۱۳۸۶/۴/۱۱

سرزمین هرز

وقتی گنجی داشت توی اوین بقول خودش با مرگ بازی می کرد...
ـ  وقتی گنجی داشت توی اوین بقول خودش با مرگ بازی می کرد،وقتی که هنوز در اعتصاب غذا بود و تصاویر روز به روز نحیف تر شده اش بیرون می امد،زمزمه های "جریان ضد جریان" اغاز شد.یعنی درست همان وقتی که هنوز نتیجه معلوم نبود،جماعتی که دلشان می خواست اصیل به نظر برسند شروع کردند به تکرار حرف هایی نظیر "موج گنجی پرستی" و "ملت قهرمان پرور" و کنایه هایی که می خواست گوینده را از جمع آلوده و سطح پایین توده جدا کند .توده با گنجی همراه شده بود؟در حمایتش تظاهرات ملیونی به راه افتاده بود؟خیر. فقط در اینترنت و البته در محافل نیمه خصوصی بعضی جریانات سیاسی و دانشجویی عکس هایش دست به دست می گشت .هنوز هیچ خبری نشده بود و هیچ موجی راه نیفتاده بود اما  این جریان ضد جریان عزم کرده بود قهرمان را قبل از متولد شدن نفله کند.من آنموقع درست متوجه نمی شدم که این جماعت به بزرگی و عظمت کار گنجی آگاه نیستند یا صرفا می خواهند علی رغم فقدان هرگونه مرز برای مواجهه با  پیرامون شان، اصیل به نظر برسند. خلاصه این موج ضد گنجی امید های کوچک من را هم با خودش برد. به این دلیل که فهمیدم در این سرزمین و در این زمانه صدایت حتی اگر به زیبایی و بلندی گنجی باشد در هیاهوی این جماعت بیشعور گم می شود.



ـ  این نا امیدی را این روزها در برخورد جماعت با محسن نامجو تجربه می کنم.هنوز نامجو هیچ آلبومی را رسما منتشر نکرده.هنوز ما در یک کنسرت استاندارد نتوانسته ایم صدایش را بشنویم.هنوز از زحمت چندین ساله اش هیچ بازگشت مالی ای عایدش نشده و هنوز شهرت عام پیدا نکرده اما جریان پوزخندزنان ضد جریان آنچنان قدرتی گرفته اند که حالا برای حمایت از او مجبوری صابون کلیشه ای فکر کردن را به تن ات بمالی. اما آخر اگر چنین خلاقیت و استعدادی شما را دگرگون نمی کند و دهانتان را نمی بندد و باعث نمی شود که فروتن باشید،بگویید در مقابل چه فروتن می شوید؟ ظاهرا در این مورد هم  کاری از دست کسی بر نمی آید. ما در عصر نسبیت به سر می بریم.در عصری که یک احمق می تواند بدون آنکه به اندازه ی کافی احمق بنظر برسد بگوید ارزش یک کفش از تراژدی های شکسپیر بیشتر است. باری در  این عصر که سلیقه ی هر کسی به طرز بی شرمانه ای محترم است می شود بی ترس از رسوایی به زیباترین و عزیزترین چیزها تف کرد. بهرحال من برای چهل پنجاه خواننده ی این وبلاگ شهادت می دهم که نامجو یک نابغه است.کاری به مصاحبه ها و حرف های بعضا سطحی اش ندارم.حتی کاری به اینکه نظر خودش درباره ی کار خودش چیست ندارم.نامجو احتمالا خودش هم نمی داند که نامجو است.این را از بعضی انتخاب هایش می شود فهمید.


 


ـ اصالت یعنی شناخت مرزهای شخصی و پاسداری از آنها. از نظر من این مرزها به دو بخش عمده ی زیباشناسی و اخلاق قابل تقسیم اند و اگر واقعا اصالت در جهان امروز ممکن باشد در پاسداری از این مرزها تا پای ابله و دیوانه و سطحی به نظر رسیدن است.به این ترتیب طبیعتا ما باید به کسانی که بر خلاف جریان غالب بر نظرشان پافشاری می کنند بعنوان موجودات اصیل احترام بگذاریم.اما مسئله اینجا است که  این اهالی جریان ضد جریان  از هیچ مرز اخلاقی یا زیباشناسانه ای برخوردار نیستند و همواره مجبورند عکس العمل شان را بر مبنای آنچه طبق تشخیصشان به جریان تبدیل شده تنظیم کنند. به این ترتیب آنها پرچمدار اسطوره ی آوانگارد می شوند. پرچمداران اسطوره ی آوانگارد در جهانی که فاقد هرگونه ارزش اخلاقی یا زیباشناسانه است به دنبال چیز تازه،به دنبال تازه ترین چیز،همه چیز را به لجن می کشند. اینطور است که می توانند به توهمی از اصالت دامن بزنند.به عبارتی کل پروژه ی اصالت شان بر مبنای تشخیص جریان و عکس العمل برضد آن تنظیم می شود. بر خلاف آنچه در ابتدا به نظر می رسید اینها بزرگترین دشمنان اصالت و بزرگترین میراثداران مجریان تفتیش عقاید به شمار می آیند. البته دیگر پیش نمی اید که تو را ببرند و با مته مجبورت کنند آنچه را که زیبا یا خوب می دانی بد و زشت بخوانی و مرزهایت را انکار کنی.انها بجای مته مثلا از پوزخند و کله ای که روی گردن شان چهل و نج درجه جپ و راست می رود و البته مقدار زیادی واژه که از معنی تهی شان کرده اند، استفاده می کنند.


 


پ.ن1:روشن است که من درباره ی هر کسی که به هر دلیل با موسیقی نامجو ارتباط برقرار نمی کند یا با  آن حرکت گنجی همدل نیست صحبت نمی کنم.درباره ی کسانی صحبت می کنم که به اعتبار ضد جریان بودن هر گونه ارزشی را انکار و نفهمی شان را استتارمی کنند.


پ.ن 2:کامنت های خواب بزرگ  پای این مطلب انگیزه ای شد برای نوشتن این پست.


پ.ن۳:ااین یارو را هم لئون حواله داده است.بهشت و جهنم اش با خودش.البته مشخص است که نویسنده ی این متن عصبانی است.اما اگر خواسته باشید از احساسات اینجانب هم سردر بیاورید به آهنگ رپر بی استعداد وطنی(هیچکس)چنین بخوانید «تو عصبانی هستی ... خُ منم همی طور»


پ.ن۴:پاسخ توکا نیستانی را بخوانید.البته احتمالا بحث در کامنت ها ادامه خواهد داشت.اما دوباره تاکید می کنم که حرف من این نیست که کسی حق ندارد از نامجو خوشش نیاید.دست کم در این پست چنین حرفی نزده ام.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر