۱۳۸۶/۱۲/۱۲

تراژدی زنده بودن

 


در سالهای اخیر سینمای ایران سه تا فیلم شاخص درست کرده که موضوعش "اعتیاد" است و هنرپیشه هایش جایزه گرفته اند و به به و چه چه شنیده اند.طبیعتا من الان نمی خواهم بروم در حیطه ی مسئله ی نقد بازیگری در سینمای ایران و بگویم چرا هر کس نقش عملی ها را بازی می کند جایزه می گیرد و تقدیر می شود. اثبات ریاضی مشنگ بودن ارزیاب های هنری در ایران(شاید به دلیل ریشه ای تری که مانی ب فقدان نهاد هنری می خواندش) حال و حوصله ای می خواهد که علی الحساب من ندارم.


 


اما می خواهم به ایراد مشترک هر سه اشاره کنم. هم در فیلم بسیار ابلهانه ی شمعی در باد که پوران درخشنده با خنگی منحصر بفردش آن را درست کرده و هم در فیلم های نسبتا هوشمندانه تر خون بازی و علی سنتوری یک اشتباه اساسی وجود دارد و آن این است که هر سه گمان می کنند میل به نشئگی و خارج شدن از حال طبیعی و کشتن زمان،ربطی به مزخرفاتی نظیر فقدان امکانات،سرکوب آزادی های احتماعی،معضلات خانوادگی و ...الخ دارد. مولفان این آثار توجه ندارند که ایراد اصلی در خود زندگی است. این زنده بودن است که اغلب غیر قابل تحمل می شود و آدم را وادار می کند میان مصیبت اعتیاد و مصیبت تحمل روزمرگی و کندی زمان،خودش را تاب بدهد تا دست اخر به یک طرف غش کند.


 


حرف در این باره زیاد است اما برای اینکه یک جوری سروته قضیه را هم بیاورم به فیلم درخشان "صورت زخمی" اشاره می کنم. خوب قهرمان ما در آن فیلم اگر خودش را با کوکائین نابود نمی کرد چه اتفاقی برایش می افتاد؟ احتمالا از بیست و سه چهار سالگی این طرف و آن طرف می پلکید و زمان را می کشت تا موهایش سفید شود و بعنوان یک موجودی که مصیبت روزمرگی را تاب آورده آدم حسابش کنند. این خودش جهنم غیر قابل تحملی است.جهنمی که ادم ها ترجیح می دهند درباره اش حرف نزنند.چون فکر می کنند فقط منحصر به آنها است .از طرف دیگر اعتباد مهارگسیخته ی "صورت زخمی" به کوکائین هم جهنمی است که او را وادار می کند همسرش را از خودش براند، نزدیک ترین دوستش را بکشد،خواهرش را به کشتن بدهد و خودش هم در تنهایی و جنون به شکلی ابلهانه تکه پاره شود. اسم این وضعیت دو سر نجس،همانا و هر آینه تراژدی است.


 


خلاصه اینکه درست است. اعتیاد مصیبت است.اما در این گزاره به آسانی می توان واژه ی "اعتیاد" را برداشت و "روزمرگی" را جایگزین کرد. و در اینجاست که تازه ما می فههمیم تراژدی یعنی موقعیتی که راه خروج ندارد.


هیچ چیز،نمی تواند آدم را از تراژدی زنده بودن در امان نگه دارد.علی سنتوری هم اگر در جامعه ای همراه تر زندگی می کرد و مجوز کنسرت هایش لغو نمیشد در خوش بینانه ترین حالتش می شد یکی مثل الویس پریسلی و انوقت انقدر می خورد و می کشید تا بترکد. کسی که این را نمی فهمد خبط بزرگی می کند که درباره ی اعتیاد فیلم می سازد.


 


اما ممکن است بپرسید اینهمه آدم سالمی که به هیچ چیز وابسته نیستند از کجا پیدایشان شده. جواب من روشن است. از جهنم. از جهنم  روزمرگی.خودم هم جزوشان هستم؟ شایدم ها ...شایدم نه.

۳۸ نظر:

  1. سلاماین که «هر کس نقش عملی ها را بازی می کند جایزه می گیرد» مشاهده خیلی جالبیه و ارزش اینو داره که آدم بهش بشتر فکر کنه.لینک این مطلب را گذاشتم توی هفتان. الان که دوباره مراجعه کردم دیدم که مسئولان سایت لینک را حذف کرده اند. مثل این که دلخور شدند که جایزه عملی ها را زیر سؤال بردید!مکابیز: سلام. والله شاید هم از لحن نسبتا تند و تیز نوشته دلخور شده اند. در یک نوشته ی حسابی(با تاکید ویژه روی "حساب") و در یک نقد منصفانه و صمیمانه و دور همی،هیچکس کارگردان محترم یک اثر سینمایی - آریایی را "خنگ"خطاب نمی کند!بهرحال ممنون از بابت زحمتی که برای ارسال لینک کشیدید.

    پاسخحذف
  2. در فیلم سنتوری اکثر اوقات از نگاه خود شخص معتاد داریم وقایع رو مرور می کنیم. تنها جاهایی که زنش با او نیست دیگر نمی توانسته بداند چه گفته شده است و اتفاقاً درست همین جاهاست که به دلایل اجتماعی اعتیاد قهرمان فیلم اشاره می شود. بنابراین می شود گفت که علی سنتوری دلیل هایی از آن نوع که مطرح می فرمایید برای خودش نمیتراشد. به نظر من اصلا صحنه های اعتیاد او به آن اندازه جاندار و بد هستند که تماشاگر پاک یادش برود توقع "ریشه یابی" داشته باشد. من که فیلمهای دیگر را ندیده ام ولی این یکی را درجا مستثنا و مبرا می دانم از قاعده ای که ذکر کردید.مکابیز:علی سنتوری در سکانسی که وارد جلسه ی روضه می شود خطاب به مادرش چیزهایی به همین مضمون می گوید. اینکه نگذاشته اند در خانه بماند و سنتورش را بزند و او به این روز افتاده. در سکانسی هم که پدرش به خانه ی او می رود حرف هایی تقریبا به همین مضمون از او می شنویم. اما اینها مهم نیست. فیلسماز مانیفستش را در دهان همسر علی سنتوری می گذارد.اینکه این حرف ها را علی نمیزند دلیل ان نیست که عقیده ی فیلمساز نیست. اتفاقا در سکانسی که زن علی برای رقیب اش این حرف ها را میزند(کنسرت هایش را لغو کردند و ...الخ)ما به صراحت با مانیفست فیلم مواجه می شویم.نوشته ی من هم دربار ه ی شخص علی سنتوری نبود. درباره ی فیلم علی سنتوری بود که کلیت حرف اش همین است.

    پاسخحذف
  3. سلام مکابیز. مطلب جالبی بود. گذشته از موضوع اصلی، من از این مهرجوئی با آشغالهائی که سالی دو سه تا بیرون می دهد (درست گفتم؟ دقیق نمی دانم اما این را می دانم که از در و دیوار هی مهرجوئی می بارد) خیلی شکارم. سنتوری را ندیده ام اما بعید می دانم از آشغال های دیگرش بهتر باشد. این هم که از جنجالی که سرش راه انداخته. این بابا مجیدی هم که کاندید اسکار شد... ببین اسکار چقدر خاک بر سر شده!! مجیدی حتی مونتاژ کردن هم بلد نیست. معلوم نیست تو این دنیا چه خبر هست؟این هم لینک آن مطلب، می بخشی که دیر جوابت را به کامنتم خواندم:http://farhang.iran-emrooz.net/index.php?/farhang/more/15395/مکابیز:سلام. راستش مهرجویی سالی دوسه تا فیلم بیرون نمی دهد (فکر کنم فعلا فقط فریدون خان جیرانی است که زورش به این کارها می رسد)مهرجویی نسبت به خیلی های دیگر فیلمساز بهتری است و گمان می کنم که این شانس را داشته که چند فیلم خوب(با استانداردهای سینمای ایران طبیعتا)بسازد.اگر بخواهیم منصف باشیم (که البته ضرورتی هم ندارد)مهرجویی تلاشش را کرده که کمتر باج بدهد.به نگاه توریستی جشنواره های اروپایی که امثال "کیارستمی" را اختراع می کنند و به نگاه مسلط جشنواره های داخلی که این اواخر اسمش شده "سینمای معناگرا" و قبلا بهش می گفتند"سینمای متعهد" و به نگاه اپوزوسیونانه ی ژورنالیسم سینمایی وطنی که نوعی سمبولیسم بندتنبانی را بعنوان اعتراض روشنفکرانه به خورد خلق الله می دهد(اسوه ی این یکی بیضایی است) ...بنابراین اینکه مهرجویی فیلم بدی بسازد واقعا بد است و نشان میدهد که ما چقدر حق داریم که از سینمای ایران ناامید و دلزده باشیم.درباره ی اسکار هم که زیاد نباید به حسابش آورد. به نظر می رسد حسابگری های بیزینسی در آن جایی برای قضاوت هنری باقی نگذاشته و اینطور می شود که شاهکار ویرانگری مثل سویینی تاد در مقابل یک فیلم خوب معمولی از برادران کوئن نادیده گرفته می شود.از بابت لینک هم ممنون.بروم ببینم چه گفته این منیژه خانم حکمت.

    پاسخحذف
  4. دوست گلم، چنانچه می دانید یکی از آزاردهنده ترین شعارهای کودکی ما "اسمز لجش گرفته، مورچه گازش گرفته" بود. فلسفه ی بسیار جالب من در برابر زندگی این است که "اگه زورم بهت نمیرسه، مهم نیست. ولی اگه تو ××ی، من از تو ××ترم". مشکل من با اعتیاد اینه که یه جور گل به خودیه. کشتی نگرفتن ما با اسراییلیاس. همون راننده تاکسیه س که سر جریمه شدن، از تو صندوق عقب بنزین در میاره و خودش رو آتیش می زنه. "حالا که دوسم نداری منم میرم خودمو میندازم تو جوب". یعنی رابطه ی درست و حسابی بین جرم و جنایت وجود نداره. من کاری رو که باعث بشه احمق جلوه کنم یا دیگران آخی نثارم کنن قبول نمی کنم. حالا اینکه چه عیبی دارد اصولا احمق و بازنده جلوه کردن، از اون سوالاییه که جوابش لدنیه و بهتره نپرسیم. در مقابل، دست و پا زدن برای قهرمان شدن هم به همون اندازه مسخره س. همین اندازه که لگدی به "اونجا"ی زندگی بزنیم و بریم که خیال نکنه خبریه، کافیه. ممنون از اینکه میکروفون رو در اختیار من قرار دادین.مکابیز: والله عرض کنم که بنده هم اعتیاد را نوعی وادادن می دانم و تقبیحش می کنم.فقط معتقدم علت این وادادن نه اجتماعی است نه سیاسی نه خانوادگی نه جسمی نه عشقی.علتش در خود زندگی است که ادم را به طرف وادادن هل می دهد.حالا بریم آماده شیم برای پذیرایی.انتهای سالن ساندیس آناناس میدن.

    پاسخحذف
  5. مکابیز گرامی برای جوابتان ممنونم. ولی اتفاقا چه خوب که شما فیلم را می بینید و نه حرف های علی و هانیه و دیگران توی فیلم را، چون علی سنتوری فقط دارد از عشقش - عشق خصوصی اش به سنتور - می گوید. نباید فکر کنیم از "علل اجتماعی" یکیش هم سرکوب عشق است (البته توی ایران ممکن است این یکی هم).

    پاسخحذف
  6. سلام مکابیز. «سوئینی تاد» را ندیده ام، اما ترکیب برتون ـ دپ را کاملا می شناسم. جدای شوکی که پیروزی «ماریون کوتی یار» در نقش پیاف به من وارد کرد موافقم که جدی گرفتن اسکار خودش یک شوخی کامل است. انتظار شعوری حتی نسبی داشتن از این جماعت پاپ کورن خور کفاره دارد. حتما شنیده اید که زمان نمایش «فهرست شیندلر» اسپیلبرگ، همراه بلیت پمفلت هائی داده میشد که این از ما بهتران بفهمند که اصلا جنگ دوم جهانی چی بود.

    پاسخحذف
  7. مهرجویی کارگردان بدی نیستهمین که مردم رو به سینما می کشونه تا فیلم های بهتر از مزخرف رو هم ببینند جای شکر دارهاما مشگل اینجاست که وقتی کسی از چیزی که نمی دونه فیلم بسازه می شه همین آش "سنتوری" ، نه مهرجویی تا حالا لحظه ای اعتیاد رو تجربه کرده نه کل تیم فیلمش همه به معتاد به عنوان یه بیمار نگاه می کنند ، خوب حالا من کارگردان می خوام ریشه این بیماری رو پیدا کنم چی بهتر از وضع جامعه و ترد شدن از خانواده و رفیق ناباب ، تازه می تونم کلی فحش هم به نظام بدم با یه عالمه هنر پیشه ترگل ورگل...ولی خوب با این حرفت که میگی اعتیاد "فرار از روزمرگی" ه مخالفم شاید این فقط یه نوع از اعتیاد باشه اونم یه نوع خیلی نادرش که بین آدم هایی رخ میده که درک بالایی دارند ولی خوب خیلی دلایل دیگه برای اعتیاد هست که بزرگترینش لذته ممد شیره کش که آرزو داره 20 گرم جنس داشته باشه و از راههای مختلفی بزنه به بدن نه قربانی وضع اقتصاد جامعه است نه در حال فرار از روزمرگی و مشکلات فلسفی ، می خواد حال کنه بزنه به بدن و لذت ببره حوصله مزخرفات مهرجویی و پوران درخشنده رو هم نداره ...

    پاسخحذف
  8. به نظر من اسکار امسال اتفاقا چندان بد هم نبود. با تمام ارادتی که به تیم برتون دارم به نظرم سویینی تاد لایق عنوان بهترین فیلم سال نبود. فیلم برادران کوئن هم ابدا یک فیلم معمولی نبود و در ژانر خودش فیلم خلاقانه و جالبی بود و هر چند انتخاب آن در میان سایر رقبا میتواند محل مجادله باشد، اما کاملا قابل دفاع است. اسکار با همه ی بیزنس زدگی اش باز هم حساب و کتاب (غیر از تجارت) دارد و اینگونه مورد حمله قرار دادنش‌ (آنهم از سوی ساکنان کشوری که اتفاق سینمایی برجسته اش جشنواره فیلم فجر است) منصفانه نیست. همین فیلم جونو را که جزو نامزدهای چند زمینه بود و یک جایزه را هم از آن خود کرد در نظر بگیر. فیلمی که مضمونش حاملگی یک دختر مدرسه ای است و هیچ قضاوت منفی هم در این مورد نمیکند. این فیلم در چه فضایی ساخته شد، به نمایش در آمد و نامزد اسکار شد؟ در جامعه ای که بخش عمده ای از جمعیتش را مذهبیون قشری و متعصب تشکیل میدهند و رتبه اول(؟) گرایش به مذهب و محافظه کاری اجتماعی -بخصوص در مورد مسئله سکس- را بین کشورهای صنعتی داراست. همان آمریکایی که جوانان و روشنفکران بسیار فرهیخته کشور پرشکوه و پر افتخارمان ایران، مردم آن را مشتی گاو و الاغ بیشعور و نادان تصور (و با کمی مسامحه و تعدیل، توصیف) میکنند.چیزی که میخواهم بگویم خواندنش نیاز به مقداری همدلی دارد و به هیچ وجه من باب جدل نیست. و آن اینکه جسارتا همراهی های اینچنینی ات با این قبیل جریانات ساختار شکن و رویکرد پست مدرن نئو آریایی (که این روزها گویا از مقدسات محسوب شده و شامل مواضعی یکدست و عمدتا یکجانبه در مورد همه چیز از بحران خاورمیانه تا کاریکاتورهای دانمارکی تا تجاری و بی ارزش بودن اسکار و انتخابات آمریکا و جنبش زنان و ... می شود*) کمی عجیب و دور از رویکرد نقادانه و مستقلی که در این چند سال ازت سراغ دارم مینماید.*پرانتز توضیح رویکرد مورد اشاره بود و منظور گرایش شما به تمام مواضع یاد شده نیست.

    پاسخحذف
  9. بلانشت: سلام.این یکی از همه ی فیلم های تیم برتون تیم برتونی تر است. تا جایی که من دارم شک می کنم نکند خود تیم بر تون هم تیم برتونی شده باشد و البته این اتفاق خوبی نیست و امیدوارم فیلم بعدی اش کمتر تیم برتونی باشد! ولی جهانی که در سویینی تاد خلق کرده عجیب است و نعوذبالله به بعضی داستانهای کافکا پهلو میزند.---------------مضنون همیشگی:فرار از روزمرگی لزوما مشکل فلسفی نیست. ممد شیره کش هم شیره می کشد تا ممد شیره کش نباشد. تا نوع دیگری از بودن را تجربه کند. یک معتاد بسیار حرفه ای که ابدا هم مشکلات فلسفی نداشت زمانی می گفت"وقتی که می کشم فکر می کنم بیل کلینتونم" ---------------وید: شاید حق با شما باشد.من راستش نسبت به تیم برتون(ملقب به کبیر)تعصب دارم.و وقتی در مسایقه ای او حضور داشته باشد نمی توانم قاضی منصفی باشم.اما انتظارم از فیلم آن دو تا برادر بسیار بیشتر بود و مقداری توی ذوقم خورد.دیگر اینکه من با هیچ توجیهی(دست کم در زمینه ی سینما) ساختارشکن پست مدرن محسوب نمی شوم و حسابی سینمای آمریکا زده ام.بهرحال در همین سینما است که زودیاک ساخته می شود و تیم برتون می تواند جهان هولناک و خلاقانه ی خودش را با هزینه های سرسام اور خلق کند.اما اسکار حکایت دیگری است و هرچقدر هم خودم را دلداری می دهم به محض اینکه یادم می آید اسکورسیزی برای دپارتد(و نه فیلم های دیگرش) اسکارگرفته بدبینی ام نسبت به آن جشنواره ی معظم عود می کند. در کل شکی نیست که جشنواره های مزخرفی تری هم وجود دارند. بعنوان مثال جشنواره ی برلین و جشنواره ی کن و جشنواره ی ونیز و در راس همه ی آنها. جشنواره ی دشمن شکن فجر.و یک چیز دیگر. اینکه ساکن کشوری هستیم که در آن جشنواره ی فجر برگزار می شود جواز قضاوت ما را درباره ی اسکار باطل نمی کند. با این یک حرف اصلا موافق نیستم.

    پاسخحذف
  10. اشاره من به جونو به جهت نامزد اسکار (و برنده)‌ شدنش بود، نه صرف ساخته شدن در آمریکا. من به هیچ وجه منکر ضعف های بیشمار این جشنواره نیستم. به ندرت پیش آمده در جایگاه دفاع از آن قرار گیرم (این شاید دومین یا سومین بار باشد). همچنین ابدا نگفتم ما به دلیل ایرانی بودن حق قضاوت در مورد آن را نداریم. میگویم کمی منصف باشیم. این مواضع رادیکال و غالبا متاثر از برخی جریانهای اروپایی*، این تیپ تخطئه کردن های فله ای، مثلا زباله و مطلقا فاقد اعتبار و ارزش دانستن اسکار، نه تنها منصفانه نیست که ما را در ذهن ناظر خارجی موجوداتی فاقد اعتماد به نفس و شدیدا قابل ترحم جلوه میدهد. قرار داشتن ما در موقعیت جهان سومی هایی که دستاوردهای خودشان به صفر میل میکند تنها از جهت یادآوری لزوم رعایت انصاف اهمیت دارد.*مثال دیگر:‌ ادیب وطنی چیزهایی در مورد انتقادات فرانسوی و آلمانی زبانها به زبان انگلیسی میشنود و در حالیکه به شدت ذوق زده شده، فحش و فضیحت و "الکن است" و "مالی نیست" است که روانه این زبان کند. رقت انگیز نیست؟

    پاسخحذف
  11. سلام مکابيز،من اتفاقاً کاملاً همين نظر شما را داشتم وقتی از سينما بيرون آمدم (اينجا در تورنتو فيلم را در سينما می شود ديد). به کلنگ هم گفتم که بابا اين استفاده ابزاری از مساله معتادی خيلی بد بود و اينکه اصلاً مساله متعادی و معتاد بودن خيلی مساله پيچيده روانی شخص معتاده و اصلاً ربط آنچنانی به محيط اطراف و جامعه اي که فرهنگ درش داره نابود می شه و امثالهم نداره. بعد هم مساله اعتياد به هروئين خودش يک مساله کاملاً جدا از اعتياد به مواد مخدر ديگره! مثال فيلم ترين سپاتينگ دانی بويل رو هم استفاده کردم که به نظر من يکی از بهترين برداشت ها از ذهنيت آدم معتاد به هروئينه و اتفاقات ناشی از استعمال هروئينه! ز اول انقلاب در ايران يک مشت فيلم های فرامز قريبيانیِ دمِ عقرب/چشم اژدها داشتيم که به مساله اعتياد به همين کليشه اي و احمقانه گی مهرجويی نگاه می کنند. ديگه خوب استفاده و مرکزيت مساله اعتياد در اين فيلم به چه کاری می آد! کلنگ اما معتقد بود که من درست هدف و پروژه مهرجويی رو درک نمی کنم و اينکه مهرجويی هميشه يک کاراکتری انتخاب می کنه و حول و حوش اون کاراکتر يک نقد فرهنگی اساسی می کنه. يعنی در فيلم پری مساله عرفان نيست که نقش محوری داره بلکه نقد بزرگ تری از جامعه عرفان زده است که برای اين کار احتياج به کاراکتر های عارف است. اين مساله اعتياد هم به نظر کلنگ در اين فيلم نقش همان کاراکتر سازی برای علی سنتوری رو داره و هيچ چيز ديگه نيست. خوب من حتی اگه اين تحليل رو قبول کنم، نمی تونم بفهمم اينهمه کش دادن مساله اعتياد به اين شکل کليشه اي احمقانه برای چی بوده!راستی هم شما و هم مانی ب خيلی خوب می نويسيد.

    پاسخحذف
  12. درود بر تو حالا یه چیزی استعمال کنند که اعتیاد نداشته باشه... نسخه ی اصلی "دروازه های ادراک" آلدوس هاکسلی رو در مناقب مسکالین که مطالعه کردم تازه دستم اومد که ملت شهید پرور چرا ترجمه ی پارسیشو رو دست بردند نایاب شده! مرحوم هاکسلی می گه مسکالین اعتیاد جسمی نداره حالشم بیشتره و الخ!سوانی تاد رو از کجا گیر آوردید بچه ها؟! من تیم برتون می خوام!ضمناً یکی اون بالا به ماغیون کاتیلاغد من بد و بیاره گفت! چرا می گی؟! جیگر این دخترو من بخورم... وای خدا...

    پاسخحذف
  13. این نکته ای ست درست که اعتیاد فرار از روزمرگی ست ـ اما خود این روزمرگی می تواند پی آمد محدودیت های اجتماعی باشد و این چیزی ست که فیلم شاید می خواسته بگوید. گرچه معنای این حرف این نیست که درغیاب این محدودیت ها روزمرگی از میان میرود.

    پاسخحذف
  14. در مورد آخرین جمله: این همه، سالم نیستند. فقط خودشان را در جهنم روزمرگی سرپا نگه می دارند، تحمل می کنند، خودشان را با آب نبات های پیش پا افتاده گول می زنند، اما سالم نیستند.

    پاسخحذف
  15. نه استاد این جوری نیست. اولا که مسئله زنده بودنه زیادی کلیه و درباره هر اثر تراژیکی (حتا هملت!) صدق می کنه. ضمنا نه سنتوری نه هیچ کدام از کارهای مهرجویی ربطی به سرکوب آزادی های اجتماعی و معضلات خانوادگی و فقدان امکانات نداره. مهرجویی از اولین کار جدی اش پروژه خودشو واضح و روشن تعریف کرده. به تصویر کشیدن و دراماتیزه کردن دنیایی که در حال زیر و رو شدنه. دستمایه کردن پروسه عمیقی که دنیای انسان ایرانی رو له کرده و هنوز هم به جایی نرسیده. اتفاقی که افتاده اینه که مهرجویی نسل ما رو وارد پروژه اش کرده. مهرجویی مثل همیشه از عناصری که برای ساختار عاطفی مخاطب ایرانی آشناست استفاده کرده که حرف خودشو بزنه. سنتوری هم موزیک پاپ داره هم عشق داره هم اعتیاد داره و غیره یعنی دقیقا عناصری که آدمهای اون جامعه خوب میشناسن و راحت باهاش رابطه برقرار میکنند. بی دلیل نیست که یکی از دوستان تعریف میکرد که عمه اش سنتوری رو تو کیف اش گذاشته و هرجا میره میگه بیاین ببینین با جوونا چی کار کردن بعد دسته جمعی سنتوری نگاه میکنن و کیف می برن. ما اون چیزی نیستیم که تظاهر می کنیم هستیم و هیچ چیز هم به اون سادگی نیست که به نظر ما میاد.

    پاسخحذف
  16. مکابیز: بخاطر تاخیر در عمومی کردن کامنت ها عذر میخواهم.مدتی مشغول الواتی بوده و به اینترنت دسترسی نداشتم. وید:موافقیم.سیبیل:سلام.من هم مثل شما آن لایه ی پنهان را ندیده ام و فکر می کنم این فیلم،فیلمی بود درباره ی اعتیاد به مخدر(بدون درک تفاوت های هر ماده )با نگاهی به شدت کلیشه ای که می خواست ضمن اجتماعی بودن نقدی هم به جامعه ی سنتی و حکومت مذهبی داشته باشد.از بابت تعریف یا تعارف هم خیلی ممنون.نیما قاسمی:درود متقابل. خیلی مواد هست که اعتیاد جسمی ندارد منتهی عوارض دیگری دارد.خود هاکسلی در دنیای شجاع نو یکی از این مواد بی عارضه را پیشگویی می کند.سویینی تاد هم الان در بازار زیر زمینی دی وی دی به وفور یافت می شود. یک توک پا تا اولین میدان بزرگ شهر قدم رنجه کنید.یک نفر : راستش من قبول ندارم که روزمرگی پیامد نوع خاصی از زندگی اجتماعی(خیلی محدود یا فاقد محدودیت)باشد. رویا:خوب به یک تعبیری بله. ولی من منظورم از سالم همان سلامت جسمی است و یک مقداری نگران تعمیم دادن این واژه هم هستم و سعی می کنم جز در مواردی که اشاره ی مستقیم به جسم می شود استفاده اش نکنم.کلنگ:خوب هملت هم تراژدی است.به این دلیل که انتخاب"درست" برای قهرمانش وجود ندارد.اما تفسیر شما به نظر من هیچ جور به فیلم نمی چسبد. یعنی چرا این حرف را درباره ی شمعی درباد یا گوزنها یا فیلم های نظیر آن نمی زنید؟و اگر این پیش زمینه را درباره ی مهرجویی نداشتید باز هم فیلم را اینطور می دیدید؟ من بر خلاف شما این پیش زمینه را ندارم و این پروژه را در پری هم تشخیص ندادم و فکر می کنم اگر پروژه ای وجود داشته باشد بهتر است با زبان تصویر چنان بیان شود که بشود در خود فیلم و بدون کمک گرفتن از پیش زمینه ی فکری کارگردانش، آن را دریافت. اینکه من بیایم یک قصه ی کلیشه ای درباره ی اعتیاد بگویم و بعد سعی کنم به کمک تحلیل های اینچنینی مقبولش کنم نتیجه اش می شود فیلمی که فقط باید درباره اش خواند و دیدنش(از فرط کلیشه ای بودن) حال آدم را خراب می کند. پس بهتر نیست مهرجویی بجای این کار مقاله ای بنویسد و این "زیر و رو شدن" را واکاوی کند؟حتی اگر هزینه و دشواری های اکران یک فیلم را در نظر نگیریم با این روش عده ی بیشتری مقصود او را در میابند.آپاراتچی:مخلصیم.

    پاسخحذف
  17. مکابیز به طور کلی در نظرات شما، در مورد سینما و مثلا نقاشی(همان مرگ نقاشی و اینها)-که هر دو را از آن جهت که مقوله ی هنری هستند با هم نام بردم-، همیشه یک چیز مهم فدا می شود. یعنی نه این که در نظرات شما وجود نداشته باشد بل که بیچاره آن وسط تحت فشار! است و دست آخر قربانی ی شرایط موجود می شود و آن هم فرم، این فرم بیچاره است.این را چون یک انسان فرم گرا هستم تشخیص داده ام...اهم.خیلی از بهترین آثار هنری دنیا اگر با نگاه محتوایی دیده شوند به طور کل از بین می روند و بی ارزش می شوند و برعکس گاهی تنها محتوا یک اثر را نجات می دهد.من به شخصه و شخصیت، بینی و بین الله نگاه فرم گرایانه مهرجویی را دوست دارم و کلا هر اثر را اول از این زاویه میبینم. سنتوری به نظرم فیلم خوبی ست چون مثل بیشتر و تقریبا تمام فیلمهای مهرجویی ساختار فرم گرایانه درست و خوبی دارد.حرفتان در مورد فیلم، کلیشه ای و گاهی مبتذل بودنش کاملا درست است اما شما به شدت درگیر محتوای اثر شده اید(که به نظر من در یک اثر هنری،بعد از فرم و در درجه دوم اهمیت قرار دارد). درست به همین دلیل فیلم را با شمعی در باد مقایسه می کنید که به لحاظ فرم از افتضاح هم یک چیزی آنورترست. دوباره به همین دلیل فکر می کنید بهتر بود که مهرجویی مقاله! بنویسد. یک فیلم را که نباید فقط با محتوایش سنجید و فرم و ساختار را نادیده گرفت. یک هنرمند(چه ماهر چه آماتور و چه نخودی) تنها بیان مقصودش مد نظرش نیست یعنی اصلا دلیل هنر*(هر هفت تایشان و حتی بقیه شان) فقط بیان مقصود نیست. اگر این طور بود که میشد به نوشتن و پشت تریبون سخنرانی کردن بسنده کرد.*گفتم دلیل هنر و نه هدف. چون اعتقاد دارم هنر هیچ هدفی ندارد بل که فقط دلایلی برای به وجود آمدن دارد که بعدا به توسط افراد بیکار یا شاید هم کارمند برایش هدف تعیین می شود. شاید به این خاطر است که فکر میکنید برخورد امروزین با نقاشی باعث مرگ نقاشی شده است چون اگر هر هدفی هم متصور بود تاکنون برای هر هدفی نقاشی ای کشیده شده است ولی دلیل یک فرض شخصی ست. فرم است نه یک محتوای خشک و غیر قابل انعطاف. دلیل و فرم درگیری های درونی ما هستند و هدف و محتوا چیزهایی که بعدا به آنها سنجاق میشوند.البته کسانی هم هستند که هدفمند! فیلم میسازند یا هدفمند نقاشی میکشند!

    پاسخحذف
  18. منکر پیش زمینه هم نمیتوان شد. بر سبیل مثل، اگر من از نوشته های شما و وبلاگتان پیش زمینه ای نداشتم و از خواندن نوشته هایتان لذت نبرده بودم آیا ممکن بود اینقدر مودب و مهربان و موقر و متین و گوگول نظراتم را واگویم.آف کورس نات.

    پاسخحذف
  19. من صور همان خود ماییم. این اسم نیست و باید درست خوانده شود که یک وقت اشتباه نشود.مغسیمکابیز: اتفاقا از لحاظ فرمال است که من به فیلم مهرجویی ایراد می گیرم. یعنی می گویم حتی اگر بپذیریم علی سنتوری همان دغدغه های مهم و موشکافانه ی مورد نظر جناب کلنگ را بازگو می کند باز هم در کلیت اجرایش(یا همان فرمش)ما با یک قصه ی تصویری کلیشه ای درباره ی اعتیاد سرو کار داریم.فرم ضعیف سنتوری است که این دغدغه ها را بی اهمیت و در حد یک مقاله جلوه می دهد. البته مقصود من از فرم چیزی فراتر از تکنیک هر رشته ی هنری است.این فرم است که اصلا شاخص ارزیابی ما است. اگرنه میان محتوای فیلم شعله و تراژدی هملت چندان تفاوتی وجود ندارد.هر دو دارند از تردید های بزرگ و خشم های بزرگ و دین های بزرگ و دشواری ادای آنها می گویند.این فرم است که به یکی شان ارزش می دهد. منتهی به نظر من شما فرم را به تکنیک اجرای اثر تقلیل داده اید.شاید کار مهرجویی در سنتوری از نظر تکنیک اجرای سینمایی اش نسبتا قابل دفاع باشد(که آنهم به نظرم عقب گردی نسبت به لیلا است مثلا) اما در هر صورت و به همین دلیل من آنرا هوشمندانه تر از شمعی درباد خواندم.در ارزیابی ام هم آنها را یک کاسه نکردم. فقط عرض کردم هر سه ایراد مشترکی دارند(مثل اینکه بگوییم فیلم های کوبریک و فیلم های احمدرضا درویش یک ایراد مشترک دارند)هزار البته این به معنای همسطح کردن آنها نیست. در مورد پیش زمینه هم احتمالا این باعث می شود شما با من محترمانه تر صحبت کنید. اما گمان نمی کنم اگر یک داستان مزخرف بنویسم بگویید خوب است. البته بطور کلی ابدا من منکر پیش زمینه در درک هر متنی نیستم و خودم بارها بر آن تاکید کرده ام. اما این پیش زمینه در تاریخ و فرهنگ و گفتمان های موجود و متن های مجاور وجود دارد و تقلیل دادنش به شناخت ما یا احساس ما نسبت به یک مولف خاص گمراه کننده است و منجر می شود به وضعیتی که مثلا بیضایی را به اعتبار یکی دو تا فیلم خوبی که ساخته هر چه بسازد می گویند شاهکار است و اگر حرف بزنیم می گویند شما نفهمیدید.

    پاسخحذف
  20. اما درباره ی نقاشی. یک پست توضیحی نوشته ام با عنوان "آخرین سلحشور" که آن وسط مسط ها است و پیدایش نمی کنم. در آنجا توضیح داده ام که چرا گمان می کنم نقاشی به پایان رسیده.علتش نه ته کشیدن محتوا(که هیچ وقت ته نمی کشد) که به آخر رسیدن بازی آوانگارد(به چالش کشیدن پیش نهاده های موجود) است. یعنی هر جنگولک بازی فرمی را که بگویی برای این بازی به چالش کشیدن هنر موجود در اورده اند و راهی جز بازگشت سرخوشانه از همان مسیر آمده نیست(و این به تلقی لیوتار التقاط و وادادگی است و نباید اسمش را گذاشت پست مدرن) ...او مقاله ای نوشته و بر علیه این نوع روش التقاطی(همه ی بحث فرمال است اصلا)موضع گرفته . بنده هم جسارت کردم با ایشان مخالفت نمودم. چون عملا گمان می کنم پیش نهاده ای برای به چالش کشیدن وجود ند ارد که هنر پست مدرن بخواهد در ادامه ی پروژه ی هنر مدرنیستی به چالش اش بکشد .بنابراین بعضی هنرها(مثلا نقاشی) جز به صورت یک آیین ادامه پیدا نخواهند کرد. حرف ها الان قرو قاطی شده. فقط خواستم تاکید اندر تاکید کنم که همه ی بحث فرمال است. اگرنه کنسپچوال ارت با هر حادثه ای در جهان می تواند محتوای جدیدی بیافریند و ادامه دهد. محتوا را هم نباید به موضوع تقلیل داد. اتفاقا آن منبع لایزالی که هرگز تمام نمی شود محتوی است. اما دست کم به عقیده ی من هنری که ما می شناسیم یک اتفاق فرمال است و کنسپچوال ارت می تواند نهایتا بعنوان یک رویداد چندرسانه ای فرهنگی به حیاتش ادامه دهد.رویدادی نظیر رویداد مسابقه ی درست کردن دراز ترین حلیم بادمجون جهان در فلان شهر ایران و ...الخ. اما بازی های فرمی و رد کردن پیش نهاده های موجود در نقاشی(مثلا) لایزال نیست و تمام می شود و اصلا شده است.دیگر هیچ کاری نمی توانی بکنی که آوانگارد باشد و آوانگاردیسم که طبق نظر همان حضرت(لیوتار)جوهر حرکت هنر مدرن است به آخر خط رسیده است(البته جمله ی دوم عقیده ی من است).---------------(اگر پست آخرین سلحشور را پیدا کردم لینکش را می گذارم)

    پاسخحذف
  21. سلام مکابیز"(اگر پست آخرین سلحشور را پیدا کردم لینکش را می گذارم)" + اون پست راجع به چارلی و کارخانه شکلات. جالبه. من چند روز پیش دقیقا داشتم به چیزی تو همین مایه های نظر مریم خانم فکر میکردم که یاد اون پستت افتادم. اگه "چارلی و کارخانه شکلات zeno" رو گوگل کنید راحت پیدا میشه. حالا یه چیز دیگه. فکر کنم من ویلی ونکا ترین ادم دنیا رو میشناسم و قضیه تنها به شخصیت طرف محدود نمیشه بلکه شباهت فوق العاده اش به جانی دپ (تو این فیلم) و طرز حرف زدنش هم ادم رو دیوانه میکنه. البته اینکه کسی اینقدر شبیه یکی از کاراکترهای برتون باشه واقعا دردسرسازه:-) حالا همه اینها رو گفتم که چی؟ که یه احوالی از مکابیز پرسیده باشم.مکابیز: سلام کتی. لطف می کنید.ضمنا اگر این ونکاترین آدم دنیا در ممالک محروسه می زید آدرسش را بدهید ما هم برویم یک نگاه عمیق توریستی بهش بیندازیم و اگر شد عکسی باهاش بگیریم.اگر هم نه ..نایب التوریسیه ی ما بشوید که ثواب دارد.من هم همه ی اینها را گفتم که بگویم مدتی است کم پیدا شده اید و پسندیده است که بیش از اینها به کلبه ی آسیایی-آریایی ما سر بزنید.

    پاسخحذف
  22. کسی که فکر میکند علی بلورچی به خاطر لغو شدن مجوز کنسرتهایش معتاد شده خبط بزرگی میکند که در این رابطه مطلب مینویسد.مکابیز:اگر کسی هست که اینطوری فکر کرده و مطلبی در این رابطه نوشته لطفا به من هم معرفی اش کنید.

    پاسخحذف
  23. مکابیز من منظورم از فرم فقط ساختار تکنیکی نبود. یک اثر در زمانی که حتی یک ایده یا پیش فرض است فرم می گیرد و صد در صد به اجرا مربوط نیست کما اینکه خیلی وقتها در اجرا آن فرم و جوهره ی مورد نظر در نمی آید و فقط روحی از فرم باقی می ماند. وقتی از فرم حرف میزنم تقریبا سی چهل درصدش چیزهای نادیدنی ست.و اما نقاشی. خدا را صد هزار مرتبه شکر که علی رغم نقاش بودن! هیچ تعصبی روی آن ندارم و مخالفتی هم با نظر شما ندارم. شما این گونه تصور می کنید و اینطور که خواندم دلایل خودتان را دارید. قرار نیست شما نظر من را عوض کنید یا من نظر شما را ولی قصدم فقط مقابله با ذهنیت محتوانگر شماست چون لااقل در نقاشی که این یک چیز(تحویل گرفتن بیش از حد محتوا) برای ما آفتی شده است.وقتی می گویید آیین، باز دارید محتوا برایش قائل می شوید و کماکان میگویید فرمال(formal) و من میگویم فرم(form) و این دو با هم فرق دارد و دقیقا بله، بحث شما همه اش فرمال است. فرمال قاطی ی خودش فکر و اندیشه و هدف و این چیزها دارد ولی فرم مثل ظرفی ساخته شده از هوا و پر از هوا ست. همان ضربه ی قلموی نقاش ژاپنی ست و همین بی شکلی و در لحظه بودن آنرا لایزالی می کند و اتفاقا این محتواست که همیشه به یک چیزی بند است و وجودش وابسته است و برای همین نمی تواند لایزال باشد. شاید منظور من را درست متوجه نشده باشید. فرم از نظر من فقط اندازه و ترکیب بندی و تعداد نیست. وجودش به همان بی حضوری اش است. جایی که اول فقط باید حس شود نه اینکه دیده شود. وقتی روزی ما دیوانه یا لال یا بی عقل یا چیزی غیر از انسان ناطق باشیم محتوا ته می کشد ولی فرم در تاریک ترین و بی صداترین نقطه ی خیالی ی ذهن هم وجود دارد. مشکل این است که شما فرم را بازی بازی میدانید. بازی آوانگارد، بازی فرم یا جنگولک بازی که حتی اگر هم بازی باشد باز لایزال تر! است تا محتوا.وقتی میگویید"... کنسپچوال آرت یا هر حادثه ای در جهان می تواند محتوای جدیدی بیافریند و ادامه دهد." باز محتوا را اول میگیرید در صورتی که کانسپچوال آرت یا هر حادثه ای در جهان اول از همه فرم جدیدی می آفریند.جالب است که یک بخشی از آنچه شما فرم مینامید را من محتوا می گیرم.

    پاسخحذف
  24. مکابیز من منظورم از فرم فقط ساختار تکنیکی نبود. یک اثر در زمانی که حتی یک ایده یا پیش فرض است فرم می گیرد و صد در صد به اجرا مربوط نیست کما اینکه خیلی وقتها در اجرا آن فرم و جوهره ی مورد نظر در نمی آید و فقط روحی از فرم باقی می ماند. وقتی از فرم حرف میزنم تقریبا سی چهل درصدش چیزهای نادیدنی ست.و اما نقاشی. خدا را صد هزار مرتبه شکر که علی رغم نقاش بودن! هیچ تعصبی روی آن ندارم و مخالفتی هم با نظر شما ندارم. شما این گونه تصور می کنید و اینطور که خواندم دلایل خودتان را دارید. قرار نیست شما نظر من را عوض کنید یا من نظر شما را ولی قصدم فقط مقابله با ذهنیت محتوانگر شماست چون لااقل در نقاشی که این یک چیز(تحویل گرفتن بیش از حد محتوا) برای ما آفتی شده است.وقتی می گویید آیین، باز دارید محتوا برایش قائل می شوید و کماکان میگویید فرمال(formal) و من میگویم فرم(form) و این دو با هم فرق دارد و دقیقا بله، بحث شما همه اش فرمال است. فرمال قاطی ی خودش فکر و اندیشه و هدف و این چیزها دارد ولی فرم مثل ظرفی ساخته شده از هوا و پر از هوا ست. همان ضربه ی قلموی نقاش ژاپنی ست و همین بی شکلی و در لحظه بودن آنرا لایزالی می کند و اتفاقا این محتواست که همیشه به یک چیزی بند است و وجودش وابسته است و برای همین نمی تواند لایزال باشد. شاید منظور من را درست متوجه نشده باشید. فرم از نظر من فقط اندازه و ترکیب بندی و تعداد نیست. وجودش به همان بی حضوری اش است. جایی که اول فقط باید حس شود نه اینکه دیده شود. وقتی روزی ما دیوانه یا لال یا بی عقل یا چیزی غیر از انسان ناطق باشیم محتوا ته می کشد ولی فرم در تاریک ترین و بی صداترین نقطه ی خیالی ی ذهن هم وجود دارد. مشکل این است که شما فرم را بازی بازی میدانید. بازی آوانگارد، بازی فرم یا جنگولک بازی که حتی اگر هم بازی باشد باز لایزال تر! است تا محتوا.وقتی میگویید"... کنسپچوال آرت یا هر حادثه ای در جهان می تواند محتوای جدیدی بیافریند و ادامه دهد." باز محتوا را اول میگیرید در صورتی که کانسپچوال آرت یا هر حادثه ای در جهان اول از همه فرم جدیدی می آفریند.جالب است که یک بخشی از آنچه شما فرم مینامید را من محتوا می گیرم.

    پاسخحذف
  25. آوانگارد هم یک مفهوم نسبی ست و باز یک سرش به محتوا گره خورده و آن جناب لیوتار نام هر چه گفته است انشالله که بی غرض بوده است.*آخرین سلشحور را از یاد نبرید و البته آن چارلی و شکلاتی که یکی آن بالا اسمش را آورده است.*واقعا دوست دارم بدانم چه طور به نظر شما محتوا هرگز ته نمی کشد. همیشه این بحث فرم و محتوا اگر حوصله سربر نشود برایم جالب است و صد البته آموزنده.*در مورد این فیلم:من شیفته ی سنتوری نیستم اما این فیلم را دوست دارم. فیلمی که مبتذل و سطحی ست و مطمئنم که مهرجویی هیچ دغدغه ی مهم و موشکافانه ای نداشته و بیشتر از این جهت برایم جالب است که فقط یک اثر در ستایش پاپ ساخته است و نوع نگاهش در این دو سه فیلم اخیر درست مثل رویکرد بازاری و پاپ اندی وارهول به نقاشی و چاپ است. این پاپیولاریته به هر دلیلی که به وجود آمده باشد و به هر چیزی که ختم شود بیشتر رویکردی فرم گرایانه است و اصلا نباید دغدغه ذهنی به حساب بیاید. اتفاقا باید همانطور که هست دیده شود. باید شیشه نوشابه و الویس و قوطی های سوپ وارهول را همانی ببینیم که هست. اگر قرار است دغدغه یا حرف مهمی! در دوباره سازی ی فرهنگ گسترده ی پاپ باشد در خواندن همان مواد اولیه سوپ یا نورهای سبزی ست که روی سنتور علی سنتوری می افتد نه مثلا در تحلیل صد من یه غاز معنا و مفهوم رنگ سبز در فرهنگ ایرانی یا چیزهایی مثل آن.

    پاسخحذف
  26. من بعد از یک سال برگشتممکابیز:کار خوبی کردی.حالا نروی یکسال دیگر بیایی.

    پاسخحذف
  27. خوب بحث فرم و محتوی از آن بحث های مرغ و تخم و مرغی است که هیچ وقت به نتیجه نمی رسد.ضمن اینکه این تفکیک فقط در تئوری هر طرف از بحث کنندگان معنی پیدا می کند.من سعی می کنم آن تئوری را که بهش معتقدم بطور قانع کننده ای عرضه کنم.مسلما هیچ معیاری برای اینکه آن را به شما یا هر شخص دیگری بقبولانم در دسترس نیست. محتوی را اگر وسیع تر از موضوع و مفهوم بگیریم تا ابدالاباد قابل بازتولید است. ترس از جنگ اتمی یک محتوی است. ترس از مترو هم یک محتوی است. ترس از سوسک هم یک محتوی است. ترس از دستکاری های ژنتیک هم یک محتوی است.ترس از احمدی نژاد هم یک محتوی است. به این ترتیب تا زمانی که بشر وجود دارد و می ترسد(مثلا) و تا زمانی که حوادث موجودات ترسناک جدیدی را سر راهش می گذارد می توان محتوای جدید آفرید. اما فرم کلیتی است که به یک جهان قوام می دهد.هر فرم تازه پیش نهاده های فرم(جهان)قبلی را مورد هجوم قرار میدهد.برای اینکه فرم تازه ای خلق شود احتیاج به فرمی در دسترس با دست کم یک عدد "پیش نهاده" است. مثلا فرم در اکسپرسیونیسم انتزاعی پیش نهاده های ماقبل ،یعنی دنیاهای ماقبل اکسپرسیونیسم انتزاعی را مورد چالش قرار می دهد. جهان بعد از ان دیگر جهانی فیگوراتیو نیست.تناسب های جهان واقعی در آن اصل نیست. قرار هم نیست که واقعیت را بازتاب دهد.یعنی آن چیزی که از زیر دست کوبیسم در رفته بود(فیگور) توسط اکسپرسیونیسم انتزاعی به چالش کشیده شده و منهدم شد. قبل از آن هم هرچه از زیر دست امپرسیونیسم در رفته بود توسط کوبیسم مورد تعرض قرار گرفته بود . جوهر حرکت و ضرورت نقاشی این تعرض به فرم ها(جهان ها)ی پیشین و خلق فرم های تازه بود. این جوهر از این رو لازم بود که دوربین عکاسی اختراع شده بود و نقاشی دیگر نمی توانست با ایفای رسالت ثبت واقعیت ضرورتش را توجیه کند.بنابراین رسالت معرفی جهان های تازه (از دید شخصی هنرمند) را بر عهده گرفت.این حر کت به جایی رسید که نقاشی دیگر پیش نهاده ای برای مورد تعرض واقع شدن در اختیار نمی گذاشت.یعنی دیگر امکان خلق جهان جدیدی میسر نبود.نه تناسب مانده بود نه فیگور .تنها چیزی که در نقاشی هنوز موجود بود مفهومی مبهم بنام "نقاش-آرتیست" بود که آنهم توسط دوشان مورد تعرض و تمسخر واقع شد.

    پاسخحذف
  28. بنابراین یا نقاشی باید به راه پیشین باز می گشت و همه ی عناصر جذاب و نمایشگاهی جهان های پیشین را برمی گزید(هنر پاپ- التقاطی) که در آن صورت از تمام آرمانهایی که برای خلق جهان های اصیل وعده اش را داده بود دست می شست. یا در شکل یک اد ای دین(آیین) یا یک روش درمانی برای فرد نقاش یا یک وسیله برای تجارت ادامه پیدا می کرد. هر سه شکل ان اکنون وجود دارد. هم شارلاتانهایی که با برچسب ارتیست تجارت می کنند. هم گوشه گیرانی که می خواهند با مالیدن رنگ روی پارچه اضطراب های خودشان را کاهش دهند و هم ادای دین کنندگان. کسانی که گویی برای بزرگ داشت زمانهایی که نقاشی واقعا وجود داشت نقاشی می کنند.نقاشی بعنوان یک کلان روایت هنری کارش تمام شده. اما شکی نیست که در این اشکالی که عرض کردم موجود است. همانطوری که گل آرایی موجود است.همانطور که منبت کاری و گچ کاری موجود است.

    پاسخحذف
  29. سلام مکابیز. در مورد ادبیات هم، به همین شکل می شود استدلال کرد دیگر؟ لینکی که دنبالش می گردی این نیست؟ http://zeno.blogfa.com/post-20.aspxمکابیز: سلام. نه راستش.سیر حرکت ادبیات به سمت "آوانگارد" همیشه یک شاخه از شاخه های مختلف ادبیات بوده.در نقاشی اینطور نیست.یعنی بعد از امپرسیونیسم اگر کسی به سبک رافائل نقاشی می کرد اصلا به حساب نمی آمد و هنرمند محسوب نمی شد.اما روژه مارتن دوگار یا رومن رولان یا آندره ژید(مثلا) بعد از جیمز جویس و مارسل پروست همچنان جدی گرفته می شدند. علی رغم اینکه ابدا توجهی به سیر حرکت ادبیات در شاخه ای که انتهایش به جویس یا پروست می رسید نکرده بودند.نکته ی دیگر اینکه در دنیای ادبیات هیچوقت اتفاقی مثل اختراع دوربین عکاسی نیفتاد. اتفاقی که باعث شود ادیبان به دنبال جایگزین تئوریک برایش بگردند. مسئله ی ادبیات از زمان افلاطون این بوده که "لازم است یا لازم نیست" اما هیچ گاه چیزی بعنوان جایگزین برایش تعریف نمی شد. در حالیکه در نقاشی بعد از اختراع دوربین عکاسی این مسئله پیش آمد که "حتی اگر لازم باشد ایا عکس جایگزین بهتری نیست" و این نقاشی را وارد پروسه ای کرد که مجبور شد یا آوانگارد باشد یا اصلا نباشد.---------- نه رویاجان. این لینک نیست.هرچند هرچه ممکن بود در آن نوشته ها گفته باشم همینجا در جریان بحث گفته ام.

    پاسخحذف
  30. می خواستم قبل از سال تحویل بیام و تبریک بگم،اما گفتم بهتره بعدش بیام که حال و هوای خاصش رو پیدا کنم و راحت تر بگم نوروز مبارک!مکابیز: همینطور برای شما. با آرزو های متداول و خوب در سال جدید.

    پاسخحذف
  31. مکابیز جان، اولا سال نو مبارک و از این حرفا، بعد هم این تحلیلت رو قبول ندارم و به زودی بیشتر وارد بحث میشم... سال خوبی داشته باشی. مکابیز: منم سال جدید رو تبریک می گم بهتون. با آرزوهای خوب برای شما. درباره ی بحث هم هر وقت فرصت داشتید در خدمتم.

    پاسخحذف
  32. سال نو مبارک . موفق و سربلند باشید جناب(کامنتی هم دیروز گذاشتم برای شما.)مکابیز: ممنون .سال نوی شما هم مبارک .من همه ی کامنت ها را عمومی کردم. امیدوارم بلاگفا نخورده باشش.

    پاسخحذف
  33. در مورد فیلم گوزن ها یه حرفی هست، که می گن بهروز وثوقی برای بازی کردن نقش سید توی اون فیلم شش ماه با معتادها نشست و برخاست داشته. نمی دونم این حرف راست هست یا نه، ولی فکر می کنم اگه معتاد نیستیم و می خوایم در مورد معتادها یا واسه معتادها فیلم بسازیم، باید یه جوری خیلی زیاد نزدیک شون بشیم. با تحقیق از راه کتاب و اینترنت و این جریانات نمی شه همه چیز رو فهمید.به هر حال کار حسابی زحمت حسابی هم می خواد.مکابیز: والله راست و دروغش را نمی دانم. من هم مثل شما شنیده ام.هر چند کمی قصه به نظر می رسه(مثل اخراج انیشتن از مدرسه بخاطر خنگی یا نهصد و نود و نه باری که ادیسون برای اختراع برق تلاش کرد و ...الخ) ...ولی با اصل حرف شما موافقم.

    پاسخحذف
  34. این نگاه همه‌گیر به اعتیاد وادادن مشکل زندگی یا زنده بودن برای همه درست نیست مصرف مخدر لذت داره و واقعا لذت داره حالا یک جای را فرض کن که اعتیاد توش مشکل نباشه و مواد هم مثل شکر تو مغازه باشه کی دل ازش می‌کنه. یک جور عبور از خط قرمز برای رسیدن به لذت اعتیاد شاید.مکابیز: شما اعتیاد را با نشئگی خلط کرده اید. نشئگی است که لذت بخش است نه اعتیاد.

    پاسخحذف
  35. تنها یک فلسفه خوانده می تواند این طور بنویسد (ببیند؟) و بیشتر هم فلسفه خوان ها می توانند اصل حرفِ این یادداشت را درک کنند. (خصوصاً فراز "ایرادِ اصلی در خودِ زندگی است.")پس نوشت:در اینجا: فلسفه خوان = فلسفه دان = فلسفه ورز = بدبین/پسیمیستمکابیز: راستش یک مقدار نگران اشرافیتی هستم که برای فلسفه خوانها قائل شده اید. هرچند طبیعتا خودخواهی صنفی بنده را ارضا می کند و خیلی خوشم می آید ازش. باما ه نظرم دایره ی مخاطبان را یک کمی وسع تر کنیم بهتر باشد. مثلا بگوییم فقط روانشناس ها نمی توانند این موضوع را درک کنند. بقیه (کمابیش) درک می کنند که خود زندگی ایرادی دارد.

    پاسخحذف
  36. چرا اینها را با ما در میان گذاشتی مکابیز؟ یا اساسا: اینها را با ما درمیان گذاشتی یا خودت؟مکابیز: واقعا نمی دانم. اما احتمالا در آن پشت مشت ها می خواستم چهره ی جذاب تری از خودم بسازم.

    پاسخحذف