۱۳۸۵/۵/۶

چگونه یک شعر مزخرف بنویسیم؟

دوستانی که کارشان با نوشتن داستان مزخرف (اینجا و اینجا ) راه نیفتاده ، خواه به این دلیل که نوشتن داستان سخت است و دست آدم خسته می شود خواه به این دلیل که شاعر ژست سکسی تری دارد .......



دوستانی که کارشان با نوشتن داستان مزخرف (اینجا و اینجا ) راه نیفتاده ( خواه به این دلیل که نوشتن داستان سخت است و دست آدم خسته می شود خواه به این دلیل که شاعر ژست سکسی تری دارد ) می توانند در زمینه ی شعر مزخرف نویسی طبعی بیازمایند و به اهداف از پیش تعیین شده برسند انشالله .



شعر مزخرف نوشتن درست مثل داستان مزخرف نوشتن راههای متعددی دارد .آنقدر که گمان می کنم عملگرایانه تر است که در این نوشته صرفا به بخشی خاص از شاخه های پرتعداد شعر مزخرف بپردازیم .



سیاسی  سکسی

در این روش شما یک لیست از عقاید سیاسی تان ( در سطحی که بشود برای یک بچه مدرسه ای هم توضیحش داد) تهیه می کنید . و می گذارید کنار دستتان باشد . اگر حال لیست تهیه کردن ندارید می توانید از مقاله های روزنامه ای که با آن احساس نزدیکی می کنید استفاده کنید .

حالا یک سوم کار انجام شده . برای یک سوم دیگر باید چشمهایتان را ببندید و تصور کنید با فرد مورد علاقه تان ( از شارلیز ترون گرفته تا جواد شمقدری –بستگی به ذائقه سکسی تان دارد) به رختخواب می روید .لازم است همه تصوراتتان را که منجر به راضی شدن طرف می شود از جلوی درخانه تا پوشیدن لباسهایتان بنویسید .

  در مرحله سوم  باید این مواد خام  را هر جور دلتان می خواهد ترکیب کنید و کمی اینطرف و آنطرفش کنید تا شعر شما آماده بشود. من با عجله یکی درست کردم . شما هم امتحان کنید. حتما از مال من بهتر می شود. بعد از آن نتیجه را با این شعر   مقایسه کنید ببینید کدام بهتر است. اگر در این مقایسه هم پیروز شدید از دعای خیر حقیر را فراموش نفرمایید ....چرا که با بکارگیری این متد، شما شاعر یک شعر مزخرف تمام عیار شده اید .





تو را بوسیدم

جنگ ...آه جنگ

جنگ بد می باشد

دامنت زرشکی روشن بود و در زیر نور آبی سبز می نمود.

دهانت مزه ی نعنا"ع" می داد .

شجاع باشید و مدرن ای ترسوهای عقب مانده

لبهایت را رژ بنفش زده بودی یا زیر نور ابی بنفش بود ؟*



خشونت را پایان دهید . بمب اتم را بس کنید .

پستانهایت همچون دو سیب تازه زیر دندان هایم قرچ قرچ صدا می دادند.

و آزادی ...آه آزادی

من شاعرم

و شاعرها ابدا با آدمهای متعصب حال نمی کنند

ای نازنین

نفسهایت چه داغ بود



و تنت وقتی که تنم می فشردش

زندان نمی خواهیم ما ...در زندان ها را تخته کنید.

و چون عصاره ام را به گرمای تو می بخشیدم

آیا روزی مرزها از بین خواهد رفت ؟

و چون تو همه ات را صدایی می کردی و جیغ میزدی

چه گس بود



یاد جلادان ...یاد گزمه گان

یاد آدمکشان و مزدوران

و ما خیسی تن ها  مان را قسمت می کردیم

و این روزگاری است که...

که نفیر تازیانه بندان بر آستانه ی در به گوش می رسد

و زیپ دامن تو  گیر نموده



و زیپ دامن تو

گیرنموده





*فاصله ی میان بندها کاملا اتفاقی و بوسیله ی کلید اینتر بوجود آمده ...این تقسیم بندی اگرچه کار ساده و بی اهمیتی به نظر می رسد اما برای ساخت شعر شما به شدت ضروری است .





۸ نظر:

  1. (¤¯`°·.¸.·°´¯¤) سكوتم را به باران هديه كردم، تمام زندگي را گريه كردم، نبودي در فراق شانه هايت به هر خاكي رسيدم تكيه كردم (¤¯`°·.¸.·°´¯¤)

    پاسخحذف
  2. با نظر شما در مورد شخص عباس معروفی کاملآ موافقم. انسان نازنینی که ادم گاه در مواجهه با نوشتار و افکارش دچار سردرگمی عجیبی میشه. حتی بعضی وقتها فکر میکنم دچار دوگانگی شخصیتی شده!! ادم بعضی وقتها میمونه واقعآ این چیزی که داره تو سایت میخونه با اون چیزی که قبلآ از نویسنده ای به همین نام خونده بود واقعآ از یک مجرای ذهنی گذشتن-صیقل پیدا کردن و ثبت شدن؟! باید بگم فکر می کنم دست کم 70% نوشته هایی که شما به عنوان شعر مزخرف ازش نام بردید حتی شعر هم نیست " کرسی شعر" ه!

    پاسخحذف
  3. مکابیز گرامی، کاش لطف می کردید می گفتید از شخصیت معروفی چه می دانید؟ خیلی کنجکاوم.

    پاسخحذف
  4. دوستی دارم که سالهاست يک سرگرمی مشترک داريم. آن هم نشستن و حرص خوردن - با زهرخند - به چيز هاييست که به طرز چندش آوری حماقت بارند، ولی انجام دهندگانشان يا خالقانشان به آنها به چشم شاهکار نگاه ميکنند. (ميخواهد کتاب باشد يا شعر يا فيلم يا هرچه...) ولی آخر همه اين بد و بيراه گفتن ها، جفتمان هم ميدانيم که اکثريت همان ها هستند که به نظر ما - در بهترين حالت - نادانند، اگر شارلاتان نباشند! و اين غر غر های ما جز - به قول لئون - کاهش فشار خونمان و احياناً در آوردن کفر کسانی که منشاء غر غر ها را نميدانند، اثری ندارد. از اين روست که نوشته های اين گونه ات را بی اندازه دوست دارم؛ ولی هميشه احساس ميكنم چنين حرف هايی هرچه داشته باشند، اثری بر روی پديد آورندگان آن شاهکار(!) ها ندارند.

    پاسخحذف
  5. به خانم طوبی :از شخصیت او چیز زیادی نمی دانم . اما به سلوک شخصی اش در زندگی احترام می گذارم .معروفی در ایران چهره ی شناخته شده ای بود .یعنی از این جوانان که در ژورنالهای وطنی شش ماه کارآموزی پناهندگی می گذرانند نبود.به عبارتی سرتق بازی در آورد و در میانسالی خودش را آواره کرد .ناگفته نماند موضع گیری های او از اغاز اعتصاب غذای گنجی ( دور اول) برای من احترام بر انگیز بود . یعنی او درست در شرایطی بی رودربایستی از گنجی بعنوان یک نماد مقاومت ستایش کرد که اپوزوسیون خارج از کشور اغلب سردرگم بود که از این پاسدار سابق حمایت کند یا نه !!بهرحال ممکن است من اشتباه کنم .این چیزی است که من از مروفی می بینم و مجبورم بر همان اساس قضاوت کنم .-------------لافکادیو جان تاثیر که فکر نمی کنم داشته باشد . نوعی تذکر است یا هشدار به خودمان .بقول معروف "می نویسیم بی امید و بی نا امیدی !"

    پاسخحذف
  6. شما خنده دار می نویسید ولی آدم به اشک هایی فکر می کند که توی تاریکی سینما در حال تماشاکردن فیلمی صامت از چاپلین از گونه هاش می چکد! چیست که این قدر تراژیک است؟ کاش کاملاً داستان تان را می نوشتید بیش تر.

    پاسخحذف
  7. يک اعتراف : به به حرف هايی که تا به حال اينجا در نظراتم زده ام فکر ميکردم. ديدم از شايد ده باری که اينجا چيزی گفته ام، 8 بارش گفته ام "آخرش که چی!؟". از اين حالت خودم بدم آمد. همين.

    پاسخحذف