۱۳۹۱/۲/۱۹

روز معلم

سارتر از عقده ای سخن می گوید که قربانی را وابسته و عاشق جلادش می کند. تصویر بچه های گل به دست  در هفته ی موسوم به "معلم"، در حالیکه دارند راهی سلاخ خانه های شان می شوند،  مدام من را یاد این حرف سارتر می اندازد.

جلاد خوب ناز دیوانه. ای گوگولی که زندگی را به روش های مختلف بر ما سخت می کردی و همه ی عقده های جنسی و غیر جنسی ات را در آن یک ساعت و نیمی که گیرت می آمد با تحقیر بچه ها مرهم می گذاشتی. تو هم فرقی با بچه های گل به دست نداشتی. تو هم بله قربان گو، مجیز گو و عاشق نظامی بودی که بطور سیستماتیک حقوقت را نقض می کرد. من به تو گل نمی دهم. تو هم به بالا دستی هایت گل نده. به این امید که روزی تو فرزاد کمانگر شوی و من شاگردت بشوم. 

یادمان فرزاد کمانگر

۲ نظر:

  1. منظور از «به این امید که … من شاگردت بشوم» چیست؟ چه فایده‌ای در این میان به شاگرد می‌رسد؟ اصولا شاگردی‌ی چه دانش‌ای؟ یا نکند هدف چنان جمله‌ای فقط حفظ قافیه است؟

    پاسخحذف
  2. صحبت از شخص من نیست. جمله از زبان یک من فرضی خطاب به یک معلم فرضی نوشته شده. این من فرضی معلمی می خواهد که مناسبت گل دادن به قدرت بالاتر را بر هم بزند. دیوئی می گفت مدرسه جایی برای آموختن دانش نیست. یا صرفا جایی برای آموختن دانش نیست. جایی است که بچه ها آماده می شوند که برای زندگی اجتماعی (در یک جامعه ی مدنی و دموکرات). این آموزش در مدرسه های ایران آموزش برای زندگی کردن در یک دیکتاتوری است. فرزاد کمانگر یا معلم هایی که به نقض حقوق سیستماتیک قومی، ملی یا صنفی شان اعتراض می کنند می توانند به آن من فرضی چیز دیگری بیاموزند. ما بله آقا گفتن را از مدرسه می آموزیم. پشت در ایستادن را. تائید کردن مزخرفات بالادستی را. نمی دانم چرا احساس می کنم دارم بدیهیات می گویم. یعنی این پاسخ سئوال شما نیست. سئوال شما نمی تواند پاسخی به این بداهت داشته باشد. اگر ممکن است یک کنکاش دیگر بکنید و آنچه را در متن آزارتان داده به من اطلاع دهید. چون حدس میزنم چیز آزاردهنده ای در متن بوده که این سئوال را پرسیده اید.

    پاسخحذف