نمایشنامه ای در یک پرده
شخصیت ها :
حمید شب خیز – قلی و سلی ( هر دو بچه گربه هستند ) آقای شاعر - حجت الاسلام پناهیان -دختر اثیری
نمایشنامه ای در یک پرده
شخصیت ها :
حمید شب خیز – قلی و سلی ( هر دو بچه گربه هستند ) آقای شاعر - حجت الاسلام پناهیان -دختر اثیری
قلی و سلی جست و خیز کنان وارد صحنه می شوند . یک تکه گوشت افتاده درست وسط صحنه و این دو میو میو کنان در حالیکه با دستهایشان همدیگر را پس میزنند شروع به خوردن گوشت می کنند . حمید شب خیز مشغول صحبت درباره ی پستان بندهای جادویی « ماه رخ اولیائی نیا » است و صدایش از تلویزیون کنار صحنه می اید :
آقای شاعر محکم و راست قامت می اید جلو و شروع می کند رو به تماشاگران شعر می خواند :
باد می وزد در جنگل
در کوه
در دشت
در سینما
در کافه
در نجیب خانه
در مکتب خانه
در زمین فوتبال
در سالن کشتی
باد می وزد در مسجد و کلیسا
در کنیسا
هرجا که باد می وزد
می وزد
می وزد
باد
ما آدمیم
ما گوسفند نیستم
چون باد می آید
ما ادمیم و زندگی مان لازم است از حداقلهای شرایط زندگی یک آدم برخوردار باشد
ما ادمیم
باد می وزد
و ما با هر گونه کار بد مخالفیم
و فکر می کنیم اخلاق مبنای همه چیز است
و باید طبق نظر گادامر در سیاست بدنبال حقیقت بود
می وزد حقیقت
چون باد ....
در کتاب حقیقت و روش گادامر به نکته ی جالبی اشاره شده و آن این است که جمع روشهای پوزیتیویستی با حقیقت مضحکه است .
باد می وزد
بشکلی هرمنوتیک
در هواپیما
در کشتی
در سفینه های فضایی
در پس زمینه صدای شاعر صدای حمید شب خیز شنیده می شود :
«...بعد در این ناحیه محکم سفت اش می کنین ...یه مزیتی که آقایان و خانمها این سوتین ها به سوتین های رایج بازار داره اینکه که هم کوچیک می کنه هم بزرگ هم می تونید طوری تنظیم کنین که اندازه اش تغییر نکنه ...یعنی فرض کنین شما از سایز سینه هاتون راضی هستین و بجای اینکه کلی زحمت بکشین بزرگ شه و بعد برید با جراحی و هزار تا بدبختی کوچیکش کنین ...از «پستان بندهای جادویی ماه رخ اولیائی نیا » استفاده کنید ....پستان بندهای جادویی ماه رخ اولیائی نیا در سایزها ...رنگ ها و قیمت های متنوع . همراه با هر پستان بند یک بلیط مجانی کنسرت شهرام ناظری این ملکه صحنه ها و افشین این اتش صحنه اهدا میشه ...روز سوم مارچ همه باهم در ....»
آقای شاعر چرخی در صحنه می زند و کانال تلویزیون را عوض می کند . سی و پنج ساله است و یک چوب کوتاه دستش گرفته و ظاهرا اعصاب برایش نمانده ...(صدای حجت الاسلام پناهیان از دور به گوش می رسد . در ساختمان کناری مراسم عزاداری بر پاست و ایشان مشغول سخنرانی هستند ....برای طبیعی شدن ماجرا بهتر است یک مراسم عزاداری کنار سالن اجرای تئاتر برگزار شود با حضور حجت الاسلام پناهیان ..) ...آقای شاعر می نشیند روی کاناپه ..با صدای بغض الود می گوید :
یه روزی ادم می فهمه خالیه ....تنها است . یه روزی می فهمه اسمون بالای سرش تاریکه
صدای حجت الاسلام پناهیان بلند می شود ... نامفهوم اما بلند است .
شاعر گریه کنان فریاد می زند خداااااااااآخه چراااااااا ؟ بعد کتاب بوف کور را بر می دارد و پانزده صفحه ی اولش را بطور کامل می خواند . در آخر های پانزده صفحه یک دختر جوان و باریک اندام بطور غیر مترقبه وارد صحنه می شود . از جلوی صحنه بصورت تیم رخ می گذرد .لازم است این دختر از سوتین های جادویی ماه رخ اولیایی نیا استفاده کرده باشد و اندازه ی سینه هایش مطابق دلخواه باشد و طوری از جلوی صحنه عبور کند ( نیم رخ ) که همه متوجه این استاندارد بودن اندازه ی سینه هایش بشوند .. ( اگر این تئاتر بعد از انقلاب اینده اجرا شد بهتر است دختر فقط با ان سوتین مخصوص بالاتنه اش را پوشانده باشد .اگر تا موقع اجرای تئاتر انقلاب نشده بود سعی شود با ترفندی سینه بند جادویی همراه دختر نمایش داده شود...) وقتی دختر از صحنه خارج می شود مرد هم پانزده صفحه ی اول بوف کور را به پایان رسانده ...بلند می شود و مثل خلها فریاد زنان دور صحنه می دود بعد یک قابلمه پیدا می کند و با همه ی وجود از خودش و قابلمه صدا در می اورد. صدای او با صدای فریادهای حجت الاسلام پناهیان که دارد به ابن زیاد فحش ناموسی می دهد در هم می پیچد ( انتخاب فحشها با خود حضرت حجت الاسلام پناهیان یا هر حجت الاسلام دیگری که موجود بود ) .عزاداران حسینی شور می گیرند و از ساختمان کناری هجوم می اورند روی صحنه ...قلی و سلی سر یک تکه گوشت دارن همدیگر را تکه پاره می کنند ....بعد دختر می اید و دوباره به آرامی از جلوی صحنه رد می شود ....سوتین اش را بازکرده و دست اش است...بجایش یک پیراهن بلند مشکی پوشیده ...حجت الاسلام پناهیان وارد صحنه می شود ....عمامه اش افتاده .و صورتش برافروخته است فریاد زنان می گوید :
چه کسی روز عاشورا به شما مجوز اجرای تئاتر داده ؟
شاعر خشمگین نگاهش می کند . همه جا ساکت می شود .همه در جا خشکشان میزند . قطعه ای از باخ ( ترجیحا بخشهایی از پاسیون سن ماتیو ) نواخته می شود ...در اوج قطعه دختر دست مرد را می گیرد و بصورت اسلوموشن او را از صحنه خارج می کند . لازم است به نحوی به قلی و سلی تفهیم شود دست از دعوا بردارند ...چون می خواهیم بیست و پنج دقیقه سکوت محض قبل از افتادن پرده ایجاد شود .
پرده
سلام گرامیتبریک می گویم . شما وبلاگ جالبی دارید. خوشحال می شوم اگر به من دیوانه هم یک سر بزنید.موفق باشید و به امید دیدار
پاسخحذفپرده دومبراي دقايقي صحنه تاريك مي ماند. صداي ناله ي عميقي مي شنويم. نور ضعيفي شاعر را نمايان مي كند كه رنگ پريده و دلشكسته به چارچوب در تكيه داده.نور صحنه زياد مي شود و دختر اثيري از جانبي داخل مي شود. سه جفت دختر و پسر جوان كه دستهاي همديگر را گرفته اند رقص كنان در پي او وارد مي شوند. هر كدام صورتك حيواني را به چهره دارند.دختر بسوي شاعر مي رود ( موسيقي باخ به گوش مي رسد): لابه مكن. هيچ چيز واقعي نيست. زندگي و مرگ رؤياست. لذت و درد، دروغ و راست، عشق و نفرت، همه رؤياست.شاعر با ديدن دختر ناله ي سوزناك ديگري سر مي دهد و ورد مي گيرد:گل آمد دسته دسته، ببستم بسته بستهبرفتي رفته رفته، كجائي هفته هفته؟ حجت الاسلام پناهيان از جانب ديگر وارد مي شود و يك دسته سينه زن عزادار بدنبال او داخل مي شوند.ضجه ي دسته عزادار و صداي زنجيرها قاطي موسيقي باخ مي شود. حجت الاسلام پناهيان فرياد مي زند: جانوران ملعون! اين هتك حرمت مهيب! ( رو به دسته ي عزادار): بيائيد! بيائيد خاكسترشان را بر باد دهيم! صحنه چمن در قيچي مي شود. موسيقي باخ قطع مي شود و « حكومت نظامي» تئودوراكيس سالن را پر مي كند.دختر اثيري رو به دختران رقصان فرمان مي دهد:دوشيزگان! چه بوسيده شده و چه باكره، شتاب كنيد؛ چيزي به انتهاي رؤيا نمانده!دختران لباس هايشان را مي كنند. يكي يك سوتين « ماه رخ اوليائي نيا» به تن دارند.صداي حميد شب خيز شنيده مي شود:باور كنيد اين پستان بندها جادو مي كند!صحنه ناگهان تغيير مي كند. عزاداران گرد جوان ها حلقه مي زنند و همگي با حركات موزون از يك گوشه خارج مي شوند. حجت الاسلام پناهيان وسط صحنه نعره مي كشد و از حال مي رود. صحنه تاريك مي شود. صداي شاعر:عشق شاید تشنج خالی یک فردا بودو فریبی که مرا بست چون پیچک سبزی به تن لخت درخت دیروز لیلی!مجنون صدای دور جرس را شنید و مردنزدیک تر بیاتنها صدای توستپژواک ضجه های مجنون***عشق اما خزه ای بود که در راکد مرداب رمید!
پاسخحذفصحنه تاریک است. آهنگی از شهره پخش می شود ( جمعه به جمعه یا هوس یا دو تا حیرون من و تو ) صدای پای یک نفر می آید.صدای یک : من ماه رخ اولیایی نیا هستم. الان چیزی تن ام نیست. پستان بند جادویی هم نبستم.صدای پای یک نفر دیگر می آید.صدای دو : به ! به!صدای پای نفر سوم.صدای سوم : انا الله و انا اله راجعون نفر چهارم باید بی سر و صدا وارد صحنه بشود. نه صدایی پایی نه هیچ چیز دیگرصدای چهارم : ( می تواند صدای یک زن باشد) حیرون و آن چنینسوراخهوس از هستتا بودصحنه تا ابد الاباد تاریک می ماند. این که تماشاگران کِی خسته بشوند و از سالن بیرون بیایند، بسته گی دارد به خود شان. چیزی که هست ، تاریکی است و سکوت محض. پیش نهاد می شود میز هایی در کنار در ِ خروجی قرار بگیرد و روی اش پر باشد از پستان بند های جادویی تا اگر تماشاگری خواست، هنگام خروج، بردارد و برود.
پاسخحذف:) من بودم ادامه نمیدادم. سکوت 25 دقیقه را هم میکردم 25 ساعت...
پاسخحذفالان میبینم که جمله آخر شهرام را هم دوست دارم بدون ادامه.....
پاسخحذفبا عرض سلام.خواستم ازتون ببرسم نظرتون در باره ی اونایی که روز 22 بهمن میگفتن (وای اکر خامنه ای حکم جهادم دهد و خامنه ای رهبر و ... ) چیه؟ یعنی مردم ایران اینقد احمقا ؟ یا ما احمقیم ؟
پاسخحذفاز دوستان که لطف کردند که نمایش را ادامه دادند ممنونم .زمانی با چند نفر از دوستان این بازی را تا چندیدن صفحه انجام دادیم ( البته آن ، فیلمنامه بود ) و بحث های خوبی هم صورت گرفت ( پایه ی اصلی آن کار امید -صاحب وبلاگ رویای پاریسی- بود که نمی دانم کجا غیب اش زده !!؟ ) ...--------- دیدن بلانشت و نوشته ای از او در این وبلاگ خوشحالم کرد .
پاسخحذفامیدوارم بلانشت این شیوه را ادامه دهد . همون طور که مکابیز هم گفت تجربه های خیلی خوبی می توان از دل این دست کارها به دست آورد . سوای از خود اثری که به وجود می آید . تاویلات پس از آن ( و چگونگی پرداختن به اثر از نگاه سوم شخص ) هم شدیدا جالب توجه خواهد بود .
پاسخحذفخیلی بیچاره ای
پاسخحذفاین چرت و ژرت ها چیه؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!! چقدر شما بیکارید .
پاسخحذف