تاثیز گذارترین کتاب ها روی آدم معمولا بهترینشان نیستند. بنابراین وقتی با سئوالی شبیه به این مواجه می شویم که "کدام کتاب ها بیشترین تاثیر را بر شما گذاشته اند" درست تر آن است که بجای اینکه سعی کنیم طرحی از سلیقه ی ادبی-هنری مان رسم کنیم آن کتاب هایی را بخاطر بیاوریم که واقعا توانسته اند ما را تغییر دهند. به این ترتیب از نظر من کتاب های درسی بیشترین تاثیر را روی شکل گیری شخصیت ما داشته اند . یعنی نوع رابطه ی ما با آنها، اینکه مقهور آنها بوده ایم یا نه. اینکه جلد و مشما می کردیمشان ی نه. اینکه اسممان را با خط خوش و دورنگ رویشان می نوشته ایم یانه ترسیم کننده ی سرنوشت ما و مشخص کننده ی نوع نگاه ما به جهان و انسانها بوده اند. آنهایی که از این کتاب ها همچون بت نگه داری می کردند از همان موقع نشان داده اند بت پرست های خوبی هستند و معمولا در بززگسالی همان احترام را به رییس شان در اداره و رهبرشان در حکومت می گذارند. من باورم نمی شود کسی که کتاب مزخرف تعلیما دینی یا اجتماعی را جلد و مشما می کرده و همه ی نگرانی اش این بوده که لبه ی جلدش تا نخورد اصولا در بزرگسالی به وضع موجود معترض باشد یا با معترضین همدلی کند.بنابراین به عنوان تاثیر گذار ترین کتاب من کتاب های درسی را معرفی می کنم. روی خودم و البته روی دیگران.
کتاب دیگری که توانست من را به عمل وادار کند و مستقیما روی زندگی بیرونی ام تاثیر بگذارد "چه باید کرد" نبود. کتابی بود به قطع پالتویی و در پنجاه شصت صفحه که عنوانش چیزی بود در این مایه ها"چگونه هواپیما بسازیم" ...و من طبق دستورات این کتاب و البته با نوآوری های غلط غلوط خودم توانستم یک کایت کوچک بسازم که قبل از ینکه خودم آزمایشش کنم مادرم متوجه شد و جانم را نجات داد. از آنجایی که کسی اگر در راه هدفی علمی کشته شود شهید محسوب می شود این کتاب من را تا آستانه ی شهادت برده و این تاثیر کمی نیست. همچنین این تنها کتابی است که باعث شده بنده بعد از خواندنش حرکتی به غیر از سیگار کشیدن یا چایی خوردن انجام دهم.
کتاب دیگری که خیلی روی من تاثیر گذاشت کتابی بود که الان اسمش یادم نیست. اما نویسنده اش فهمیمه رحیمی است و قصه ی پسری منزوی است که بخاطر انتقام گیری از مردی که خواهرش را آزار داده در گوشه ای از خانه ی بسیار بزرگشان یک دستگاه شکنجه ی شخصی می سازد و مقداری جانور( به گمانم زالو) می اندازد به بدن مرد کذایی و او را در محفظه ای شیشه ای زندانی می کند. پس از آن کتاب من دانستم که می توان منزوی بود و منزوی بودن در جهان یکی از حالت های زندگی کردن است. تازه باعث می شود دخترهای خوشگل هم تلاش کنند آدم را از انزوا خارج کنند و این خیلی لذت بخش است. اسم دختره( اگر با دوست خاله ام در آن سالها اشتباهش نکرده باشم) هنگامه بود.
دو کتاب سفر به انتهای شب و وجدان زنو هم خیلی رویم تاثیر گذاشته اند. دست کم تا آن اندازه که اسم وبلاگم را بر اساس شان انتخاب کنم. البته شاید دلیل تاثیر گذاری بیش از حد جفت شان آن است که آنها را در سن خیلی کم خواندم. همچنین می توانم کتاب های آمریکای کافکا و ژان کریستف رومن رولان را نام ببرم که هر کدام در مقطعی بسیار بنده را احساسی و اینها کردند.کتاب هایی هم که در بزرگسالی خیلی تاثیر گذار بودند در جستجوی پروست و کتاب های رولان بارت و ویتگنشتاین و خاطرات اگوستین قدیس بودند که بخش روشنفکرانه و آبرومند کتاب های تاثیر گذار من را تشکیل می دهند. اگر چیزی یادم بیاید اضافه می کنم.
پ.ن: این نوعی بازی وبلاگی است که نمی دانم چه کسی راهش انداخته اما من به دعوت و توصیه لئون در آن شرکت کردم .هر کسی که این مطلب را می خواند لطفا در این بازی شرکت کند. بخاطر مادر دوبچه که الان در کما است و هر لحظه احتمال مرگش میرود لطفا در این بازی شرکت کرده و دیگران را به شرکت هرچه پرشکوه تر در آن تشویق کنید.