این روش یکی از ساده ترین و در عین حال روشنفکرانه ترین روش های نوشتن یک داستان مزخرف است!
حیرت افکنی و حاشیه نویسی
این روش یکی از ساده ترین و در عین حال روشنفکرانه ترین روش های نوشتن یک داستان مزخرف است ( برای پی بردن به فواید نوشتن یک داستان مزخرف به بخش اول این سلسله نوشته ها مراجعه کنید .) در این روش شما هر چیز عجیب و غریبی را که به ذهن تان می رسد روی کاغذ می اورید . مهم نیست در چه جهتی حرکت می کنید . فقط لازم است قلم را بردارید و حرکت کنید . می توانید از در آوردن چشم یا قیف در مقعد کسی فرو کردن شروع کنید .همچنین از تجاوز به حیوانات و زنده آتش زدن نوزادان و دماغ و گوش و آلت تناسلی بریدن...یا اگر در فاز دیگری کار می کنید عاشق شدن یک دختر جوان به گورزادی ده هزار ساله یا جابجایی شیطان و خدا و دیو و پری در ناکجا آبادی که می تواند همین تهران خودمان باشد یا هرجای دیگر در هر زمان دیگری ...شما اصلا نباید جلوی خودتان را بگیرید . البته منظور اتوماسیونی نیست که سوررئالیست ها پیشنهاد می کردند .اتفاقا باید حواس تان باشد که حتما نتیجه ی کار عجیب و غریب باشد .فقط به استتیک و منطق روایت و شخصیت پردازی کار نداشته باشید . فکر کنید یک مشت بچه ی کودن مخاطب شما هستند و شما می خواهید چشم هایشان از حدقه بیرون بزند .اما اگر گمان کرده اید این کافی است سخت در اشتباهید . کافی است همین را تحویل ناشر بدهید تا بعنوان نویسنده ی نوعی سخیقف از« داستان های برای نوجوانان » یا حداکثر نویسنده ی داستان های عامه پسند ( نظیر بعضی داستانهای پلیسی عشقی عبرت آموز مجلات خانوادگی یا بعضی داستانهای همین فهیمه خانم رحیمی خودمان ) ارزیابی شوید .چیزی که نه تنها شما را اصلا به هدف تان نزدیک نمی کند بلکه دست تان را پیش همه ( حتی منتقدان حواس جمع وطنی ) رو می کند . بنابراین بعد از آماده شدن این ماده ی خام لازم است شروع کنید یک مقداری کارهای عجیب و غریب بکنید ( اگر هم هفتاد هشتاد سال قبل اروپایی ها از این ترفند ها استفاده کرده باشندد یا خیلی خیلی قبل از ان لارنس استرن این بازی ها را به اوج خودش رسانده باشد مهم نیست ....چون شما مطمئن اید مخاطبان شما که رفقای شما هم هستند چیزی نخوانده اند و از کارهای محیر العقول شما معصومانه شگفت زده می شوند ) پس می توانید همینطور نصف صفحه را خالی بگذارید . وسط داستان شروع به حاشیه نویسی با یک فونت دیگر کنید . هر جا عشق تان کشید گیومه اضافه کنید ( بدون اینکه کوچکترین عذاب وجدانی برای بستن گیومه ها داشته باشید ) ...و هر کار دیگری که بلدید و یا از دیگران شنیده اید ( گفتم که اصلا لازم نیست نگران تکراری در آمدن ترفند های تان باشید ) انجام دهید ....حالا مانده فوت آخر که اضافه کردن چند حکایت به سبک قدیم در داستان است ( چون احتمالا لازم است رمان شما چهار صد پانصد صفه ای بشود و با این فونت های ریز لعنتی خدا می داند چه کار سختی است و از طرف دیگر وجود این داستان در داستان به لایه لایه شدنش کمک می کند) ...خلاصه یکی که خیلی دغدغه مغدغه دارد ان وسط ها داستان شیخی ...ترسایی ...دخترک رمیده ای ...روسپی اهل نیشابوری چیزی را تعریف می کند و سی چهل صفحه اینطوری رد می شود ( می توانید یک حاشیه ی سی صفحه ای هم بر این حکایت بی ربط وسط رمان اضافه کنید ) برای به پایان بردن داستان هم همه چیز را قاطی کنید . سعی کنید خواننده گیج شود که کجا متن بود کجا داستان در داستان بود و آن داستان را کی برای کی تعریف می کرد و در کل کی به کی بود . اینطوری هم هیچکس نمی فهمد ای کیوی شما حتی وقتی یک تست را چند بار تکرار کردند به صد نرسیده و هم فکر می کنند خودتان فهمیده اید چه نوشته اید!
پانوشت
در کامنت هایی که در بخش نخست گذاشته شده بود یکی از دوستان تلویحا خواستار معرفی نمونه شده بود . نمونه تا دل تان بخواهد هست . بعنوان مثال می توانید رمان های اقای محمدرضا کاتب را بعنوان یک الگوی درست و حسابی برای این بخش بخوانید !
از ديدن نوشته هايت لذّتی بی وصف ميبرم. دروغ چرا؟ از تحقير آنی که قابل تحقير است لذّت ميبرم و ميبينم آنان که قابل تحقيرند را چگونه خوار و خفيف ميکنی. باهوشی. بسيار با هوش. و خواندن نوشته های چنين کسی - به هر قصد که بنويسد - لذّتبخش است.باز هم اينجا خواهم آمد. پابند شده ام عجيب...
پاسخحذفامدم اینجا . با خودم گفتم هنوز تعداد معدودی ادم حسابی تو این خراب شده هست . زنده باشی
پاسخحذفلافکادیو و ابوی گرامی . از لطف و همراهی شما سپاسگزارم .
پاسخحذفیک چیزی هم پس از نوشتن این دست داستانها نباید فراموش شود : حضور در مراسم و محافل گوناگون هنری و ترتیب دادن مصاحبه های آنچنانی . هر چند اینها ارتباط چندانی با خود ساختار داستان ندارد , اما خب انگیزه خوبی برای نوشته های بعدی ایجاد می کند . ( :ى )
پاسخحذفکسی نمیداند ایرج کجا است؟ آیا وبلاگی دارد یا نه؟
پاسخحذفسلام رفيق.در وبلاگم بدون اجازه لينکی به اين مطلب شما دادم. مطلبی " تقريباً " در همين مورد نوشته ام که پيش از خواندنش، خواندن مطلب شما را لازم ميديدم.
پاسخحذفجناب چند تا نقطه !خیر . متاسفانه من خبری از ایرج ندارم و گمان نمی کنم سایر دوستان هم خبری داشته باشند . بنابراین شما اگر در جستجوی تان به نتیجه رسیدید خبری به ما بدهید . من یکی که خیلی دلم برای نوشته هایش تنگ شده .---------------سلام بر لافکادیوی عزیز لطف کردی که به مطلب من لینک دادی .درباره ی "اجازه " هم عرض کنم که خیلی هم باعث خوشحالی من است . ضمن اینکه گمان نمی کنم برای لینک دادن اجازه ی کسی که به مطلبش لینک داده اند لازم باشد . البته من در وبلاگ نویسی و وبلاگ خوانی خیلی تازه کارم و قدیمی تر ها بهتر می دانند عرفا چه رفتاری رایج است .
پاسخحذفوبلاگ قشنگی داریاگه دوست داشتی تبادل لینک کنی تونظرات بگوموافقم
پاسخحذفحسن آقااز لطف شما ممنونم .اما به تبادل لینک اعتقادی ندارم . اگر وبلاگی جالب است یا در راستای اندیشه ی ما مطالبی نوشته بدون اینکه نیازی باشد معامله ای صورت بگیرد می توان به ان لینک داد .
پاسخحذف