پی امتحان کرده ام) در ضمن مثلِ این که ارتباطِ "سفر به انتهای شب" را با "همه می‌دانند" فهمیده‌اند که هر دو را فیلتر کرده‌اند.

    پاسخحذف
  17. با جناب پویا موافقم. منتها مکابیز دارد استعدادهای نهفته اش را بروز میدهد :)من فکر میکنم شاعر علیرغم انکار خودش مبنی بر بی معنی بودن دو بیتی، معنی «مصرع دوم» را به خواننده سپرده...پ.ن. یک دوبیتی دم دستی و خارج از نت هم از ما بشنوید که پر از نقطه است:شور دارم شور ِ شوریدن ولیشنبه شد پنج شنبه ام گویا همیمیخورد شام و ناهار بی من خدا!وعده شامی بما نمیدهد همی: شاعر گمنام دوبیتی فوق آنقدر مناعت طبع دارد که از خواننده بخواهد، زیاد ناسزا ندهد...

    پاسخحذف
  18. عرض ارادت خبیثانه ام را پذیرا باش ای موجود مکابیز نمی دانم چرا متن قبلی به دلم ننشست ! یک جورهایی کمتر مکابیزی بود !

    پاسخحذف
  19. آنتوان دوانل:والله من که هنوز به این افتخار نائل نشده ام که وبلاگم را فیلتر شده ببینم.اما هرچه می خواهم به خودم بقبولانم که این وبلاگ را عمدا فیلتر کرده اندباورم نمی شود.به گمانم اشتباه فنی دم و دستگاه فیلتر ساز است تا یک عمل هدفمند.خدا وکیلی چه دلیلی داره کسی بخواد این وبلاگو فیلتر کنه:) ----------فرانی :انشالله که خواننده هم مناعت طبع داشته باشد و به حرف شاعر گوش کند :)---------امید : ای برادر کجایی؟دلمان برایت تنگ رفته حبیب عالمیه ی هو می خوای وقتی بیای که دخترو باکره یائسه بشه:(در مورد گفتگو با استاد فکر کنم می دونم منظورت چیه ...زیادی "رو"بود...بامزه هم نبود.فکر کنم بیشتر از انکه مخاطب را در نظر گرفته باشم در فکر تخلیه ی روانی خودم بودم ...این هم یکی از کارکردهای وبلاگ است دیگر .اسمش را بگذاریم وبلاگ درمانی.

    پاسخحذف
  20. همین دور و ورم ! باور کن این مدت نه حوصله ای برای نوشتن بود و نه ذهنی برای نظم دادن به نوشته ها ! خلاصه اگر آن مهربان مادر گوشه چشمی نثار ما کند , شاید همین روزها دوباره چیزکی بنویسم و به دنیای وبلاگ نویسی برگردم . در باقی موارد که در خدمتیم عزیز , شما امر بفرما ! ×××درباره ی آن دخترو هم خیالت راحت , اگر منم که حالا حالاها یائسه نمی شه !

    پاسخحذف
  21. :)) راستی حمید شبخیز چطوره؟ اون یکی اسمش چی بود؟ شوپنهاور؟؟ بچه‌هاشون چی شدن؟

    پاسخحذف
  22. سلام مکابیز. می خواستم جوابم رو به سوالی که کرده بودی، برات میل کنم. اما ایمیل تو رو نداشتم، و تو وبلاگت هم پیدا نکردم. خلاصه که زیر ِ همون کامنتی که گذاشتی جواب دادم. لینک اش اینه:http://protester-notes.blogspot.com/2007/04/blog-post_09.html#468677901829261552با احترام.

    پاسخحذف
  23. سلام برادر چه می کنی با این روزگار عسرت؟

    پاسخحذف
  24. خب؛ اول بگم كه من اومدم دفاعياتم رو اينجا تقديم كنم چون كامنتدوني خودم اتمسفرش بيشتر شبيه كاباره‌س تا يه پاتوق فرهنگي. لازم به گفتن هم نيست كه من با خودت و برو بچه هاي حلقه احساس دوستي مي‌كنم و اصلاً همين كه مي‌ايستي و حرفت رو ميزني خيلي خوشاينده (اين باج اول به دادستان)-اون واقعه‌اي كه توي نوشته اومده تقريباً با همه‌ي جزئيات همين چندماه پيش واسه آدمي كه نقاب آزموسيس رو زده رخ داده و راويش هم خود اون آدم بود؛ و درست گفتي كه از طرز نوشتن آزموسيس خبري نبود. -شيوه‌ي روايت بر اساس «بذار يه چيز خوشگل بنويسم» بوده. و اون زمانبنديش با اينكه هزار بار تو سينما و ادبيات نمونه‌هاي خوبش رو ديدم واسه خودم امتحان كردنش جذاب بود. ولي راستش رو بخواي نه كه بگم از اون نوشته بدم مياد، ولي نوشتنش لذتي هم نداشته به اين طرز سفارشي. يعني اتفاقاً اصلش يه چيز ساده‌تري بود كه با همون حال خوش كذايي نوشته شده بود و واسه هزارتو بزكش كردم. ولي بعداً به هزارتو نامه دادم كه اگه من بخوام بعد از اين چيزي بفرستم، همون نوشته‌هاي آكروباتيك خودم مي‌شه بيشتر،‌ چون اينجور نوشتن كيفش بيشتره برام-با اين حال اون نوشته و احساساتي‌گريش يه هدف فرعي داشت. اين بود كه ديگران رو با يه ترفند سنتي‌منتال اغواء/اغفال كنم كه دمي با غم بسر بردن، جهان يكسر نمي‌ارزد. براي من زجرآوره ديدن كسايي كه در شرايط مشابه به هم خيره مي‌شن و اشك عشق مي‌ريزن! ولي اينو هم نمي‌تونم بگم چقدر تونستم درست انجام بدم. خودم هم وقتي پاش مي‌افته احساساتي هستم البته، ولي نه اونقدر شيك و كادوپيچ كه اونجا نشون دادم. -نوستالژيك بودن رو به صرف اينكه آدرس‌هايي به گذشته دادم قبول نمي‌كنم. -اين حرف كليشه‌اي رو هم بايد بگم كه نوشتن واسه من دلمشغولي نيست. حرف زدن رو خيلي بيشتر دوست دارم. ولي خوب توي اين پَرتستان امكانات كمه و از جمع‌هاي دوستانه دور افتادم و به جاي معتاد شدن فعلاً اينجوري سرم گرم مي‌شه. اميدوارم يه زماني فرصت بشه با شما هم دور هم بشينيم و گپي بزنيم-ديگه همين.

    پاسخحذف
  25. آقا احتمالا رقبا توطئه کرده بودند که من نمی تونستم تو وبلاگ خودم کامنت بزارم.--------------بایا :سلام .حمید شب خیز و مارادونا و هایدگر بچه بودن خودشون ...بچه نداشتن ...خوبن،سلام میر سونن.-----------------میثم:سلام.پاسخ را خواندم.خیلی خیلی ممنونم بخاطر وقت و توجهی که صرف آن کردی...-----------------دکتر جک:سلام اخوی ....غصه می خوریم(تقریبا خالی بستم ...بقول شهرام کاشانی،خوش،حاااااالم)-------------- ازموسیس:مرسی برای دفاعیه ی مبسوط.مخلصم.

    پاسخحذف
  26. به نوشته ات لینک دادم .عجب صبر و حوصله ای داری تو!گمانم متن اصلی مدت زمانی در آفتاب مانده است ایراد از جناب شهسواری نیست.

    پاسخحذف