یک بار معلم پرورشیگفت بعد مدرسه نیم ساعت بمونید نمازخونه. ما رفتیم اونم اومد.
چهارزانو نشست کنار یک پارچ آب و یک لیوان که از قبل گذاشته بود انجا.
آب را ریخت توی لیوان. بعد یک خودکار بیک از جیب کتش درآورد. تیوب خودکار را درآورد و نوک خودکار را کند. وقتی کسی این کار را بکند جوهر از تیوب میآید بیرون. تیوب بیسر را روی لیوان نگه داشت و شروع کرد.
«ما وقتی بدنیا میایم مث این لیوان آب شفاف و پاکیزهایم. این جوهر مثل گناهه»
تیوب را فشار داد که جوهر بریزه توی لیوان. ولی جوهر نمیریخت توی لیوان. همانجا گوله شده بود نوک تیوب . گفت «این جوهر ممکنه فقط یک قطره باشه» بعد دوباره تیوب را فشار داد. «ممکنه یک ذره باشه» تیوب را فشار داد. «ممکنه اصلا بگید این که چیزی نیست. یک گناهه، کوچولوئه، یه چیکه جوهره» تیوب را دودستی فشار داد. یکی آهسته گفت «فوتش کن». معلم هم وانمود کرد نشنیده: « کسانی هستن که میگن بابا در مقابل اینهمه آب شفاف یه قطره چکار میتونه بکنه». بازم فشار داد. بعد نامحسوس خم شد فوت کنه. قبل از اینکه لبشو بزاره روی تیوب به همه نگاه کرد و گفت «حالا من این جوهرو میریزم تو آب تا ببینید». یک طوری گفت که انگار از اول برنامهاش فوت کردن بوده. فوت کرد بهرحال. یک گلوله جوهر افتاد توی آب. آب هم سرد بود. جوهر مث یه دونه عدس در حالت کاملا جامد توی آب غوطه ور بود. سرشو آورد بالا. الان نگاه کنید کل این آب کدر میشه. آب به وضوح صاف بود و جوهر حل نشده بود. لوله خودکار را آورد و شروع کرد به هم زدن آب.
« شما گناه میکنید. بعد زندگیتون ادامه پیدا میکنه» و همزمان هم میزد. یک طوری که همزدن استعارهای بشه برای ادامهی زندگی. ولی اب خیلی سرد بود. اصلا جوهرحل نمیشد.
گفت «حالا از این چه نتیجهای میگیریم؟»
و سعی کرد با شوخی کردن مسئله را فیصله دهد
«نتیجه میگیریم جوهر توی آب سرد حل نمیشه»
ما هم بربر نگاهش میکردیم. هیچکس قصد نداشت کمک بکند. هیچکس نمیخندید.
«ولی دور از شوخی یک قطره جوهر میتونه یک لیوان آب رو کدر کنه». منتظر بود همه پاشن برن. ولی ما نشسته بودیم تکون نمیخوردیم. خودش پاشد رفت. کفشهایش را دم در نوکپایی پوشید که قبل از انفجار خنده بقدر کافی دور شده باشه. ولی کسی نخندید. چند نفر همونجا دراز کشیدن. بقیهم اروم خارج شدن.
چهارزانو نشست کنار یک پارچ آب و یک لیوان که از قبل گذاشته بود انجا.
آب را ریخت توی لیوان. بعد یک خودکار بیک از جیب کتش درآورد. تیوب خودکار را درآورد و نوک خودکار را کند. وقتی کسی این کار را بکند جوهر از تیوب میآید بیرون. تیوب بیسر را روی لیوان نگه داشت و شروع کرد.
«ما وقتی بدنیا میایم مث این لیوان آب شفاف و پاکیزهایم. این جوهر مثل گناهه»
تیوب را فشار داد که جوهر بریزه توی لیوان. ولی جوهر نمیریخت توی لیوان. همانجا گوله شده بود نوک تیوب . گفت «این جوهر ممکنه فقط یک قطره باشه» بعد دوباره تیوب را فشار داد. «ممکنه یک ذره باشه» تیوب را فشار داد. «ممکنه اصلا بگید این که چیزی نیست. یک گناهه، کوچولوئه، یه چیکه جوهره» تیوب را دودستی فشار داد. یکی آهسته گفت «فوتش کن». معلم هم وانمود کرد نشنیده: « کسانی هستن که میگن بابا در مقابل اینهمه آب شفاف یه قطره چکار میتونه بکنه». بازم فشار داد. بعد نامحسوس خم شد فوت کنه. قبل از اینکه لبشو بزاره روی تیوب به همه نگاه کرد و گفت «حالا من این جوهرو میریزم تو آب تا ببینید». یک طوری گفت که انگار از اول برنامهاش فوت کردن بوده. فوت کرد بهرحال. یک گلوله جوهر افتاد توی آب. آب هم سرد بود. جوهر مث یه دونه عدس در حالت کاملا جامد توی آب غوطه ور بود. سرشو آورد بالا. الان نگاه کنید کل این آب کدر میشه. آب به وضوح صاف بود و جوهر حل نشده بود. لوله خودکار را آورد و شروع کرد به هم زدن آب.
« شما گناه میکنید. بعد زندگیتون ادامه پیدا میکنه» و همزمان هم میزد. یک طوری که همزدن استعارهای بشه برای ادامهی زندگی. ولی اب خیلی سرد بود. اصلا جوهرحل نمیشد.
گفت «حالا از این چه نتیجهای میگیریم؟»
و سعی کرد با شوخی کردن مسئله را فیصله دهد
«نتیجه میگیریم جوهر توی آب سرد حل نمیشه»
ما هم بربر نگاهش میکردیم. هیچکس قصد نداشت کمک بکند. هیچکس نمیخندید.
«ولی دور از شوخی یک قطره جوهر میتونه یک لیوان آب رو کدر کنه». منتظر بود همه پاشن برن. ولی ما نشسته بودیم تکون نمیخوردیم. خودش پاشد رفت. کفشهایش را دم در نوکپایی پوشید که قبل از انفجار خنده بقدر کافی دور شده باشه. ولی کسی نخندید. چند نفر همونجا دراز کشیدن. بقیهم اروم خارج شدن.
خیلی خوب بود. من یک پستی دارم در همین زمینه.
پاسخحذفhttp://kermeki.blogspot.com/2013/01/blog-post_10.html
عجب متنی بود! یعنی قشنگ همه چیز محیط توی ذهنم مجسم شد. عالی مینویسی.
پاسخحذفبا صادق خیلی موافقم.
پاسخحذفعالی، عالی.
سلام. دعوتید به بازی از وبلاگ نوشتن
پاسخحذفم.
پاسخحذفسلام.
مرسی از دعوت. مینویسم در اولین فرصت.