یکبار کسی قرار بود نوشتهاش را سر کلاس بخواند دربارهاش صحبت کنیم. نوشتهاش را خواند و بخش اعظماش (تقریبا همهاش) دزدی بود. یعنی کار کس دیگری بود که از قضا من خوانده بودم. سارق مردی بود همسن خودم و شاید چهار پنج سالی بزرگتر، با تیپ اسپرت کارمندهای میانی جمهوری اسلامی. منظورم از تیپ اسپرت کارمندان جمهوری اسلامی آن مدلی است که مثلا معاون مدیر کل موقعی که میخواهد برود دماوند با رفقا کباب بزند میپوشد. از این جلیقههای پر از جیب با پیراهن سفید تمیز و اطو کرده و یقه بسته و شلوارکتانی کرم.(همینجا از فشن دیزاینرهای عزیز دعوت میکنم حالا که با الهام از پناهندگان مدلهایشان را ملبس میکنند یک نگاهی هم به این عزیزان ما بیندازند. بهرحال از نظر بصری ویژهاند و در جهان امروز ویژه، هر کوفتی هم که باشد میتواند بفروشد.)
نوشتهاش تمام شد مقداری از آن تعریف کردم و بعد سئوالهایم را دربارهی متن پرسیدم. به یک معنی شروع کردم به ایراد نگارشی و مفهومی گرفتن از متن (کاری که عموما نمیکنم چون درسمان ادبیات فارسی نیست). بعد نوبت طرف شد که جواب بدهد و تا آمد حرف بزند گفتم چرا شما خودتان را به زحمت بیندازید. مخاطبم شما نبودید. مخاطبام فلانی(نویسنده اصلی متن) است که طبعا بهش دسترسی نداریم. بعد هم یک منبر دو دقیقهای در مذمت سرقت ادبی(علمی) رفتم. و بعد؟ خیلی پشیمان شدم.
برای من نظام دانشگاهی ایران عملا یک کیفرگاه است. کیفرگاه را به گمانم آقای حداد در ترجمه یکی از نوشتههای کافکا به کار برده. مطمئن نیستم. (شاید حداد، شاید علیاصغر، یکی از آثار کافکا، احتمالا نشر ماهی، سالهای اخیر، ص: خدا میدونه). بله جایی است که آدمها فارغ از طبقه و جنسیت و آیین و وضعیت سلامتی مجازات میشوند. برای هر کس هم علاوه بر مجازات عمومی مجازات مختص به خودش وجود دارد. برای دانشجویی که از شهر کوچک میآید و فارسی را کمی دور از معیارهای رسمی شدهی پایتخت صحبت میکند یک مجازات، برای معاون مدیر کل که لازم دارد فوق لیسانسی داشته باشد و ضمن آن معدلاش هم برایش جلوی سر و همسر مهم است و نمیتواند سر کلاس نیاید یک مجازات و برای خانم از میانسالی گذشتهای که چند نوه دارد اما شوهرش نمرههایش را چک میکند (راست و دروغاش با خودش. گفت حاجآقا -شوهرش- بفهمه چهارده شدهام خیلی دلخور میشه) یک مجازات. برای شخص من هم مجازاتهایی دارد که ذکر آنها در این مقال نمیگنجد. بله عرض میکردم نظام دانشگاهی ایران برای من یک کیفرگاه است و سعی میکنم کسی را علاوه بر مجازاتهای عمومی و اختصاصیاش مجازات نکنم. مثلا در مقایسه با معاون مدیری که میآید به دانشگاه و یک نوشته سرقت میکند با آن معاون مدیری که مسئول آموزش را میخرد و سر کلاس هم نمیآید با آن دیگری که مستقیما میرود یک مدرک میخرد و آن یکی که بورس میشود یک توک پا میرود از دورام(دورهام. دورم یا هرچی) یک دکتری با تزی که خودش ننوشته میگیرد طبعا اولی دارد شرافتمندانهتر رفتار میکند. حالا شما بگویید سرقت علمی کرده. ولی بالاخره سرقت هم کاری است برای خودش که نشان میدهد طرف، احساس کرده وجود شخص خودش کافی نیست و باید کاری کند. باید از این منظر سرقت را ارج گذاشت. به همین دلیل یا دلایل در موارد پیشین مواجهه با سرقت علمی یا ادبی برای کار کلاسی در یک زمانی که نزدیک به ارائهی دانشجوی مورد نظر نباشد و کسی متوجه مخاطب اصلی نشود در نکوهش سرقت ادبی(علمی) چند ثانیهای صحبت میکردم و مضار دنیوی و اخرویاش را بقول اخبارگوها خاطرنشان میشدم و بعد شخصا با خود طرف صحبت میکردم و میگفتم احتیاج به این کارها نیست و اوضاع بلبشو تر از این حرفها است که سرقت اصلا لازم باشد. اما در این مورد کمی بیرحمانه برخورد کردم. به نظر میرسید خودم هم دارم از مجازات کردن لذت میبرم. (در فیلم هفت جان دو در پاسخ به پلیسی که فریمن نقشاش را بازی میکند و متهماش میکند به ریاکاری میگوید چه اشکالی دارد مرد خدا از انجام وظیفهاش لذت هم ببرد). در واقع دیدم عملا نقشه کشیدهام که به تحقیرآمیزترین شکل ممکن برخورد کنم. طرف را در موقعیتی قرار بدهم که هیچ راه دررویی نداشته باشد. و بعد هی مشت بزنم. این مواجهه خودم را غافلگیر و بعد (اگر درست باشد این اصطلاح را به کار ببرم) نادم کرد.
یک سال بعدش درجایی بودم شبیه سالنهایی که در آن از پایاننامهها دفاع میشود. اما کلاس درس بود. جبرانی چند کلاس یک استاد که مجبور شده بود به دلیل جمعیت زیاد در سالن برگزارش کند. من هم به دلایلی سر کلاس بودم. استاد گفت فلانی (اسم کوچکم را صدا کرد که عربی باشد یا نه دوست ندارم در جمع صدا شود) بگو کجا بودیم و الان چه مبحثی قرار است گفته شود. شبیه معلمها که از بچه مدرسهایها درس میپرسند و این باعث شد من از جایم بلند شوم بروم وسط سالن و تحقیرآمیزترین حرفهای ممکن را درباره سواد و شیوه تدریس استاد بدبخت بگویم. خب باید تا بهحال متوجه شده باشید که این آخری خواب(رویا) بود. استاد مورد نظر در خواب هم همان دانشجوی سارق تحقیر شده بود و من از فشار ترس و اضطراب از خواب پریدم. خیلی حالا فرویدی هم نباشیم دریافت سادهاش ایناست که عذاب وجدان فراموششدهام در قالب این رویا خودش را نشان میداد. اما آنچه برایم عجیب است این است که در خواب بهجای اینکه تحقیر شوم، دوباره دارم تحقیر میکنم. میترسم این جمله را بنویسم و شبیه جملات قصار شود. اما تنها نتیجهای که میتوانم از خوابم (که خیلی هم ترسناک بود) بگیرم این است که تحقیرکنندهترین وضعیت، اوج تحقیر شدن، المپیک تحقیرها، تحقیر کردن است. دستکم از کابوس من میشود این نتیجه را گرفت.
* این نوشته را بیشتر بعنوان داستان باید خواند. اگر هم نه، قطعا به عنوان متنی که دارد برای مواجهه با سرقت ادبی یا علمی راهحل ارائه میکند نباید خواند. منظور اینکه بچههای توی خونه بهتره بدونند که سرقت علمی کار خیلی بدیه و به هیچ وجه توجیه نمیشه.
سلام
پاسخحذفمثه یه داستان...خوب بود.
مرسی