حالا دیگر کسانی که در حوالی سال پنجاه و هفت هیچ کاری نکرده اند دارند به قهرمانهایی تبدیل می شوند که می توانند به دیگران( به همه ی آلوده ها و جنایت کاران و انقلابی ها) فخر بفروشند. کسانی که در سیستم گذشته آنچنان در قدرت ذوب شده بودند که نه فاصله ی طبقاتی وحشتناک را می دیدند نه بر باد رفتن پول نفت در نیم دهه و نه روشهای استالینیستی شاه را در ساختن یک حزب واحد و خفه کردن صداهای مخالف و همه اش حواسشان بود که پیکانشان را به پژو تبدیل کنند حالا به سخن در آمده اند.زمانی که می شد سخن گفت اما ساکت بودند. زمانی که باهوش ترین و مومن ترین بچه های این مملکت در زندانها می پوسیدند و مرد بی نظیری مثل سعید محسن صرفا به دلیل شرکت در گروهی که قرار بوده در آینده کاری انجام دهد اعدام می شد و در زمانی که خسرو گلسرخی را به اتهامی خیالی می کشتند و بیژن جزنی و دوستانش را در یک انتقام کشی کور و ابلهانه در تپه های اوین سگ کش می کردند این اشرافیت جدید(به تعبیر ایرج) که اعتبارش را از گوسفند صفتی و انفعال کسب می کند در دفترهای کارش و در بقالی های حقیرش لمیده بود. حالا اما به مبارزان می گویند "در اون زمون ما تو خونه مون می نشستیم شما می ریختین توی خیابون" ...
ظاهرا شکست(یا پیروزی) بعنوان عنصری که همه ی حرکات پیشین را معنی دار می کند به کار آمده و باعث شده این منفعلان ذوب در ولایت شاهنشاهی تمام فعالیت های یک دوره ی تاریخی را دوباره معنی کنند و از این راه تبدیل به قهرمانهای آینده نگری شوند که گویی در هوای آلوده ی دهه ی پنجاه اعدام های دهه ی شصت را می دیدند و بخاطر همین هیچ کاری نمی کردند. واقعیت اما این است که آنها اصولا چیزی را جز نواحی اطراف شکم شان نمی دیدند .
آدم عصبانی می شود چون به وضوح می بیند که چطور مظلومانی که هم زندگی و آینده شان را از دست دادند و هم آرمانهایشان لجن مال شد اکنون باید پاسخگوی دارو دسته ی منفعل هیچ کاری نکرده باشند. من اینها را نوشتم که بگویم اگرچه انقلاب ما به گند کشیده شد . اگرچه ارثیه ی خون آلودش به دست گنگسترهایی نظیر هاشمی رفسنجانی و رفیق دوست و خمینی و خامنه ای و جنتی و مرتضوی و ...الخ افتاد و اگر چه سخنگویانش بجای گلسرخی و جزنی و سعید محسن، مجری های زرد و نارنجی پوش تلویزیون و سریال سازهای های بی شعور شده اند اما هنوز هم عمل کردن و آرمان داشتن ذاتا ارزشمند است و آن آدم نون به نرخ روز خوری که در خیابانهای خون آلود به تعطیلات خزرشهرش می اندیشید حق ندارد روی مبلش تکیه بدهد و ترسو بودن و حقیر بودنش را به پرچم پیروزی تبدیل کند. انقلاب بهمن شکست خورد اما هر نجاستی را نمی توان در چشمه ی این شکست تطهیر کرد. حتی اگر انقلاب بیشتر از این به گند کشیده شود و حتی اگر همه چیز افتضاح تر از چیزی بشود که هست.باز هم گوسفند صفتان تبرئه نمی شوند.
در یکی از این فیلمهای درپیت تولید انبوه، جنایتکاری که قرار بود شبیه ارنستو چگوارا باشد خطاب به کودکی می گفت" اولین کار خوب اینه که کار خوب بکنی. دومین کار خوب اینه که کار بد بکنی. اما بدترین کار اینه که هیچ کاری نکنی" ....البته با این حرف نمی توان دست های آلوده به خون را پاک کرد. اما اگر پرنسیب های انسانی زیر پا گذاشته نشود من به این حرف معتقدم. اگر کسی اشتباه کرده و اگر آرمان گرایی اش به از سوی مشتی گنگستر قبضه شده همچنان می تواند مفتخر باشد که کاری کرده است. در مقابل خیل عظیم گوسفندانی که مهمترین افتخار زندگی شان "هیچ غلطی نکردن است.
پ.ن: این نوشته شبیه دیگر نوشته های این وبلاگ نیست. صریح و یکسویه است. بگذار باشد . به طرز غیرقابل کتمانی عصبانی ام.لطفا کسی هم تذکر ندهد که جمهوری اسلامی فلان است و بهمان است. لجنزار جمهوری اسلامی آب کر نیست که در آن بتوان آلودگی های حکومت پهلوی را تطهیر کرد. احساس من این است که دارند از این لجنزار چنین استفاده ای می کنند. در کشوری که حافظه فقط به درد حفظ کردن غزلیات حافظ می خورد هر از چند گاهی باید همه ی اینها را به خودمان یاآدوری کنیم.
delam khonak shod, albate kare behtari nemitunam bokonam.
پاسخحذفalbate yekam shoma darid hama ro ba yek choob miroonid ama kolna kheili movafegham va besyar ham lezat bordam az khoondane in neveshte faghat ye solai dashtam in aabe kor ke migan chie?مکابیز: آب كر مقدار آبى است كه اگر آنرا در ظرفى كه درازا و پهنا و گودى آن هر يك سه وجب و نـيـم است بريزند آن ظرف را پر كند . ولى تقریبا اگر مجموعا سى و شش وجب باشد نيز كفايت مى كند و اين تقريبا معادل 384 ليتر است. اگر چيز نجس را با آب کر یا شیری که متصل به آب کر است بشویند به شرطی که آب، بو يا رنگ يا مزه نجاست را نگیرد و عين نجاست هم در آن نباشد پاك می شود .
پاسخحذفمکابیز عزیز، خوشحالم از این که دوباره نوشتهای جدلی از شما میخوانم. اجازه بدهید من هم به همین شیوهی جدلی دیدگاه خودم را دربارهی چند نکته بنویسم، تا اگر بحثی پا گرفت، بیشتر در موردشان صحبت کنیم.1. این سخن که «من آرمانهای مقدسی داشتم که بر باد رفتند» هیچگاه توجیهگر خطاها و اشتباهها نبوده و نتواند بود. گذشته از این که جنایتکاران نیز معمولاً چنین آرمانهایی داشته و دارند، و جنایت خود را در نهایت چنین توجیه میکنند، نمیتوان برای داوری کنشهای تاریخی تنها به آرمانها توجه کرد و خودِ کنش را از یاد برد. خطاهای تاریخی شرکتکنندگان در انقلاب سال ۵۷ (بهفرض این که بتوان نام آن رخداد را «انقلاب» نهاد) برای من به همان اندازه فراموشناشدنی و توجیهناپذیر است که انفعالِ کسانی که امروز توجیهشان بهحق عصبانیت شما را موجب شده است.2. گمان میکنم خود بهتر از من میدانید که سخن بسیار تکرارشدهی «انقلاب دزدیده شد» به همان اندازه از معنا تهی است که استدلال منفعلان مورد انتقاد شما. انقلاب همان بود که بود و هست. نه «دزدیده» (؟) شد و نه به «خطا» (؟) رفت. اگر کسی که با چاقو به جان یک غدهی سرطانی افتاده (با نیت «پاک» درمان بیماری) از مرگ عزیزش بر اثر پیشرفت سرطان (در نتیجهی اقدام ابلهانهاش) این گونه شکوه کند که «من نیت خوبی داشتم، ولی متأسفانه اقدام درستم بیاثر شد» تنها خود را مضحکهی خاص و عام کرده است؛ البته اگر قصدش شستن دستهای آلوده به خریت و نادانیاش نبوده باشد.3. من سخنی را که از آن چهگوارای سینمایی نقل کردید قبول ندارم. منظور شما را از «اگر پرنسیپهای انسانی زیر پا گذاشته نشود» متوجه نمیشوم: مگر قرار است کار بدی هم انجام شود که در آن پرنسیپهای انسانی زیر پا گذاشته نشود؟ (منظور در این مبحثی است که ما داریم درباره اش صحبت میکنیم، یعنی تعیین سرنوشت انسانهای دیگر.) آرمانگرایی قبضهشدنی نیست، مگر این که آرمانی در عمل و در گسترهی کنش انسانی توسط خود آن آرمانگرا به گند کشیده شود.و یک نکتهی آخر: نوشته بودید «انقلاب ما». دلیل شما را نمیدانم، ولی این رخداد انقلابِ من نبوده و نیست، چه با آن موافق باشم چه مخالف.مکابیز: حداقل خوبی جدلی نوشتن این است که می توان در پی اش دوستان کم پیدایی مثل شما را دید. سر فرصت پاسخ خواهم داد.
پاسخحذفسلامیکی باید این حرف ها رو توی روی این ها می زد. صریح و بی تعارف. و من از این رفتار شما خوشحالم. و شما رو در عصبانیتتون محق می بینم.سلام. اینکه شما من را محق بدانید برایم دلگرم کننده است و خوشحالم که هنوز اینجا را می خوانید.پ.ن: مدتی است که نمی توانم وبلاگ شما را کامل باز کنم. نمی دانم ایراد از کامپیوتر و سرویس دهنده ی اینترنت من است یا شما تغییری در وبلاگتان ایجاد کرده اید که ورژنش برای منی که تازه اخیرا به زور از ویندوز نود و هشت دل کنده ام بالا است.بنابراین اخیرا صرفا از طریق روایت شفاهی دوستان نوشته های تان را دنبال کرده ام و دلم برای گشت و گذار متنی در چهاردیواری تنگ شده.
پاسخحذفآخ یکی بود یکی نبودیه عاشقی بود که یه روز بهت می گفت دوستت داره آخ که دوستت داره هنوز دلم یه دیوونه شدهواست نمی دونم چیچی از دل دیوونه نترسآخ که دوستت داره هنوز وای که دوستت داره هنوز شب که میشه به عشق توغزل غزل صدا میشم ترانه خون قصه ی تموم عاشقا میشم گفتی که با وفا بشم سهم من از وفا توییسهم من از خودم تویی سهم من از خدا توییگفتی که دلتنگی نکنآخ مگه میشه نازنین ؟حال پریشون منو ندیدی و بیا ببین آره دیگه ، اینجوریاست ...مکابیز: خیلی ممنون. اون تیکه ش فکر کنم می گه. دلم یه دیوونه شده ...واست بی آزاره هنوز ....از دل دیوونه نپرس! آخخخخخ که دوست داااااااره هنوز.واااااخ که دوست داره هنوز.
پاسخحذفخیلی خیلی با شما موافقم. من هم فکر می کنم آرمان داشتن فی نفسه باارزشه حتا اگر به تعبیر شما از طرف یه عده گانگستر قبضه بشه. این سیستم "من می دونستم" و "من می خواستم بگم ولی..." تو هر مقیاس و سطحی از زندگی اجتماعی ما برای توجیه تنبلی و بی تفاوتی و رفع مسوولیت کاربرد فراوان داره. این جمله آخرتون رو خیلی قبول دارم: "در کشوری که حافظه فقط به درد حفظ کردن غزلیات حافظ می خورد هر از چند گاهی باید همه ی اینها را به خودمان یاآدوری کنیم."مکابیز:درسته. این یکی از فعال ترین مکانیسم های رفع تکلیف است. انگار اکثر هموطنان ما از پایان هر ماجرایی خبر دارند و از آنجایی که در موقعیت تمدنی مان همه چیز رو به انحطاط است اغلب پیش گویی هایشان درست از آب در می آید. مثلا در سال هفتاد و پنج در حالیکه عده ای به تغییرات امید بسته بودند این عده پایان بی نتیجه ی جریان اصلاحات را پیش گویی می کردند. اما همانطور که شما اشاره کردید این پیش گویی ها ربطی به پیش بینی ندارد و فقط یک مکانیسم است برای شانه خالی کردن از انجام هر گونه عمل ممکن.
پاسخحذفچرا اینجا اینقدر خوبه؟و اینی که گفتی «گاهی آدمیزاد میترسد» یعنی چه؟مکابیز: خوبی اینجا انعکاسی ضعیف از خوبی خود منه:-)اما آدمیزاد از این می ترسد که می بیند مچ پنهانی ترین و موذیانه ترین دغلکاری های ذهنش را می گیرید. مثلا در همین پستی که به آن لینک داده ام. خدا می داند که بارها برای خود من پیش آمده وقتی کسی مثلا می گوید "کافکا" به همین حال مورد اشاره می افتم. مچ گیری شما برایم تکان دهنده بود. در یک نیمه شبی که چندان هم روی پا بند نبودم این پست را خواندم و بقول عرفا اندکی به خویشتن خویش لرزیدم.
پاسخحذفمکابیز عزیز در مورد کمپیدایی که حق با شماست، ولی... چه عرض کنم! (اگر با شما خودمانیتر بودم اینجا از آن ضربالمثل مشهور که در آن دو بار واژهی «دیگ» به کار رفته استفاده میکردم! ) به هر حال برای من نیز این دیدارتازهکردنها با دوستانِ دیرینی چون شما مسرتبخش (و در بیشتر موارد حتا دلچسبتر از خود بحث) است. مکابیز: مخلصیم
پاسخحذفکافکا
پاسخحذفحرفهایی را که میخواستم بگویم ایرج بسیار بهتر بیان کرده . کسی با افتخار تعریف میکرد که پدرم روز ورود خمینی به ایران در سرباز خانه و به خاطر هر کی هر کی بودن ان روزها در خواب ناز بوده که هم خدمتی ایی بیدارش میکند که پاشو خمینی امد. بعد طرف پتو را روی سرش میکشد و چهار تا فحش ابدار نثار خمینی میکند که به من چه ؟افتخار دارد حتما!مکابیز: ایرج کجا بیان کرده؟
پاسخحذفمن يك ابله رذل هستم !http://www.1alireza.com/archives/579مکابیز: همینطوره.
پاسخحذفبه عنوان یک گوسفندشده در مدارس جیمالف، شرف انفعال رو بیشتر از زر مفت فاشیستی زدن و از بند تمبون تئوری در کردن میدونم. عصبانیت هم اون آب کر نیست.مکابیز: موافقم که عصبانیت هم اون آب کر نیست. ولی در لحن می تونه تاثیرگذار باشه و به همین دلیل بهش اشاره کردم.اگرنه چیزی نگفتم که نتونم ازش به دلیل دفاع کنم. کماکان هم تاکید می کنم هیچ خرابکاری ای به انفعال و سکوت در مقابل ظلم اعتبار نمی ده. به همون میزان که بله قربان گوهای همان مدرسه ی کذایی نمی تونن برای همراهیشون با سرکوب امتیاز بخرند. فکر کن یک روز معلم پرورشی های مدرسه های ما برای خودشون بخاطر همراهی با جیم الف اشرافیت قائل بشن. بهرحال قابل تحمل نیست. خشم تو هم از گوسفندشدگی در مدارس قابل درکه ولی دست کم به همین دلیل نباید تحمل کنی که نون به نرخ روزخورها برای خودشون امتیاز قائل بشن.
پاسخحذفپژوهنده! شرمنده!
پاسخحذفلابد میتونی حدس بزنی که از بیارادهگی خودم وقتی که به این پست جواب دادهام (و بقیهی وقتا به طور کلی) چهقدر شرمندهام. اما شرمندهگی که کار اراده رو نمیکنه. هر حرفی که در مورد ستم رژیم گذشته زده شده، حتمن حاوی چند تا دونه اسم و عبارت انگشتشمار هم هست مثل گلسرخی، پول نفت و ... (همون لیستی که انقدر کوتاهه که با حذفشدن صمد بهرنگی ازش پشمای همه ریخت). همین انگشتشمار بودن فاکتهایی که به عنوان "جنایات" یک رژیم جهان سومی در عهد بوق میآرن، مجابم میکنه که این چیزا جنایت نبوده، اشتباه بوده. اشتباه هم زیاد رخ میداده تو جهان اون موقع. به عنوان واکنش به "چند تا دونه" اشتباه، ارادهی آدمهایی از همهی قشرهای جامعه، به خصوص پایینترین قشرها، تونسته به حرکت در بیاد و اعمال اثر کنه. اراده وجود داشته، در همهی آدمها.جنایت، کشتنِ اراده است و نخواستن برابری. اختلاف طبقاتیِ اقتصادی و فرهنگی، که هردو قبل از روی کار اومدن اون رژیم خیلی بیشتر هم وجود میداشته، فارغ از بحث برابری بوده. دستکم آدمهای 57 نسبت به هر وقت دیگهای در تاریخ اینجا، (متاسفانه) برابری بیشتری داشتن. تلوزیون دههی مبارکه، اتفاقن گویاترین سندِ حاکی از برابری از دسترفته است. پدر و مادرم کمونیست بودن؛ تا وقتی که هم سن و سال الان من بودن به همراه خانواده واسه هر قدرتی جفتک انداختن و کسی هم (متاسفانه) صداشونو "خفه" نکرد. به سن من که رسیدن رفتن زندان جیمالف، برابریشون صلب شد، و اومدن بیرون وایسادن تو صف شیر خشک. نباید به یه دولت جهان سومی که همهی ایرادات عمیق فرهنگی و اقتصادی سالیان سال به قول تو حافظ خوندن مردم عتیقهشو به ارث برده بیش از حد خرده میگرفتن. بیشتر اعتراضات کورشون از سر عقدههای تاریخیای بوده که تاریخ تولیدشون مال خیلی خیلی قبلتره. (اینها در نوسخ محفوظه)/.
پاسخحذفبه نظر من، رژیم گذشته سعی کرد آرمانهای زیبایی داشتهباشه و اون آرمانها رو عملی کنه. سعی کرد و این سعی بسیار قابل احترامه. به خصوص با توجه به این که در تجربهی شخصیام از زندگی که درش هرچه که دیده دیده خدایش آفریده بود؛ اولین -تاکید میکنم، اولین- امر زیبایی که دیدم و "کار آدمیزاد" بود، خانم فرح دیبای "قمارباز"!! برام خریدهبود گذاشتهبوده تو موزهی هنرهای معاصر. چند سال طول کشید که نبضی که اون برخورد اولیه با زیباییای که به مسیری جز مسیر زیباییِ شهیدپرور "حضرت" حافظها میکشاند، در من اونقد قوی شد که جریان دیگهای درونم دیدم که به جای دیگهای میرفت، جایی که اینجا نبود و به معلم پرورشی ربطی نداشت. جایی که آریایی-اسلامی نبود. فرح در زمان گذشتهای، روی همین چند سال پیش من تاثیر مثبت و عمیق گذاشت. بیدارم کرد، نه با سیلیِ اصیل ایرانی، بلکه با به اشتراک گذاشتن تجربهی خودش از بیداری. تحت تاثیر چیزهایی که اون روز توی ساختمان موزهی هنرهای معاصر دیدم، انگار برای اولین بار چشمهام باز شدن. از جهانی که توش مشغول انتقامگیری از معلمهای سالهای کودکی بودم، به جهان واقعیتری پرتاب شدم انگار. کمترین تاثیرش این بود که خود ساختمانی که این اتفاق درش افتاد، که تا پیش از اون رویارویی، از درکش عاجز بودم رو "دیدم". کامپیوتر خوندنو ول کردم و رفتم که معمار شم! اینجوری بود که ساختمانی که کامران "دیبا" طراحی کردهبود هم، در زندگیام تغییراتی داد. کسی منکر ایرادات نظام سابق نیست. به همهشونم همه واقفن، جیمالف خرد و کلانشو یه عمر برامون تو بوق و کرنا کرده. ولی کشورهایی که کم کم بهتر شدن و برابری و انصاف و آزادی و همهی کیفیاتی که از فقدانشون مینالیم نسبت به 30 سال پیش درشون بیشتر شده، پیشرفتشونو با استمرار و تلاش و پیگیری خیلی خیلی پر زحمت به دست آوردن. زحمت کشیدن و به جای این که باد بندازن تو شلوارکردی و خودشونو از وضع موجود جدا ببینن و تبرئه کنن، به خودشون سختی دادن و از جفتک "کور" زدن اجتناب کردن. کار سختیه. همونطور که اجتناب از خودکشی برای خیلیا سخته. ولی برای زندهبودن، باید این بهای گزاف رو بپردازیم، من که خوشحالم که تا بهحال پرداختهام.
پاسخحذفقلبن اعتقاد دارم که لجنترین امر انسانی جیمالفه. با این حال بیشتر مطالبی که از مانیب و ایرج یادمه، سعی در توضیح این حقیقته که جیمالف هم به طور نسبی جای چندان بدی نیست. حالا اگه بیام بگم این دو نفر نسبت به ظلم جیمالف منفعل هستن، احتمالن خود تو -به حق- پوستمو میکنی. چرا؟معلم پرورشی که میگی برای همراهیش با جیمالف ممکنه امتیاز بخره، اصلن موجود منفعلی نیست و مثال بیراهی زدی. ولی یه آدم واقعن منفعل، شرفش خیلی بیشتر از همهی آدمای توی صدای آمریکاست -مثلن-. آرمانای آدمایی که میگی اصلن چرا دست یه مشت گانگستر افتاد؟ چی شد که یه مشت آدم "گانگستر"، تونستن بیان و خیلی راحت آرمانای آدمایی که خیابونا از خونشون خونی شدهبودو بدزدن؟! یه کم عجیب به نظر نمیآد؟ ایراد کار کجا بوده؟ تو که واردتری..بلهقربانگوهایی میشناسم که بله قربان گفتن، ولی وقتی نوبت خودشون شد، یادشون نرفت که مثل آدمهایی که روز بهشون بلهقربان میگفتن و شب توی خونه تنها عرق و خون بالا میآوردن بودن چه نفرتانگیزه. اونا از من قویتر بودن و تونستن منظرهی زیباییِ خودشونو بهم عرضه کنن. دمشون گرم. من که از اول نگفتم بلهقربان، هیچ وقتم چیزیو عوض نکردم، فقط با فکر عوضشدن تو ذهنم حال کردم. خاک به سرم. (اون خدابیامرز انگار کلمهی اخلاق صغیر و برای توضیح حال و روز من به کار برده)
پاسخحذفخیلی شد و فکر کنم حرف اصلیو بلد نبودم بزنم.نهایتن این پستت به گوش من همون حرف خمینیه که میگه مرگ سرخ بهتر از زندگی سیاه است. وقتی رو به یاد میآرم که دربارهی خودم توضیح مینوشتم که از آدمها متنفرم. رنگ پسزمینهی وبلاگ سفر به انتهای شب، با سرخ استالین و خمینی فرقش اینه که کمی زرد و کمی آبی در خودش داره. کمی ترس و کمی درد. انگار مالیات "شور"ی که داریو به جهان میپردازی. این رنگ یادم اومد و لای آدمها و متنفرم نوشتم -بهجز بعضیها-. توقع داری شنیدن حرف خمینی و استالین از دهن مکابیز عصبانیم نکنه؟مکابیز: رنگ وبلاگ که خودمو یاد جلد چرمی کتابای قدیمی می اندازه و به همین انگیره انتخاب شده.هیجوقت فکر نکردم سرخ کمونیستیه یا همچین چیزی.درباره ی جنایات رژیم گذشته معتقدم جمهوری اسلامی ذهنمونو خراب کرده. یعنی از بس هر گندی رو که اونا زدن در مقیاس هزاربرابر بزرگتر انجام داده دیگه جنایت های رژیم گذشته به چشممون نمی آد. ولی بدترین جنایتش سوق دادن آدمهای منتقد به سمت اسلجه و خونه تیمی و تیدیل کردن احزاب به سازمان و بدتر از اون،از میدون به در کردن منتقدهای دست به قلم به نفع کلت به دست هایی نظیر رجوی و بهرام آرام و چریک های رنگ و وارنگه. لابد حرف بازرگان رو تو دادگاهش به یاد می آری که گفت ما آخرین کسایی هستیم که اینطوری با شما رفتار می کنیم.دیکتاتوری جرم کوچک و قابل بخششی نیست.همونطوری که دیکتاتوری آلمان شرقی قابل بخشش نبود(اگرچه توش نه اردوگاههای کار اجباری به سبک شوروی بود نه گم و گور شدن آدمها به سبک شیلی پینوشه و نه حتی شکنجه به شکل آلبانی و کشورهای نظیر اون)....تبدیل انتخابات به یک بازی حکومتی، خفه کردن صداهای مخالف و شکنجه دادن آدم ها و کشتنشون تو زندان، خراب کردن قانون اساسی مشروطه که اونهمه بابتش جون و آبرو خرج شده بود به نفع دامن زدن به خودبزرگ بینی یک دیکتاتور کوچولوی نفتی اگه جرم قابل بخششیه تو بگو من ببخشم.می شد این تغیرات متمدنانه باشه اگه شاه و دارد دسته اش اجازه می دادن. اگه کاری نمی کردن که لمپن هایی مثل رجوی و خمینی اعتبار پیدا کنن.57 دیگه دیر بود. حماقت هم وقتی در ابعاد یک کشور انجام می شه جنایت کوچکی نیست. درباره ایرج و مانی هم باهات موافق نیستم. این برداشتت از نوشته های اونا خیلی عجیبه و شخصا هیچوقت به برداشت تو نزدیک هم نشدم.
پاسخحذفبه رنگ وبلاگت به عنوان نمودی از هویتی که از دور، از خود آدمیزادت به ماها میرسه اشاره کردم، برای این که دربارهی تفاوتش با رنگ سرخ نارسیسیستی توضیح بدم.هنوزم میگم که اونا جنایت نبوده بلکه اشتباه بوده. اونا اسکل بودن که جریانایی مثل رجوی و خمینی اعتبار پیدا کردن. اگه بخوام بزنم به سیم آخر میگم که از "لااقل آزادگی" ابلهانهشون بوده که همچین اجازهای دادن. قدیمی، بیمار و متاسل بودن، و به همین دلیل خردهجنایتهایی هم رخ داده. ولی "جنایتکار" نامیدنشون بیانصافیه. عبارت دیکتاتور "کوچولوی" نفتی واقعن تعبیر مناسبیه.57 که یهو مثل نوشداروی بعد از مرگ سهراب مردمو برابر نکردن که بگیم دیگه دیر بود. برابری یهو به دست نمیآد، اونم با تکنولوژی اون موقع.دست به اسلحه بردن و گهکاریای اینجوری هم که واقعن تقصیر شاه نیست. . همنطور که اگه الان مردم دست به اسلحه نمیبرن، از لطف جیمالف نیست.در مورد ایرج و مانی هم زدن اون حرف بازی کردن با دم شیر بوده نمیدونم چیشده که همچین خطری کردم :)) ولی به هر حال این مضمونو استخراج کردم خیلی وقتها از وبلاگشون. به عنوان یه خصیصهی مثبت البته.
پاسخحذفمکابیز همان زمان آدمهایی بودند با آرمانها و روشهایی به مراتب درجات شریفتر، که انقلابیون آرمانگرای مورد دفاع شما آنها را بخاطر همان آرمانگرایی کذایی سلاخی کردند(از بختیار تا بنی صدر و بازرگان). با وجود تقبیح بی کنشی و رخوت سیاسی، باید گفت این آدمهای انقلابی کسانی بودند که نه همان آرمانشان را بدرستی می شناختند و نه این جایگاهی که شما برای آن قائلید. شما جمع کسانی که در انقلاب شرکت نکردند و امروز از آنها که شرکت کردند طلبکارند به حقارت و ترسو بودن و این چیزها محکوم می کنید، ولی توجه ندارید که بسیار کسانی هم بودند که با منطقی که امروز بسیار هوشمندانه و عاقبگرایانه به نظر می رسد از آن شورش همگانی کناره گرفتند و نه در کنار ارتجاع ضدانقلاب ایستادند نه در کنار ارتجاع انقلاب(مثل ایرج اسکندری، بعضی سران حزب دموکرات و خیلی آدمهای دیگر...).مکابیز::این نوشته درباره ی اون دسته آدمهایی بود که نون به نرخ روزخوری رو تبدیل به مدال شجاعت می کنن. اگرنه از نظر من کسایی که آگاهانه جلوی جنون توده می ایستن(حتی اگه حق باهاشون نباشه) آدمای قابل احترامی اند. به همین دلیل مثلا من یکی مثل بختیار رو در دسته ی اون گوسفند صفت ها نمی گذارم که هیچ، به نظرم از خیلی انقلابیون هم شریفتر بود.
پاسخحذفآرمانگرایی هم آن آب کُر نیست. با این حال مثلا اعتماد به خمینی و همراهی با دار و دسته آدمکش و لمپنش نمی دانم مطابق با کدام آرمان بود. به نظر من این حرص قدرت بود که سر فرزندان انقلاب را خورد نه خود انقلاب.در مورد بی عملی، خود من هم خیلی به این قضیه فکر کرده ام. نه حالا لزوما در کانتکست تغییر رژیم و انقلاب. به عنوان مثال سی سال پیش که ملت ما و انقلابیون آرمانگرای عرفان زده ما در حال زیر و رو کردن جهان بودند، از ترکیه و مالزی و کره جنوبی خبری نبود. ولی الان کشور ما محتاج آنها شده است و دستمان برای ریز و درشت جلوی همینها هم دراز است. گاهی فکر می کنم شاید بهتر باشد به جای آرمانگرایی و تلاش برای یک شبه درست کردن همه چیز، یک قدم کوچک برداریم. یک پیچ بسازیم که در تمام دنیا به درد بخورد و کار مردم را راه بیندازند که تا به حال از پس همین هم برنیامده ایم.مکابیز : اصلا آب کری وجود نداره. من با شما مخالفتی ندارم. همراهی با خمینی هم قابل بخشش نبود. دست کم بعد از اتفاقای سال شصت دیگه هیچکس نمی تونه زیر پرچم ندونستن همراهیشو با این جانی توجیه کنه. همونطور که برای غلومی نوشتم اشاره ی این نوشته به همه ی مخالفان انقلاب نیست.اگر کسی آگاهانه با انقلاب مخالف باشه یا فکر کنه بهتره بجای زیر و رو کردن جهان دور و بر خودشه بسازه آدم قابل احترامیه. اما کسی که در یک نظام دیکتاتوری سرش به کارخودشه و داره نون و ماست خودشو می خوره و براش مهم نیست که چه بلایی سر هموطناش میاد حق نداره این انفعال و حقارت رو تبدیل به نشان شرافت کنه برای خودش.
پاسخحذفبایا: ببین سال پنجاه و هفت وقتی معلوم شده بود رژیم رفتنیه هیچ نهاد جایگزینی وجود نداشت. چون شاه ظرف بیست و پنج سال زیر آب هر نهاد مدنی ممکن رو زده بود. حتی به سندیکاهای کارگری رحم نکردند. هیچ نهاد مستقلی اجازه ی فعالیت نداشت مگر اینکه یک جوری بیاد زیر مجموعه ی دولت. لابد اون مصاحبه ی شاه رو دیدی که غربی ها رو بخاطر دموکرات بودنشون مسخره می کنه. این دیکتاور کوچولوی نفتی باعث شد ظرف دو دهه کشور دچار چنان خلئی بشه که خمینی و رجوی بشن تنها آلترناتیوهای موجود.الان اگه مردم اسلحه دست نمی گیرن به این دلیله که نتیجه شو دیدن. اون موقع هم اگه کار سیاسی نمی کردن دلیلش این بود که نتیجه شو دیده بودن. شاید دفاعیات حنیف رو خونده باشی که می گه وقتی دیدم آدم های آرومی مثل بازرگان باهاشون انطور برخورد میشه. وقتی دیدم به مردم بی دفاع که دارن یه تظاهرات مسالمت آمیز می کنن مستقیم شلیک میشه فهمیدم کار سیاسی جواب نمی ده. من نمی دونم چطور انتقام کشی از زندانیان سیاسی اسمش اشتباهه. همون کاری که خمینی سال شصت و هفت در ابعاد هزار برابر بزرگتر کرده بود شاه سال پنجاه با جزنی و دوستاش انجام داد. همون کاری که با سندیکاها در سال شصت کردن شاه در دهه ی سی و چهل انجام داد. همون کاری که با روزنامه ها در دو مقطع جمهوری اسلامی انجام داد شاه در تمام طول حکومتش انجام داده بود. دیکتاتوری ذاتا جنایته. ولی شاه دیکتاتور مصلح هم نبود.دیکتاتور خودبزرگ بینی بود که تاجایی که به نفعش بود دستش رو به خون مخالفان هم آلوده می کرد و سال پنجاه و هفت هیچ نیروی دموکراتی که پایگاه اجتماعی هم داشته باشه باقی نمونده بود. چون یا تو زندان پوسیده بودن یا در انزوا مرده بودن یا شاه خریده بودشون و بی آبروشون کرده بود. هیچ اتفاقی رو هوا نمی افته و نمیشه تمام تحلیلمون رو بر حماقت مردم سوار کنیم.مانی و ایرج هم الحمدالله هر دوشون به زبان مسلطن و می تونن از خودشون دفاع کنن . اما من بعنوان یک مخاطب حرفتو غیرمنصفانه و اشتباه می دونم.
پاسخحذفپژوهنده(و سیما که با ایشان موافق است):1)حق و شما است. آدمیزاد باید مرزهای اخلاقی برای خودش داشته باشد و شکستن این مرزها با هیچ آرمانی مشروع نمی شود. من هم چنین ادعایی نکرده بودم.2)دزیده شدن انقلاب می توان فاصله ی میان حرف با عمل باشد. وقتی کسانی با حرف های زیبا توده را با خود همراه می کنند و بعد زیر حرف هایشان میزنند غاصب هستند. شما به حرف های خمینی از پاریس نگاه کنید و به عملکردش بعد از تصاحب قدرت. اسم این را می توانید هر چیزی بگذارید(یعنی اگر با واژه ی غصب انقلاب مشکل دارید) اما آنچه مسلم است این است که یک فریبکاری این وسط جود داشته. بسیاری از کسانی که با موج انقلاب همراه شدند گمان نمی کردند محصولش چنین شود. دست کم انقلاب آنها را غصب کرده اند. یک انقلاب وجود ندارد. هر کس انقلاب خودش را دارد. برای کسانی که به آرمان آزادی و استقلال و مسلط کردن مردم بر سرنوشت خودشان انقلاب کردند سران جمهوری اسلامی غاصب انقلاب اند. برای مخالفان انقلاب و سران جمهوری اسلامی انقلاب همان انقلاب است. شما هم مخالف انقلاب هستید و برایتان این انقلاب همان انقلاب است.اما برای بسیاری از انقلابیون این انقلاب همان انقلاب نیست.3) آن چگوارای قلابی را برای تحقیر چگوارا ساخته بودند. منظور از کار بد کار اشتباه است و منظور از پرنسیب، مرزهای اخلاقی است. با این معنی من وقتی گمان می کنم خمینی آدم دموکرات و آزاده ای است اشتباه می کنم بنابراین وقتی از او حمایت می کنم کار بدی می کنم ولی وقتی می بینم جنایت می کند و همچنان سکوت می کنم پا بر مرزهای اخلاقی ام می گذارم. منظورم این بود که نباید از ترس اشتباه کردن هیچ کاری انجام ندهیم.اما این باعث نمی شود که مرزهای اخلاقی مان را در راه عمل مخدوش کنیم.4)می دانم.
پاسخحذفاز اولش بنويسم؟آخ يكي بود يكي نبود ، يه عاشقي بود كه يه روز بهت مي گفت دوست داره ، آخ كه دوست داره هنوز... دلم يه ديوونه شده ، واست نياز داره هنوز ،از دل ديوونه نترس ،واي كه دوست داره هنوز ... شب كه مي شه به عشق تو غزل غزل صدا مي شم .. ترانه خون قصه ي تموم عاشقا مي شم (2)گفتي كه با وفا بشم.. سهم من از وفا تويي ... سهم من از خودم تويي .. سهم من از خدا تويي ... گفتي كه دل تنگي نكن آخ مگه مي شه نازنين .. حال پريشون منو نديدي و بيا ببين .. شب كه مي شه به عشق تو .... ياد 10 - 15 سال پيش به خير.. ( در ضمن ممكنه" آخ و واي"اش رو جابجا گفته باشم .. هه هه)
پاسخحذفسلاممن معمولآ حوصله نظر دادن رو وبلاگ ها رو ندارم ولی نوشنه شما اونقدر مذخرف بود که نتونستم ازش بگذرم.اگه یه زره نگاهتون و عوض کنین می بینین که این به اصطاح قهرمانای شما فرق زیادی با گوسفنداتون ندارن شاید که خیلی هم بدنر باشن.این انقلاب مسخره اصلا قرار نبود به جایی غیر از اینجا که هست برسه یه مشت الاغ بودن(قهرماناتون) که یسری شون طرفدار آخوندا و مدینه فاضلشون بودن یه سری دیگه هم طرفدار ایده های کمونیستی و از این مزخرفات خیلی ساده بدون اینکه بدونن کی قراره سوارشون بشه شرو کردن به ار ار کردن و سواری دادن تیجه این شد که ما از جاله افتادیم تو چاه فاضلاب. واقآ شما فکر میکنین این الاغهای شما به تر از اون گوسفنداتونن؟
پاسخحذفدر جواب به نيما:اصلا فرض كنيم نسل انقلاب يا خر بودن يا گوسفند و تو رو انداختن تو چاه فاضلاب. چرا بعد از اين همه سال هنوز تو و امثال تو در همون چاه فاضلاب موندين؟ فكر ميكنم دليلش واضحه: چون مثلا بچه ننرها كه همه مشكلاتشون رو از مامان و باباشون ميدونن، فقط بلدين به نسل قبلي بد و بيراه بگين. از خودتون هيچي ندارين جز انفعال و نق زدن و پارس كردن به اين و اون. شايد خودتون خبر ندارين ولي لياقتتون همين فاضلابه كه توش هستين، لياقت آدماي منفعلي كه فقط بلدن به گذشتگان بد و بيراه بگن و حسرت سي سال پيش رو بخورن همين فاضلابم بيشتر نيست
پاسخحذف...در مورد فریبکاری نیز، آیا شما بهراستی میاندیشید که سپردنِ بیپایه و اساس ِ تمام اختیارات به یک شخص، و بعد گله از سوءاستفادهی او، موجه و پذیرفتنی است؟ ما در عرصهی سیاست هستیم مکابیز عزیز! حماقت محض است اگر کسی افسار خود و اختیار یک کشور را بهصرف چند سخنرانی در اختیار کسی قرار دهد بدون این که از امکان برقراریِ ابزار کنترل بر آن شخص مطمئن باشد؛ تازه آن هم کسی در کتابهایش اصول عقاید و نظریات خود را بهصراحت بیان کرده است. اگر چنین ابزار کنترلی در کار نیست، با عرض معذرت، بیجا میکند کسی که چشمبسته ولایت کس دیگری را بر خود و بر ملتی میپذیرد و راهش را هموار میکند! در ضمن، چگونه است که معدود کسانی (که نه منفعل بودند و نه شاهپرست) در همان زمان فهمیدند که فریبی در کار است؟ (یک نمونهاش مهشید امیرشاهی است.)3. وقتی من چشموگوشبسته، بدون کمینهی آگاهی و دانش لازم از کسی حمایت میکنم که اصول دیدگاههایش ضدانسانی است (کتابهای آقا که ناسلامتی در دسترس بودند)، همان جا پا بر مرزهای اخلاقیام گذاشتهام. دیگر لازم نیست صبر کنم تا جنایتی هم رخ دهد. شما بهکل نادیده میگیرید که اکثریت قاطع شرکتکنندگان در انقلاب سال ۵۷ از همان کمینهی آگاهی ِ بایسته در مورد کاری که میکنند و کسی که ولایتش را پذیرفتهاند نداشتند، و حتا حاضر نبودند به سخن هشداردهندگانِ کمشمار ِ آن زمان کوچکترین اعتنایی کنند. (تازه اگر به هزارویک چیز متهمشان نمیکردند.)4. (در واقع میخواستم بدانم شما چرا این انقلاب از آنِ خود میدانید. همدلی با بعضی آرمانها بهنظرم دلیلی برای همراهی با کلیت انقلاب نیست.)مکابیز:اولا باید معذزت بخوام بخاطر این تاخیر نسبتا زیاد در عمومی کردن کامنت ها...اما بعد از اون بازم باید فرصتی بگیرم برای ادامه دادن گفتگو با شما ..ارادتمند.
پاسخحذفمکابیز عزیز آدم بعد از چند وقتی که سری به اینجا می زنه احساس می کنه به یک جزیره قدیمی پاگذاشته که ساکنانش لب دریا میون عشق بازی حرفهایی می زنند که اگر فقط یک نفر این حرفها رو بشنوه فردا صبح میره عاشق میشه.اما خوبه چند وقت یکبار عصبانی بشین بلکه به قول بهتون تو دل مرد شعله بیافته و تو چشم زن اشک مکابیز: سلام ای کیو جان ...آقا خبری ازت نیست.دنیا به کامه ظاهرا که وبلاگ من هم احساسات عاشقانه در تو بیدار می کنه...در کل مخلصیم.
پاسخحذفاین میون معلوم نیس نویسنده چرا اینقدر عصبانیه یا بهتر بگم، چرا برخ میکشه که عصبانیه. دو حالت داره. یا اصولا از دست روزگار شاکیه که در این حالت اون کسایی که روزانه جرم بی عملی ازشون سر میزنه همه ما هستیم. همه ما.حالت دوم اینه که از دست همون حرفا که می گه عصبانیه و آدمایی که این حرفا رو می زنن. این یعنی بعضی آدمای بخصوص.که در این حالت مهم نیس این بعضیا چی میگن یا چی میگفتن. حتا مهم نیس چکار کرده باشن یا نکرده باشن. مهم اینه بعد از این چیکار میکنن و چرا و کجا و کی. هیچ معلوم نیس روز واقعه هرکس چه تصمیمی خواهد گرفت. و هیچ معلوم نیس که کسی که حرفاش نویسنده رو بنوشتن این پست واداشته از راهی که هیشکی شامل خودش خبر نداره کاری کارستان نکرده باشه. نتیجه گیری من اینه که کسی که سطحی قضاوت میکنه معمولا شاکی هم میشه و سروصدام میکنه که آی من شاکیم دیگه نمیتونم نگم و الخ.به شازده بایا خان هم اینو دارم بگم. به جز یه موجود حق بجانب ازخودراضی هیچ آدم عاقل بالغی برای یه نسل رفته محکمه تفتیش عقاید راه نمیندازه. جرم علیه بشریت که نکرده نسل قبلی. شما هم همون درد نویسنده رو دارین ولی در جهت معکوسمکابیز: شما پیام را خصوصی ارسال کرده بودید. اما با توجه به اینکه بایا را مورد خطاب قرار داده بودید به نظرم رسید گزینه ی اشتباه را موقع ذارسال انتخاب کرده اید.اما درباره ی موشکافی ای که درباره ی نوشته کرده اید. شما گفته اید مهم نیست آدمها چی می گن. مهم اینه که چکار می کنن که خوب مسئله خیلی پیچیده تر از این حرف ها است. می توان از طریق تکرار و طبیعی جلوه دادن یک موضوع آن را به اسطوره تبدیل کرد. عملکرد ما هم معمولا بر اساس اسطوره ها شکل می گیرد. ضمن اینکه اگر حرف هایی که آدمها میزنند مهم نباشد کل موضوع گفتگو(من جمله گفتگوی من و شما) منتفی می شود.
پاسخحذف