مثلا این سمیه کاشانی در جلسه ی معارفه همش "اینجا " و "اونجا" می کرد ....
رواشناس(13):.. مثلا این سمیه کاشانی در جلسه ی معارفه همش "اینجا " و "اونجا" می کرد که بنده ی خدا دکتر جهان پور گفت بالاخره اینجا یا اونجا،اما دیروز از ته باغ داد زد خانم ،ک..م میسوزه ...
خانم دکتر(9):چرا به من نگفته بود پس؟
روانشناس:فکر نکنم واقعا سوزش داشته باشه.
خانم دکتر:نه،داره مطمئنا
آقای مدیر داخلی (9):معذرت می خوام.حاج آقا هم نمازشون تموم شده الان تشریف می آورند. بحث "اسدی" بود...
روانشناس:بله منصوره اسدی. داشتم به خانم دکتر عرض می کردم احتمالا رفتار گروه همسالان روش این تاثیرو گذاشته.
خانم دکتر:البته من می گفتم که از اولشم یه چیزیش می شد.
آقای مدیر داخلی:چطور؟
خانم دکتر:باند می بست.
آقای مدیرداخلی :دور بدنش؟
خانم دکتر :بله.
روانشناس:باز هم می گم .باید به من اطلاع می دادین.
آقای مدیر داخلی:همینطوره
خانم دکتر:خب ...خیلی ها در این سن می بندن...فکر می کردم چیز مهمی نیست.
روانشناس:درسته ...ولی نه برای کسی که "ه"آخر اسمشو لاک گرفته تو شناسنامه ش
حاج آقا رشیدی زاده(6) :یالله ...یالله ...قبل از نماز هم عرض کردم.من در کتاب "چگونه باید بود"توضیح داده ام که اینها مثل بز گر می مونن ...همه رو خراب می کنن
روانشناس:همینطوره حاج اقا ...ما در روانشناسی مدرن هم مبحثی داریم با عنوان تاثیرات متقابل فرد و گروه که بخش دومش دقیقا فرمایشات شما است.
حاج آقا رشیدی زاده :عرض من نیست .فرمایش قرآنه .فی قلوبهم مرضا همین ها هستند.
خانم مشاور(4):من مدتیه می خواستم چیزی بگم که راستش نمی دونم چطوری بگم.واقعیتش روم نمی شد.
حاج آقا رشیدی زاده :بفرمایید خانم.لاحیاء فی الدین.مسئله شخصی نیست.مسئولیت تربیت و هدایت صدها نهال نوپا بر گردن ما است.
خانم مشاور :من از اول احساس می کردم رفتارش طبیعی نیست.
روانشناس:چطور ؟
خانم مشاور:منظورم تماس هاشه...کلا
آقای مدیر داخلی:بله!..
آقای رییس هیئت مدیره(1) :سلامن علیکم ...سلامن علیکم ...عذر تقصیر ...عذر تاخیر
آقای مدیر داخلی:چوب کاری می فرمایید .کاملا به موقع رسیدید.همکاران همه متفق القولند که اسدی را عودت بدیم.
آقای رییس هیئت مدیره:من هم موافقم.اینجا جای اینها نیست.هیئت مدیره هم قطع یقین موافق است.ما چند بار به بهزیستی نامه داده ایم که اینجوری و آنجوری برای ما نفرستند.
آقای مدیر داخلی :لطفا اسدی را صدا کنید.
اسدی(0):سلام.
خانم دکتر:بشین منصوره جان
خانم مشاور:امتحانتو خوب دادی؟
اسدی:بله خانم.
آقای مدیر داخلی:دخترم زیاد وقتتو نمی گیریم.می دونم کار داری.
اسدی:نه آقا ...کار ندارم.
روانشناس:فکر می کنم داری به آرزوت می رسی و از اینجا می ری .
اسدی:خاله ام قبول کرده ؟کی زنگ زد؟
روانشناس:نه عزیزم ....بر می گردی بهزیستی...مطمئنم اونا یه جای مناسب تر برات پیدا می کنن.
اسدی:جای مناسب تر؟
جاج آقا رشیدیزاده :جایی که انشالله برای دنیا و اخرتت خیره .از خدا بخواه کمکت کنه
روانشناس:البته خودت هم باید به خودت کمک کنی.
اسدی :کی چوقولی منو کرده؟
تذکر: شخصیت ها به ترتیب رکورد س ک س شان در "بیست و چهار ساعت" ظاهر می شوند.
آقا من گیج شدم. فکر کردم جلسه مال خود بهزیستیه. کجا بود پس؟ از این موسسههای خیریه؟ یا چی؟ تقریباً همهی آدمهای "مهم" تاریخ اون جمله رو گفتن. لطفاً رفرنست رو کامل کن آقای مردی زحمتکش !
پاسخحذفمال یکی از موسسه های خیریه تابع بهزیستی است که احتمالا با واسطه ی خرپول های موتلفه ای و برای هدایت اسلامی بچه های بی سرپرست و البته به بهشت فرستادن خرپول های کذایی بعد از دویست سال عمر باعزت،بوجود آمده است.رفرنس رو هم کامل می کنم.البته اصلا و دقیقا این جمله ی کانت بود که من رو به کار و زحمت ترغیب کرد.هرچند خیلی قبل از کانت هم امام خمینی فرموده بود"جوانان ما باید زحمت بکشند" که فرمایش واقعا مهمی بود.مقام معظم رهبری و دکتر علیرضا آزمندیان هم بر این مهم تاکید گذاشته اند.همچنین مادر بزرگ من خطابه هایی نسبتا طولانی در این باره برای من ایراد کرده است.
پاسخحذفدر مورد نوشته ات که سر فرصت میام و یک توهماتی می نویسم .اما خواندنی های جدیدت حرف نداره .
پاسخحذفغیر از زحمت، دیگه چیا می کشی؟
پاسخحذفسلام مكابيزجان!مثل اينكه اين سبيلطلا توطئه كرده و شمارنده وبگذر را از كار انداخته، هرچي سعمي ميكنم ايشون را از اون بالا بكشم پايين و خودم رياست كنم نميشه!
پاسخحذفhttp://www.ilna.ir/shownews.asp?code=410982&code1=25این کارگردان اخراجی ها خیلی با نمک است. بعد از فروش دو میلیاردی فیلمش میخواهد چهل دقیقه به آن وصله کند.
پاسخحذفایول. می شه بیای این پست آخر وبلاگ منم نقد کنی؟ :)) تو مایه های همون اخراجی هاست. ولی به خدا من دیگه ده نمکی هم نیستم
پاسخحذفاين سبيلطلا خيلي نامرده!
پاسخحذفامید:منتظر توهماتت(توهمات ات)هستم...-------------بایا:دو سه تا چیز دیگه بغیر از زحمت و سیگار:)------------پویا:سلام.بیا سمبولیک نگاه کنیم.سیبیل طلا خامنه ای است.بلاگرولینگ هم جمهوری اسلامی.پینگ کردن پیاپی ما هم رای گیری های پیاپی نظام مقدس مان است.اما جدی اش را بخواهی باید عرض کنم که بلاگرولینگ گاهی دچار مشکل می شود و احتمالا به زودی و بدون اینکه لازم باشد ما شهید بدهیم راه می افتد.------------فرانی:بله ...ایشون بعد از حجی جون می تونه صاحب لقب گوله ی نمک بشه ...منم این خبرو از رادیو شنیدم.------------بایا:در نوشته ات حقیقتی است که انگار حرف خود من است(از آنجایی که من نماینده ی تام الختیار حقیقت ام:)...اما درباره ی ان بخش ماجرا که به اعتراض های اخیرشان مربوط می شود با تو موافق نیستم.این حرکتی است بر علیه سیستم.همان سیستمی که معلم ها را به کارمندان تامین امنیت در مدرسه تبدیل می کند.همان سیستمی که از انها می خواهد دانش اموزان را برای پذیرش زندگی در یک حکومت تحت دیکتاتوری شرطی کنند .اما این معلم هایی که بر علیه این سیستم برخاسته اند می توانند (یاشاید بتوانند) نقش خودشان را از کارمند تامین امنیت(یا ترویج ایدئولوژی)به "آموزگار"ارتقا بدهند.بنابراین با همان انگیزه ای که از این سیستم همرنگ کننده ی خرفت ساز و عاملان اجرایی اش (اغلب معلم هایی که داشته ام) منزجرم با این حرکت معلمان همراهی می کنم.
پاسخحذفبه ابتكار كاملاً شخصي خودم ميخوام يه بخش خواندنيها مثل وبلاگ تو راه بندازم، خواستم ببينم بايد چيكار كنم. ممنون!
پاسخحذفآقا چرا به ده نمکی بد و بیراه می گی ؟!من تازه بت سینماییم رو کشف کردم ... یعنی الان چند ماهه دارم افسوس می خورم چرا زودتر از این باهاش آشنا نشده بودم . این بشر استعداد نابه ! اصلا از سر و روش فقط زیبایی شناسی هنری می باره ! من دارم جدی می گم , حتی یک ثانیه هم شک نکن . اگه به جای بیضایی با این ژست های نوبرانه اش چند تا ده نمکی داشتیم هم تکلیف مون با خودمون معلوم بود , هم زودتر یک خاک حسابی رو سرمون می ریختیم و دلمون رو به اون تک و توک غمزه های استاد خوش نمی کردیم !
پاسخحذفامید جان بنده از دوره ی دبیرستان با این جناب آشنا بودم و بهت قول می د هم که افسوسی که می خوری بیراه نیست و باید بیش از اینها افسوس بخوری.اصلا این رو که من تونستم به اینجا برسم و "مکابیز"بشم مدیون این اقام.
پاسخحذفمرسی ای مکابیز
پاسخحذفمکابیز جان سلامتیکه ی لاک گرفتن "ه " آخر اسم خیل جالب بود .ولی به نظرم متن برای معرفی این تعداد کارکتر خیلی کوتاهه ، دلیلش همون دلیل همیشگی است ، یا من منتقد خوبی نیستم ؟!با توجه به اینکه وبلاگت ف ی ل تر شده و این بار فکر کنم همه گیر هم باشه ، می خواستم ببینم هنوز هم همین جا می نویسی ؟راستی چند خط جدید نوشتم ، بخونی و نظر بدی ممنون می شم
پاسخحذفآقا! نقد درخشانتان را دربارهی ساختهی نابغهی سینمایی تازهکشفشدهمان خواندم. لمپنها را میشود از فرط حقارت نادیده گرفت، اگر خوشقلبتر باشی میتوانی حتی گندکاریهای گذشتهشان را هم ببخشی (مگر سهم شعبان بیمخ از نفرینهای همه سالهی مردادیمان چقدر است؟) ولی اینکه بخواهی لودگی و بیمایگی و شوخیها و ادبیات سخیفشان راکنار بگذارند و بدل به چیزی غیر از کثافتی که بودهاند(هنرمند؟!) بشوند، توقع زیادی است.اقبال ملت شهیدپرور هم به این فیلم! چیزی است از سنخ اقبالشان به سیدی سریال نرگس2. اگر یادت باشد آن هم به رکورد فروش میلیاردی رسید...
پاسخحذفنگران :نقد درستی است.دلیلش هم علاوه بر همان دلیل همیشگی حدی است که من برای این متن(یا یکسری متن نظیر این) در نظر گرفته ام که به نوعی ماده ی خام یک داستان یا مقاله محسوب می شوند.ظاهرا هنوز همه گیر نیست.برای من هنوز باز است .اما به زودی وبلاگ زاپاسی درست می کنم که دوستان فی ل تر زده به زحمت نیفتند.------------------Jess :بله /این مثال خوبی است بر ضد تیراژ،با ایجاد کنجکاوی می توان مصرف یک محصول را به اپیدمی تبدیل کرد.ولی متاسفانه باید قبول کرد که اخراجی ها برای ارضای کنجکاوی نبود که اینهمه بیننده پیدا کرد.شما به عکس العمل کسانی که فیلم را دیده اند(یغیر از معدودی)نگاه کنید.ظاهرا راضی هستند و شوخی های فیلم را مدام بازگو می کنند.
پاسخحذفمیمون بی مغز هم راجع به اخراجی ها نوشته.
پاسخحذف