تا بعد ببینیم چه پیش خواهد امد و ما هم به شغل شریف وبلاگ نویسی مشغول خواهیم شد یا خیر . تا ان زمان این پست همه ی هویت این وبلاگ است .منظورم تا وقتی است که سر فرصت بنشیم و ببینم چه می شود از اخرهای شب گفت ....
اما پیش از ان می ترسم یک سوتفاهمی پیش بیاید و خواننده احتمالی گمان کند من می خواهم دردهای دلم را از لحظات پایانی شب بگویم . خیر . اگر دنبال درد دل شنیدن و ابراز همدردی امده اید اشتباه امده اید .این سفر به اخر های شب یک معنی دیگر دارد . بیشتر ناظر به کل وضعیت ما ( ما یعنی من ) است .یعنی همینطوری فرو رفتن در سیاهی . بدون امید . بدون گلایه . بدون نق زدن . بدون ترکیدن از حسادت و خشم و حشریت و بشریت ( این آخری را بیشتر به ضرورت قافیه آوردم . اگرنه گمان نمی کنم کسی از بشریت بترکد .)
نکته ی دیگر اینکه یک فحش خیلی بد کنار گذاشته ام برای کسی که در کامنتش بدون ابراز نظری مرتبط با موضوع بگوید « سلام . به من هم سر بزن » ...باور کنید توی دلم یک فحش خیلی بد بهش می دهم و اگر سرم هم برود به وبلاگش سر نخواهم زد .
سلام .به من هم سر بزن !شوخی کردم فحشم نده منتظر نوشته هات هستم ولی بمن سر بزن نه من و نزن شوخی کردم ممنون از بابت راهنمایی هاتون خیلی خوب بود دارم اجرا میکنم تا بعد .
پاسخحذفبا وجود نویسنده توانایی چون تو ( این را بدون تعارف می گویم ) باید انتظار وبلاگ ارزنده ای را داشت . نوشته هات رو دنبال می کنم رفیق .
پاسخحذفیکی از خاطرات خوب من، خواندن سفر به انتهای شب است. نمیدانم چگونه خواهی نوشت (یکی دو پستات را که خواندم، خوشام آمد!) اما امیدوارم همان حس را ایجاد کنی برایام.
پاسخحذف