۱۳۸۵/۸/۲۹

در قله

آدم وقتی با بدبختی به قله ی یک کوه (این کوه ابدا مجازی نیست) می رسد و می نشیند روی یک سنگ ...


آدم وقتی با بدبختی به قله ی یک کوه (این کوه ابدا مجازی نیست) می رسد و می نشیند روی یک سنگ تا از آن بالا پایین را تماشا کند دقیقا به چه فکر میکند؟ فکر می کند چه "زیبا" است و چه "با شکوه" است و به زحمتش می ارزید که برای رسیدن به این "لحظه ی اوج" چنین مشقتی را تحمل کند! بله، به همین چیزها فکر می کند. اما کاملا خودآگاه و بر ای اینکه آن فکر موذی را که نیشخند زنان می خواهد از کوه بالا بیاید و بنشیند روبرویش و خیلی خونسرد بگوید "هیج چیز هیچ فرقی نکرده و تو همین الان داری فکر می کنی که با چه ترفندی می توانی قرض ات را از یک دوست قدیمی پس بگیری" بالگدی پرت کند پایین.


اما خدا می داند که اگر شانسی برای پرت کردن این فکر و رسیدن به قله(این قله دیگرمجازی است)وجود داشته باشد همین پایین است . پس دوست عزیزم. خواننده ی خوشگلم. کوله پشتی ات را از پشت ات باز کن و یک قهوه خانه در کوهپایه پیدا کن و یک نیمروی مبسوط با روغن چند بار مصرف شده بخور و بعدش یک چای سفارش بده تا چربی ها را مثل همان افکار موذیانه بشوید ببرد پایین.

۸ نظر:

  1. سلام. دائم دارم افکار موذیانه را به ضرب خوراکی های دم دستی پائین می دهم، اما دیگر دارد کلافه ام می کند. می دانی که عین کش تنبان یک دقیقه ی دیگر برمی گردند می آیند... کم کم دارم به این فکر می افتم که نکند آدم مخلوطی است از افکار با شکوه و پست، کوه و دره ای که روی هم مونتاژ شده؟ هر دوش در آن واحد. نه سیاه وجود دارد و نه سفید: تنها واقعیت، خاکستری است. یک نمونه از خاکستری ترین هایش اینجاست: http://i.hoder.com/archives/2006/11

    پاسخحذف
  2. اگه هدفت ازکوه رفتن "فرار از افکارت " و یا به عبارت بهتر " فرار از بدبختی هات " باشه ، که بهتره این همه مشقت تحمل نکنی !! همون نیمروی کوهپایه بهتره!

    پاسخحذف
  3. به نظرتون این عمومیت داره؟ البته منم خیلی دیدم آدم هایی رو که به زور سعی می کنن بعضی وقتا افکار خوب و مثبت و لزوما غیر مادی داشته باشن و هیچ هم موفق نشدن اما در مقابل آدم های زیادی هم بودن که این دو بخش زندگیشون تفکیک کردن اونم به شکل خیلی تمیزی!

    پاسخحذف
  4. به رویا :سلام . والله من از این تفکیک سفید و سیاه و خاکستری خاطره ی بد د ارم(این سریال سازهای تلویزیون جمهوری اسلامی هی می گویند شخصیت های ما نه سیاه اند نه سفیدند بلکه خاکستری اند!)...اما خوب علی رغم خاطره ی بد من حرف درستی است .اما آن چیزی که من بهش فکر می کردم این است که ما چه زوری می زنیم برای درست کردن لحظه های با شکوه(بقول قهرمان زن تهوع،لحظه های کامل)و خوب طبق سنت لوس هیپی منشانه ی اخیرم فکر کردم چنین لحظه هایی نه نوک قله و همراه با هوای سوپر پاک،که در اغذیه فروشی یک کوهپایه و بعد از خوردن یک نیمروی مزخرف(بخصوص از نظر بهداشت خانواده) میسر می شود .اگر بشود...--------------به دنا :حالا شما چرا انقدر عصبانی هستی :)...خوب من هم همین را گفته ام دیگر . یعنی دقیقا همین را گفته ام :)--------------به شارلین :والله من که ندیدم همچی آدمایی ...البته منکر بودنشان نیستم . من ندیده ام فقط ...

    پاسخحذف
  5. خب، آخر من هیچ وقت تلویزیون تماشا نمی کنم، این بود که نفهمیدم دارم اصطلاح تلویزیونی می پرانم! اما سنت هیپی منشانه ات به من می چسبد: دست کم زرق و برق و گنده گوئی توش نیست.

    پاسخحذف
  6. اخیرن کوه تشریف بردین؟

    پاسخحذف
  7. نه بایا جان ...در حقیقت ده پونزده سالیه از کوهپایه بالاتر نرفتم...

    پاسخحذف