۱۳۸۸/۲/۲۹

پیگیری سیر ساخته شدن یک شعر در گفتگو با شاعرش

مثل ایکه ما چیز شده ایم. بنابراین اگر مشکلی با باز کردن این وبلاگ دارید دوسال یک بار به اینجا سر بزنید(لطفا بیشتر سر نزنید که من به شدت از مشغولوذومبگی مجازی می باکم)






-  می خواهم بی مقدمه وارد موضوع اصلی بشوم. شما شعری دارید بنام تکاپو. چه شد که این شعر نوشته شد.


 - تکاپو حاصل چند اتفاق جزئی و احتمالا غیرمرتبط بود. من داشتم کتابی می خواندم از توماس هابز که احتمالا اسمش را شنیده اید. لویاتان. دیدم اشاره کرده به سیستم قدیس سازی در مسیحیت. یعنی از همان ابتدا این مسئله ی گزینش قدیسان یک سازوکار حکومتی بوده. طرف می رود در سنا سوگند می خورد که فلانی را در بهشت دیده و از این حرف ها. اگر درست فهمیده باشم هابز منتقد این جریان است که اگر اینطور باشد اشتباه می کند. تنها محصول معنوی یک سیستم ساختن قدیس است. حالا هم قدیسان را از ساخته شدن محروم کنیم هم حکومت ها را از ساختن قدیس که چه بشود؟ می خواهم بگویم این انتقاد یا شبه انتقاد ناراحتم کرد و فکر کردم باید با شعری به آن عکس العمل نشان بدهم که بعدا متوجه می شوید جواب نمی دهد. احازه بدهید. نوشته بودم:


"تو را که زدست حسابرسان رژیم


نشان گرفته ای و برگزیده شدی


چنان نفس دخترعمه ی قشنگ خودم


عزیز دارم و در چشم من گزیده شدی"


که ملاحظه می کنید، جدا از اینکه بی مزه و مبتذل است عاری از آن جنبه های معنوی ای است که دست کم دو سه واحدش در هر شعری لازم است.اغلب فکر می کنند شعر روی آدم هوار می شود یا چمیدانم شاعر تنگش می گیرد و میرود توی یک اتاق دیگری خودش را خالی می کند. بغیر از شاملو فکر نکنم کس دیگری اینطور بوده باشد. یعنی واقعا به آن اضطراری رسیده باشد که لازم شود برود در یک اتاق دیگر. من خودم شعر را ذره ذره می سازم . به همین دلیل از آن دوبیت مبتذل و موزون و مقفی رسیدم به اینجا که دست کم موزون و مقفی نیست:


"پنجره به شدت تکان می خورد، فکر کنم از باد.


بیرون طوفان شده.


قلبم آنقدر اذیتم می کند. آنقدر اذیتم می کند.


که دلم می خواهد نفسم وای بِ ستد همین حالا.


تمام شده گاز فندکم،سیگارم، تریاکم، خودکارم.


بیا به دادم برس دخترعمه.


بیرون طوفان شده صدای مقوا می آید و کشیده شدن پلاستیک روی زمین


نگاه کن شماره ام افتاده دخترعمه."


بهرحال علی رغم کنار گذاشتم وزن و قافیه ارتباطم با موضوع از دست رفت و نتوانستم چیزی بیاورم که با موضوع و انگیزه ی اصلی شعرم ارتباط مستقیم یا حتی غیرمستقیم پیدا کند.یک طوری سرگردان شدم و بعد دیدم دارم اسم هنرپیشه ها را ردیف می کنم که خودش نوعی شهود شعری بود. بهرحال هنرپیشه ها با کمی بدبینی ساخته ی حکومت ها هستند. خواه صدا و سیمای دولتی باشد یا امپراطوری رسانه ای و استودیویی فیلسمازی همه ی اینها غولهایی غیر معنوی هستند که هنرپیشه یا همان قدیس های عصر جدید را تولید می کنند. من ابدا به این روند انتقادی ندارم کما اینکه به قدیس سازی توسط سنای روم هم انتقادی نداشتم. فقط خواستم توضیح بدهم که منظورم از شهود شعری چیست. درست وقتی که فکر می کنی همه ی ارتباط ها از دست رفته نام پرویز پورحسینی سر قلم ات می آید و به دادت می رسد:


"پرویز پورحسینی، بهروز وثوقی، آزیتا حاجیان


لیلا حاتمی


مرحوم فردین


و دیگران


و دیگران


حتی خارجی ها و هندی ها


همه را یک جا می بینم وقتی تنها هستم و خواب می بینم


و هر کدام با بازی های معمولی و حتی بهتر از معمولی


ازت می خواهند گوشی را برداری


دخترعمه"


-  من نمی خواهم مانع شعرخواندن شما بشوم. بخصوص که این ترجیع بند دخترعمه را با صدای گرفته و جالبی ادا می کنید و خوشم می آید که بشنوم. اما خوانندگان هم مایل اند زوایای بیشتری از شعر تکاپو را برایشان روشن کنید.بهرحال می دانیم که تکاپو حرکتی در شعر فارسی ایجاد کرد و رفت که بتدیل به جریان شود. حتی عده ای از علی سازان یا علیست ها(منظور طرفداران علی عبدالرضایی است)از او روبرگرداندند و به شما گرویدند البته چون شما اسم خاصی ندارید نتوانستند بر جریان خودشان اسم بگذارند.


-  خوب من متوجه سئوال نشدم.


-  سئوال خاصی ندارم. ازتان خواستم درباره ی شعر تکاپو توضیح بیشتری بدهید. چون می دانیم که هیچ کدام از این بخشهایی که خواندید در شعر اصلی نیامده. کلا اگر مطلبی هست که ممکن است طرفدارانتان یا حتی غیرطرفدارانتان را متعجب کند بیان کنید.


-  خوب همین کار را می کنم. من خوابیده بودم و داشتم سیگار می کشیدم. یک دفعه از جا پریدم.حس می کردم توان دراز کشیدن ندارم. وای هم نمی توانستم بستم.بنابراین سیگار را خاموش کردم و مچاله شدم توی خودم. یک جوری مثل سجده. البته پاها بیشتر جمع شده بود توی شکمم.همین مدلی که زنها توی فیلم های آنطوری...


  -خوب فکر می کنم متوجه منظورتان شدم.


-  بله توی خودم جمع شده بودم. نمی دانستم چکار کنم. واقعا نمی دانستم. شما احتمالا نمی فهمید چه می گویم. لحظه ی عجیبی بود. چشم هایم را بستم. باز کردم. بستم. هیچ فرقی نمی کرد. هیچ چیزی آرامم نمی کرد.


-  بعد شعر گفتید ؟


-  نخیر. می گویم هیچ کاری نمی توانستم بکنم.


 








تکاپو(ویرایش نهایی)


پرش ارتفاع شغل است.


آفرینش کتاب هنری شغل است.


معاونت اداره مرکزی بخش مددکاری بنیاد مستضعفان شغل است.


دعانویسی برای حامله شدن شغل است.


فروش لوازم صوتی تصویری شغل است.


بازی کردن فوتبال یا حتی والیبال شغل است.


راه رفتن روی طناب چند متر یا روی زمین سی چهل کیلومتر شعل است.


تدریس زبان انگلیسی، ویراستاری و ترمیم ابنیه ی باستانی شغل است.


وشغل در جهان زیاد است.


خیلی است.


دختر عمه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر