به لطف باری من قصد ندارم این وبلاگ را به جایی برای جدل های درون وبلاگی تبدیل کنم ....
به لطف باری من قصد ندارم این وبلاگ را به جایی برای جدل های درون وبلاگی تبدیل کنم .یعنی تاحالا که فکر می کردم ( و هنوز هم می کنم ! ) که نباید به مجموعه ی فضای مجازی به جایی برای رو کم کنی درون مجموعه ای نگاه کرد و نگاه ما باید به بیرون از محیط وب باشد و اگر هم استنادی به ماجراهای درون وبلاگی می کنیم صرفا باید از باب مثال و نمونه ی یک حرف کلی تر باشد .بنابراین قصد ندارم به ادرس جایی که این جرو بحث بامزه در ان اتفاق افتاده اشاره کنم . صرفا عرض می کنم که صاحب وبلاگ یک بانویی است که ظاهرا در روزنامه های وطن مان قلمی میزند و صفحه ای چیزی هم داده اند دست اش که پر کند و شاید دو سه وردستی هم دارد که کمک اش میکنند تا صفحاتی را که باید پرکند پرکند .از طرفی گاهی کتابی چاپ می کند که تویش شعر هست .یعنی می نشیند و شعر می نویسد و این شعر ها که یک مقدار معینی شد یک درخت را اره می کنند می برندش توی یک کارخانه می کنندش کاغذ و از انجا می رود در چاپخانه و می شود همان کتاب شعری که عرض شد . بنابراین نباید خدای نکرده گمان کنید می شود ایشان را نادیده گرفت و گذاشتشان در قفسه ی میلیون ها آدمی که در حاشیه ی جهان لخ لخی می کنند و امیدهای دراز دارند و البته بقول شاعر علیه الرحمه چشمهای تنگ !
شعر سرکار بانو*
:فعل معلومی است: /"دوست دارم" /که حرف ندارد؛ /حرف اضافه./دوستت دارم! /و تو که نباشی، /مصدری می ماند و من /- که فاعلی بی خاصیتم -/و حرفهای اضافه دور وبرم را شلوغ می کنند ./من از فعل "شدن" بیزام /"شدن" ، یعنی تو نیستی /و صرف می شود زمان حال /در فعلهای بی قاعده ای /که فقط/با مرگ و میر و کشتن و رفتن /جمله می شوند./شدن، پایان جمله های مجهولی است /که جای دفتر شعر من /روزنامه ها را سیاه می کنند./من از " شدن" بیزام/.دستور زبان مادری /به چه کارم می آید/وقتی که مفعول - یعنی تو-/اصلی ترین کننده شعر است؟/با یا بی حرف اضافه /بیا! /من گرسنه ترم به شعر /تا نوشتن از گزارش یک اعدام .
بنده :
شعر بسیار بدی بود .حتی می شود گفت افتضاح بود. لطفا قبل از موضع گرفتن و نوشتن جملاتی از قبیل "اگر خوشت نمی آید نخوان " توجه کنید !
بجای اینکه جملات را زیر هم بنویسید می توانستید یک پاراگراف تر و تمیز از نکته ای که دریافتید درست کنید . هم تاثیرش بهتر بود هم بجای اینکه یک شعر بد به کیسه ی گل گشاد شعر معاصر فارسی اضافه کنید یک پاراگراف نسبتا خوب در وبلاگتان نوشته بودید .... دست آخر هم خودتان می دانید که این کامنت تلخ حقیقت بیشتری با خودش دارد . نسبت به آنهمه کامنتی که مثل آش رشته ی شیرین حال ادم را خراب می کند !
سرکار بانو :
آقا یا خانم مکابیز! **
اصرار شما را در اینکه بخواهید مصرانه نظر خودتان را به دیگران تحمیل کنید درک نمی کنم. و اصولا کسی هم نیستم که گستاخی کسی را با لحن بی ادبانه آنهم در خانه خوددم تحمل کنم! امیدوارم در پست بعدی سعی در توجیه اینکه کجای حرف من بی ادبانه بود نداشته باشید . این نظر من است. من شعرم و این شعر را بخصوص بسیار دوست دارم. دلم می خواهد آن را به همین ترتیب که هست بنویسم . اصلا هم ادم شعار دهنده ای در مورد مدارا و دموکراسی و ... نیستم که بگویم تو می توانی به شعر من بگویی افتضاح و من هم لبخند بزنم . اتفاقا راه دموکراسی از همین راه می گذرد که اگر کسی بیش از حدش ادعای گردن کشی کرد حتما از خانه ات پرتش کن بیرون. بویژه اگر قبلا مطمئن شده باشی که این آدم دارد برای خودش در کامنتهای دیگران اعتباری کسب می کند وگرنه او را باید از همان وبلاگ گل و بلبلی که شیوه های دلبری را آموزش می دهد بشناسی!امیدوارم اگر بار دیگر در خانه ام میبینمت، با ادب تر باشی.
خوب غرض از آوردن این نوشته ها در اینجا این بود که باز نشان بدهم اینترنت چه وسیله خوبی است و اینکه چقدر لازم است کسانی که اندیشه ای دارند ( حالا در هر سطحی که هست ) یک وبلاگی بزنند و با آدم هایی که نفع و ضرر مادی از گفتگو کردن عایدشان نمی شود گفتگو کنند .امبرتو اکو معتقد است روزنامه نویسی برای اندیشمندان به منزله ی چرکنویس اندیشه ها و تئوری ها است . یعنی از طریق بازتاب کوتاه مدت و مشاهده ی نتیجه در کوتاه ترین زمان ممکن اندیشه های خام صیقل می خورند . اما این امکان گفتگو در اینترنت ( بخصوص با هویت های مجازی ) امکان شگفت انگیزتری است . چرا که نه تنها اندیشه ها صیقل می خورند بلکه خود ادمها هم اگر مقداری شعور داشته باشند صیقل می خورند . در واقع گفتگوی بی پرده و بی رحمانه می تواند موجودات ضعیف *** و بی هویتی را که بی دلیل به حوزه ی تولید اندیشه و ادب و فرهنگ یک زبان چسبیده اندجدا کند .چیزی که در روزنامه اتفاق نمی افتد یا بسیار به سختی اتفاق می افتد .این دلیل خوشبینی من به گفتگوهای اینترنتی است . دست کم بطور بالقوه چنین امکانی وجود دارد !
پانوشت ها :
* گفتن ندارد که سرکار بانوی مذکور تمام بندهایی که من با اسلش جدا کرده ام زیر هم و با فاصله هایی در خور توجه نوشته بودند که من برای اینکه صفحه ی پست ام زیادی دراز نشود چسباندمشان به هم
**نکته ی بامزه اینجاست که بنده قبل از شکل گیری این گفتگوی بانمک جنسیت ام را که ظاهرا برای ایشان از نام مکابیز قابل دریافت نبوده افشا کرده ام اما این خانم گمان می کند اگر در این جنسیت ابراز تردید کند من حسابی کنف خواهم شد . یعنی این آدمی که چنین می اندیشد یک سبیل از بناگوش در رفته ی دستمال یزدی بدست زیر بازارچه نیست که به نرینگی اش تفاخرمی کند . یک خانم لیسانسیه ی ظاهرا امروزی است .
***نمی گویم انگلها ، چون انگل بار معنایی بسیار منفی ای دارد و این موجودات اگر به کار خودشان بپردازند اغلب بسیار قابل احترام اند !
به هر حال کم افتخاری نصیب وبلاگ دلبری نشده. میدانی یک روزنامه نگار (آنهم یک روزنامه نگار راستکی) وبلاگ آدم را بخواند یعنی چی؟!
پاسخحذفسلام . خوبین ؟ وبلاگ جالبی دارین . از کم سعادتی من بوده که اولین باره به اینجا سر میزنم . راستی به وبلاگ منم سر بزن . ببین ارزش تبادل لینک داره . خوشحال میشم . بای بای
پاسخحذفآقا یا خانم لئون !!امشب از شوق این افتخار خوابم نمی برد .کلا خیلی امیدوارم . احساس می کنم دنیا به آن بدی که من فکر می کردم نیست . اصلا باور کن همه اش تاثیر تکنولوژی فکر زیبای انسان الهی مثبت مهربون آزمدنیانه که امروز نگاه کردم برنامه شو ...همه اش اتفاقای خوب می افته برام .تازه سر شبی یه دختر با صدای خیلی سکسی هم به تلفنم زنگ زد ...البته اشتباه گرفته بود . اما خودت می دونی که از همین جاها شروع میشه ! جناب حمزه دردونه !علیکم السلام .آقا شما ماشالله دارد بیست سالتان می شود . من یکی را می شناسیم که در همین سن و سال شما است و چند روز پیش تقریبا ازدواج کرد . آخر یک نگاهی به محتوای وبلاگ بیندازید بعد بگویید وبلاگ جالبی داری ! خالی بندی اصولا کار بدی نیست اما بهتر است ادم در بیست سالگی خالی های مهمتری ببندد ...گیریم از طریق وبلاگ من دو کامنت هم به وبلاگ شما اضافه شد . واقعا ارزش دارد الکی بگویید وبلاگ من جالب است ؟بهرصورت از پیشنهادتان برای تبادل لینک ممنونم . اما لینکهایی را به وبلاگم اضافه خواهم کرد که خودم به طور مرتب رویشان کلیک کنم !
پاسخحذفگویا دلت نیامده لینک ندهی، بدذات خبیث! جای یک موجود بدذات خبیث در وبلاگستان گلوبلبل خیلی خالی بوده ها، هیچ میدانستی؟
پاسخحذفهر جا بهطور اتفاقی کامنتی از تو میبینم و میخوانم، کلی لذت میبرم، و دلم باز هم میخواهد! میگویم چهطور است یک وبلاگ دیگر باز کنی و کامنتبازیهایت را بگذاری در آن. جدی میگویم ها!
پاسخحذفکسان زيادی را ميشناسم که با نوشتن مست ميشوند. با كلمه! متنی را که ميتواند ساده و زيبا يا شعری را که ميتواند کوتاه و صميمی (و احياناً عميق) باشد، آنچنان گم و گنگ ميکنند که خود و خواننده در کج و پيچ استعاره هايش در ميمانند!نمونه فراوان است و آوردن نام و نشانی شان، اشاعه مفسده! نويسنده يا شاعر مينشيند و مينويسد... مينويسد و ادامه ميدهد. ترکيب های بديع (نه به مفهوم، که به عبارت)، صفت و موصوف های عجيب و دور از ذهن (و طبعاً دور از درک) مينويسد و مينويسد و مست تر ميشود. خلسه ايست که احساس ميکنی شاعر (يا نويسنده) را يارای بيرون آمدن از آن نبوده. يا بد تر از آن، دلش نميآمده از آن بيرون بيايد. انقدر مينويسد تا ته بکشد. چيزی مثل بالا آوردن پس از شراب خواری مفرط... مگسان "لای" شيرينی هم كه هميشه فراوانند. همان آش رشتهء شيرين هميشگی. * در ضمن، نهايت بی سليقگی است که به "آموزش دلبری" صفت "گل و بلبل" بدهی. صراحت آن وبلاگ، هر چه باشد، گل و بلبل نيست!
پاسخحذفراستی، نميدانم جدّاً به اين جدل ها علاقه اي داری يا نه... من که مدّتهاست هضم و جذب (و طبعاً دفع) ناهار ظهرم، مهمترين فاکتور مؤثر بر تصميم گيری ها (و جدل هایم) است.
پاسخحذفدیگر حوصله ی نظر دادن و این ها را نداشتم. چون به نظرم بیشتر اوقات - با توجه به این که حرف ِ بدون لحن - مایه ی سو تفاهم است ، این طور گفت و گو ها سود و فایده ای ندارد . پس مطالب را که می خواندم ، گاه شگفت زده می شدم - از این که تو خیلی خوب خودت را مرکز جهان فرض کرده ای - و گاه در دل ام جوابی به نوشته ات می دادم و می رفتم. حالا این روده درازی و مقدمه نویسی برای این است که در باره ی مطلب اندفعه ات که غیر از تو ، کسی دیگر هم در آن حضور دارد ، چیزی بنویسم.من متوجه نشدم کجای حرف آن خانم با مزه یا جالب یا هر چیزی هست. به نظرم خیلی عادی و معمولی ست. به خصوص آن جا که می گوید ( اتفاقا راه دموکراسی از همین راه می گذرد که اگر کسی بیش از حدش ادعای گردن کشی کرد حتما از خانه ات پرتش کن بیرون) این که حرف عجیب و غریبی نیست. خب این خانم دوست های خودش را دارد. دوست های اش که لابد همه روز نامه نگار و لیسانسه هستند از او و شعر های اش تعریف و تمجید می کند. حالا یک آدم غریبه آمده این وسط دارد می گوید مزخرف است این ها که نوشتی. با لحن حق به جانب هم می گوید . - کاری ندارم حق با توست یا نیست. من چه می دانم - به طور طبیعی آن خانم باید پا های اش را برای لگدی ، چیزی آماده کند و غریبه را پرت کند بیرون.حالا اینترنت یا هر جا تقسیم بندی ها و گروه کشی های خودش را دارد. مثل بازی طناب کشی است. که یار می کشیدیم ، دو دسته می شدیم، و آن طناب را برای برنده شدیم با تمام نیرو و وجود می کشیدیم طرف خط و خطوط خودمان. این جا هم همین طور است. دوستان خودمان را داریم. کسی مخالفت کرد یعنی مال گروه دیگری ست. باید یک طوری روی اش را کم کرد. خود تو هم مثل همه ی دیگر گرفتار این طور نگاه هستی. من هم هستم. همه هستند. اصلن انگار طبیعت اش همین است. مثلن همین حالا می توانم فرض کنم در وبلاگ آن خانم ، دوست های اش آمده اند و گفته اند که مثلن ( محل این آدم های عقده ای نگذار. تو شعر های ات خیلی خوب است. تو خود نمره ی بیستی. تو مثل هیچ کسی نیستی) آن خانم هم مثل هر آدم صحیح و سالمی کیفور می شود و لذت می برد. زخمی شده. و دوستان هم که خود زخمی جای دیگری هستند برای مرهم گذاشتن آمده اند.
پاسخحذفتا حالا نشده کتک بخوری ، گریه ات بگیرد بعد دوستان ات جمع بشوند ، دسته راه بیندازند و بروند برای انتقام؟ با آگاهی از این که دیوار حاشا بلند است ، به نظرم این طور شده. برای همه ی ما این اتفاق افتاده. بالاخره داستان آن داستان لات های زیر گذر است. نوچه و گنده لات و قرق و این صحبتا. حالا گیرم به جای تیزی ، حرف و کلمه و جمله به کار می بریم. در اصل قضیه که تفاوتی نیست.
پاسخحذفدوستم معلمه. معلم مدرسه های دولتی و غیرانتفاعی بود می گفت نمی دونی بچه های دولتی چقدرمهربون و خوبند زنگ تفریح از سرو کولت می رند بالا و خوراکیهاشونو باهات تقسیم می کنند عاشقت می شند و یه دنیای قشنگی دارند اما این بچه های غیرانتفاعی فکر می کنند تو جزو کلفت نوکر خونه ای همش انتظار دارند نمره خوب بهشون بدی درسم لقمه کنی بجویی بزاری ته حلقشون اخرشم با تحقیر بهت نگاه میکنند که حالت از خودت بهم بخوره چرا چون پول دارندحالا می گی به موضوع من چه ربطی داره؟ قبل از اینکه فحشتو بهم بدی میگمراستش از محتوا و سنگین بودن و نگاه متفاوتت به دنیا خوشم اومد اما حالم از شخصیتت بهم خورد تو مثله اون بچه های غیرانتفاعی بخاطر یه خورده عقل و دست قلم بهتری که داری فکر می کنی جای خدانشستی که قضاوت کنی کی خوبه کی بد؟ اگه نگاهی غلطه (منم باهات موافقم این شعر بدرد اشغالدنی می خوره) خیلی دوستانه گوشزد کن یا چندتا کتاب بهش معرفی کن بفهمه دنیاش کوچیکهمثلا اگه به لئون می گفتی مرسی چیزیت کم می شد یا اگه لینک می دادی و نگاهت گسترش می یافت بد بود؟سعی کن از اون بالای ابرها بیای پایین با ادما زندگی کنی ادما کوچیکند درد و رنجاشون هم کوچیکه قرار نیست همه مولانا بشند یه کم فروتن باش
پاسخحذفجناب شهرام صولتی : من تعبیر شما را وقتی که از دارو دسته های اینترنتی صحبت می کنید می پذیرم . یعنی واقعا اینطور است . اما نباید باشد . یعنی اینترنت فضایی در اختیار ما گذاشته که بتوانیم فارغ از این دارو دسته بازیها گفتگو کنیم .صراحت کلام را نباید نشانه ی لشگرکشی یا تیزی کشی تلقی کنید .اما من در نوشته ی شما تفکیکی میان آنچه واقعا هست و آنچه باید باشد نمی بینم .اگر هم روی این مورد خاص بخواهیم صحبت کنیم باید بگویم که من در یکی دو مورد از نوشته های ایشان ( که البته ادبی نبودند ) حمایت کرده ام و یک مورد را هم که به نظرم افتضاح رسید گفتم افتضاح است .بنابراین چنین برداشتی ( تیزی کشی در محله ی رقیب ) از این ماجرا اشتباه است . از طرفی وقتی یک خانم میانسال که جایگاه اجتماعی بدی هم ندارد از یک نظر مخالف اینچنینین برافروخته می شود موقعیت بامزه ای را بوجود می آورد . این مثل این است که بگویید هر فیلمسازی حق دارد منتقد مخالف فیلمش را به اکران خصوصی اش دعوت نکند . اما توجه دارید که از آن نمی توانید نتیجه بگیرید اگر فیلسمازی با بیل بدود دنبال منتقدی که با فیلمش مخالف است کاری طبیعی انجام داده و موقعیتی که بوجود می آید خنده اور نیست . ------------- ایلوای گرامی :درمورد لئون باید بگویم شما زود قضاوت کرده اید . لئون و من وبلاگ مشترکی داریم که لینک اش در همین وبلاگ هست و سرکار بانویی که در این پست ذکرش رفت از ان وبلاگ مشترک صحبت کرده بود .همچنین اگر خدا قبول کند ما باهم رفاقتکی داریم که مجوز می دهد گاهی شوخیکی مرتکب شویم . در مورد لینک هم قاعده را بر این گذاشته ام بجای تبادل لینک هر جایی را که واقعا خواننده اش هستم ( یا به دلیل نوع نوشته ها یا اهمیت نویسنده ی وبلاگ برای خودم )در قسمت پیوندهای وبلاگ قرار بدهم .
پاسخحذفآزاده خانم : راستش لینک از دستم در رفته بود . درستش کردم ...در مورد کامنتها گذشته از لطفی که به نوشته های من داشته اید و از بابت اش خوشحالم باید بگویم شکل اصلی فعالیت اینترنتی من تا قبل از شکل گیری این وبلاگ فاروم بازی بوده است . اینترنت را با سنت گفتگوهای پی گیر و پای بندی به گفتگو می شناسم و دوست دارم اما متاسفانه فارومی که حداقلی از جدیت در اداره اش وجود داشته باشد در فضای مجازی زبان مادری ما موجود نیست . به همین دلیل کامنت بازی در وبلاگ نویسی برایم هم جنبه ی اصولی دارد و هم نوستالژیک .-----------لافکادیو ی عزیز :تحلیل ات درباره ی نوع شکل گیری نوشته های افتضاح ( دست کم بعنوان یکی از اصلی ترین دلیل ها ) به نظرم درست است . درباره ی علاقه به جدل هم واقعا آنچه دنبالش هستم گفتگو کردن است . اما گاهی بدون اینکه بخواهم درگیر جدل می شوم .اگر بتوانم جدل را تبدیل به گفتگو می کنم و اگر نتوانم ترجیح می دهم ادامه پیدا نکند .
پاسخحذفسلامامیدوارم که موفق وموئد باشی به وبلاگ من یعنی خودت شهید کوی دانشگاه سر بزن و حتما نظر بده....منتظر نظرات و پیشنهادات وانتقادات سازنده شما دوستان عزیز هستم .به امید دیدار.شهید مظلوم کوی دانشگاه عزت ابراهیم نژاد.
پاسخحذفمن نفهمیدم چگونه افراد ضعیف جدا میشوند و صیقل میخورند. به نظر میرسد افراد در حبابی مخصوص به خودشان و دوستان خودشان، خود را محصور میکنند و حتی دشمنان و مخالفانشان را هم محدود به افرادی خاص. هر کس گروه خاص خود را دارد.... و به کمک همین گروه و افراد اطراف، به نظر من اتفاقا این گروه افراد بیشتر ایجاد عادت و سلیقه سازی میکنند و چقدر هم سلیقه های بدی... بر بقیه ماجرا بخصوص نمیدانم اسم بامزه بگذارم یا اعصاب خورد کن... از گفتگوهای اینترنتی تقریبا بیزار شده ام! کم آدم پیدا میشود که مثل آدم حرف مخالف را بشنود و فکر کند و ببیند بالاخره جواب حسابش چیست. قبول نداری؟...........
پاسخحذفآقای حمید : کار خوبی کردید که برای زنده نگه داشتن یاد عزت ابراهیم نژاد وبلاگ درست کردید . ---------سارا خانم : چرا قبول دارم . همه جا این مشکل وجود دارد اما بیرون از وب ، به دلیل اینکه مواضع در ساختار اجتماعی و اقتصادی مستحکم می شوند شانس شکل گیری یک گفتگو کمتر از اینترنت است . از این جهت است که من به فضای اینترنت بیشتر از فضای بیرون امیدوارم . اما اینکه آیا صیقل می خورند یا نه ( مسلما آنها که شعور گفتگو کردن و در واقع شعور شنیدن داشته باشند صیقل می خورند ) باید توجه داشت که در فضای نوشتاری نت قدرت اصلی، متعلق به کلمه است .نمی خواهم شعارهای انقلابی و خیالبافانه بدهم اما معتقدم اگر نوشتن را جدی بگیریم . اگر بجای بازتولید گنگ های بیرون ، اصالت را به نقد بدهیم . امکان شکستن فضا وجود دارد .من هم که عرض کرده ام بطور بالقوه این امکان وجود دارد ، اگرنه اوضاع در حال حاضر افتضاح است . در واقع از آنچه باید و می شود ( کپی رایتش فکر کنم مال رییس جمهور خوشگلمونه )حرف میزدم .
پاسخحذفدرست است... اینکه اصالت به گفتار باشد شانس رسیدن به این وضعیت را زیاد میکند. افرادی مثل من که با نام واقعی می آیند باز شانس این قضیه را کم میکنند. چرا که اصالتی برای نام و نشان خود حداقل ناخودآگاه قایل میشوند و برای دوستان و آشنایان....
پاسخحذفسایت مشترکتتون رو خوندم. فکر می کنم زود قضاوت کردم اما این دلیل نمیشه شما تبرئه شید. یه مطلب در مورد کاریکاتور حضرت محمد نوشتم ممنون میشم نظرتون رو بگید.
پاسخحذفیعنی هیچ راهی برای تبرئه ی من وجود نداره ؟ حتی یک روزنه ی کوچک ؟
پاسخحذف