۱۳۹۵/۳/۱۸

فرار از طریقِ جن

گفتگوی‌مان از علائق موسیقیایی و سینمایی و ادبی رفت به سمتِ مسائل ماوراءالطبیعه. به شوخی گفتم یک‌بار مدعی شده‌ام که بلدم جن‌گیری کنم. دونقطه پرانتز هم به نشانه‌ی خنده گذاشتم. گفت به جن اعتقاد دارید؟ پرانتزها را دوتا کردم. گفت ولی من اعتقاد دارم. از این طرف (پشت لپ‌تاپ بودم) یک بوی عجیبی آمد. بوی فلز که می‌رود در دهان آدم، تهِ گلو میچسبد و تمام امیال را سرکوب می‌کند. گفتم «جدی؟» و خُب بله، جدی بود.
گفت خودش آدمِ بی‌اعتقادی بوده و همیشه می‌خندیده به این چیزها. می‌دانستم انتهای این مکالمه به کجا خواهد رسید. از گُلدکوئست  گرفته تا فال قهوه و آدم‌فضایی‌ها همیشه اینطور شروع می‌کنند حرف‌شان را وقتی می‌خواهند آدم را به آیینِ عجیب‌شان دعوت کنند. نوعی درخششِ دیوانگی (به معنایِ غم‌انگیزش) در این شکل شروعِ مکالمه هست که من را می‌ترساند. یک‌دفعه کسی که تا حالا فکر می‌کردی آشنا است شروع می‌کند به تغییر چهره دادن. مثل تغییر چهره‌هایی که در فیلمهای ترسناک می‌بینیم. اول یکی دوتا چروک کنار چشمها و لب‌ها می‌افتد و بعد زیاد می‌شود. پوست چین می‌خورد، استخوانهای صورت تغییر حالت می‌دهند و هیولایی از پشت پوسته‌ی  صورت ظاهر می‌شود و صدایی بین سرفه و خنده و جیغ از دهانش می‌آید بیرون.
گفتم «عجب» و گذاشتم خودش بقیه‌اش را بگوید. حرف‌هایی که می‌توانستم بگویم تمام شده بود. حالا صرفا باید صبر می‌کردم هیولا ظاهر شود تا از دستش فرار کنم یا مثلا با آن بجنگم.
گفت تمامِ چیزهایی که درباره‌ی جن می‌گویند دروغ است. جن شکلی از انرژی متراکم است که حیات اساسا بر پایه‌ی آن ممکن شده.
«چطور؟»
شما فکر می‌کنید این معجزاتی که در تاریخ به پیامبران نسبت می‌دهند از کجا می‌آید؟
 «از کجا؟»
 مستقیم یا غیر مستقیم مربوط به جن‌ها می‌شود. یا پیامبرِ موردِ بحث، جن را به تسخیر در آورده یا اساسا خودش جن بوده است. گفتم خیلی پیچیده می‌شود. «چرا پیچیده؟» گفتم تبیین‌اش نه تنها پدیده‌ها را ساده‌تر توضیح نمی‌دهد بلکه باعث می‌شود ما مجبور شویم با شواهد ناچیزی که در دست داریم، پیامبران را به خودِ جن و تسخیرکننده‌ی جن تقسیم کنیم. چه کاری‌است این کار.
گفت حالا به اینجور چیزها کار ندارد. ولی جن واقعیتی غیرقابل انکار است. گفت خودش جوم می‌نشیند و می‌تواند اشیاءِ گم‌شده را با راهنمایی جن پیدا کند.
«جوم نشستن چیست؟»
جوم نشستن نوعی مراقبه است که به واسطه‌ی یک شخصِ مستعد امکان گفتگو با جن‌ها فراهم می‌شود.
 «خود شما جوم می‌نشینید؟» و پاسخ‌اش مثبت بود.

بوی فلز از دهانم فراتر رفته و در تمام اتاق پخش شده بود. فکر کردم بامزه می‌شد اگر این بو که به طرز عجیبی منتشرشده در اتاق، بخشی از عملیاتِ تسخیر باشد و مثلا من وقتی در کمد را باز می‌کنم که پیراهنم را بر دارم دو چشمِ سرخ را پشتِ لباسها تشخیص بدهم و کم کم هیکلِ جن واضح شود در نگاهم و بیاید بیرون و تمام باورهایم فرو بریزد. دیدم چقدر احتیاج دارم به چنین حادثه‌ای. چقدر آرامش‌بخش است که در این سن و سال بفهمم جهان طور دیگری کار می‌کند و چیزهای دیگری هم هست. دیدنِ جن می‌تواند باعث شود که دست از نگرانی بردارم و بروم در آیینی تازه که موانع و پاداش‌های تازه دارد و جنگ‌هایِ آن آیینِ تازه را بجنگم. مثلا بجای اینکه نگرانِ فلان فرم پر نکرده و فلان مقاله‌ی چاپ نکرده باشم، نگرانِ این باشم که جن پای‌اش را از گلیم‌اش درازتر نکند. سعی کنم خودم را در مقابلش محافظت کنم. دیدنِ جن می‌توانست همان معجزه‌ای باشد که سالها منتظرش بوده‌‌ام.
 .او در تمام مدت داشت برایم از آیینِ جن‌گیری می‌گفت. 
به عکسش نگاه کردم و یک آن انگار از تصویرش ردِ رنجی را که کشیده بود گرفتم. چطور از ابتدا نفهمیده بودم؟ حرف‌های او اصلا درباره‌ی جن نبود. وقتی از جن حرف می‌زد داشت درباره‌ی میل‌اش به گریز از جهانِ نامطلوب‌اش حرف می‌زد. برتریِ اخلاقی‌ای که نسبت به او حس می‌کردم زایل شد. فرقی نداشتیم. جفت‌مان می‌خواستیم از این جهان فرار کنیم، او صرفا موفق‌تر بود.

۳ نظر:

  1. خیلی نوشته خوبی بود. چقدر دردناکه که همه دنبال دستاویزی هستیم که ثابت کنه مفهومی پشت این جهان هست

    پاسخحذف
  2. گردش موضوع بی‌نهایت جذاب بود. قضاوتم از مسیر نوشته را به ناگهان خفه کرد و پرداخت به عمقی بیشتر.
    او (که نمیشناسم) از شما (یی هم که نمشناسم) موفق‌تر نیست. او حتی موضوع را پی نبرده؟ از کجا قضاوت میکنم؟ آرامش، آیا پناه به امر ناملموس است؟ راستش را بخواهی من هم در کودکی دومم تا «باور به تحربه‌ی» جن و روح و پرواز و تناسخ و هرچه بخواهی رفته بودم و آنچه مرا به وادی‌ای دیگر از تفسیر جهان پرتاب کرد، همین سهولتِ (باپوزش از هردوکس که نمی‌شناسم) ساده‌لوحانه‌ی تحمل رنج و بطور کلی، هرآنچیزی بود که در «عالم» «هست». جهانی که در آن تو هیچگاه مسئول نیستی، و اتفاقا رنجی تحمل نمیکنی. حتی خطاها، مشکلات، پذیرش انتخاب غلط و زیان برای مانذه، همه میتواند به آدمی دیگر نسبت داده شود که تناسخ پیشین تو بود. تو می توانی هیچگاه مقصر و مسئول نباشی. همسخن شما به تشخیص درست شما شاید آنقدر رنج کشیده که پناه برده به وادی جهان دیگر، و ناخودی انسان، اما آیا تو هیچگاه حاضری، از عظمت و عمق رنج پناه ببری به چشم‌های سرخ و پاهای شبیه به سُم جن، که دنیایت آرام گیرد؟ نمیشود. بشود هم، رضایت میدهی روزی به اکنونت بنگری و همین نوشته‌ات را بخوانی و ببینی تقدم نظریه توضیح مختصرتر و ساده‌تر کوهن را کنار کذاشتی و رفتی سراغ جن و چاکرا و آگاهی به مثابه کندالینی و این حرفها.
    سخت است یادآوری راحت‌طلبی فکری خودم در دورانی که کودک پانزده شانزده ساله‌ای بودم و رموز دنیا برایم خلاصه میشد در اینکه پیرمرد در آینه کیست، و چطور از بدنم خارج شوم. و آنقدر میان من و امثال من دروغ جریان داشت که ادامه‌اش، مضحکه‌ای بیش نبود.
    راه آسان‌تر، موفق‌تر نیست لزوماً. به باور من البته. به گمانم نسل ما قدری بداقبال بود در تربیت خودش. و آموزشی که دم دستمان بود. اما برایملن هنوز هم مقصر، «دیگری» ناشناخته است.
    پ.ن: از هرگونه توهینی اگر در متنم به باور کسی شده پوزش میخواهم.

    پاسخحذف
  3. گرچه نمیتونم جهان رو این طوری نگاه کنم و نتیجه بگیرم فرقی وجود نداره و یا هر دو شکلی از دانایی هستن ولی باز می‌بینم فرقی نداره. توضیح این فرقی ندارهٔ دوم سخته ولی توش دنبال صلح بگرد.

    پاسخحذف