۱۳۹۳/۵/۶
۱۳۹۳/۴/۲۹
دربارهی نرسیدن
در میان اندیشمندان متفنن باستان (خوب آنها همهشان متفنن بودهاند. ددلاین
و اینها در کارشان نبوده). در میان آنها یکی هم اسمش پارمنیدس است. این بابا زندگیش
را وقف این کرده بود که نشان بدهد همه چیز یکی است. یک شخصیت سمج که بر خلاف همهی
شواهد همهی هم وغماش را گذاشته بود که نشان بدهد جهان اینطور نیست که گمان میکنید.
تنوعی در آن نیست.
پارمنیدس یک معشوق دارد که اسمش زنون است. مشهور به زنون اهل الئا. یک مرد جذاب
که جانی دپ می تواند نقش اش را بازی کند. دست کم تا چند سال پیش میتوانست. وقتی سقراط
او را میبیند حدودا چهل ساله است. افلاطون از قول یکی دیگر (اسمش سخت است . چه کاری
است ردیف کردن اسمهای سخت) او را باریک اندام و خوش قیافه توصیف میکند. بهرحال این
زنون یکسری معما دارد که الان خیلی معروف است و در اغلب کتابهای تاریخ فلسفه به آنها
بعنوان پارادوکسهای هوشمندانهی یونان باستان اشاره شده است. البته کتاب خود زنون
مفقود است ولی معماهایش باقی مانده. مضمون این معماها این است که نشان بدهد رسیدن ممکن
نیست. حالا این الان خیلی ادبی شد. ولی منظور را لزوما استعاری نگیرید. او میگوید
اگر یک تیر را از چله کمان رها کنید هرگز به سیبل نمی رسد. از این طرف استادیوم نمی
توان به آن طرفش رسید. و از این قبیل مثالها. ولی معروفترین و به نظر من غمانگیز
ترین مثالاش مثال آشیل و لاکپشت است. آشیل نمایندهی یک موجود خیلی سریع و لاکپشت
نمایندهی یک موجود خیلی کند. اگر بخواهم به زبان امروزی بیان کنم باید بگویم طبق گفته
زنون اگر شریفینیا با شال و کلاه و آن جلیقهی سنگین شکاری اش .یک کمی هم از اوسیین
بولت جلوباشد اوسین بولت هرگز به او نمیرسد.(تنها دونده ای که میشناسم او است. یک سجادی هم
جزء دونده های ایرانی میشناختم که الان حتما بازنشسته شده و یک جایی در سیاست یا شورای شهر مشغول است و بعید میدانم بتواند
حق مطلب را ادا کند).
بهرحال شریفینیا کافی است چند قدم از سریعترین مرد دنیا جلوتر باشد.
چند ثانیهای زودتر راه افتاده باشد تا هرگز اوسین بولت به او نرسد. اگر کسی برای اولین
بار بار با این قصه روبرو شود احتمالا آن را صرفا یک حرف عجیب خواهد پنداشت. ولی موضوع
یکی کمی فراتر از عحیب است. این زنون میخواست نشان بدهد جماعتی که معشوقش، استادش
و رفیقش را مسخره میکنند نمیدانند خودشان در چه جهان مسخرهای زندگی میکنند. جهانی
که در آن آشیل به لاکپشت نمیرسد. چرا؟ چون اگر لاکپشت فقط چهل سانتیمتر جلوتر باشد
آشیل برای رسیدن به او اول باید بیست سانتیمتر را طی کند. برای رسیدن به بیست سانتیمتر
هم باید ده سانت را طی کند و از آنجا که یک خط به بی نهایت نقطه قابل تقسیم است، هرچقدر
هم فاصلهی زمانی بین هردو نقطه کوتاه باشد بینهایت زمان لازم خواهد بود که آشیل به
لاکپشت، اوسین بولت به شریفینیا برسد.* بینهایت هم به زبان خودمانی میشود هرگز.
خلاصه به عقیده زنون در جهانی که به نظر همه چیزش منطقی میرسد، وصل ممکن نیست و
"همیشه فاصلهای هست"
حالا ممکن است یکی برسد به زنون و بپرسد آخر مگر میشود همچین چیزی. ما
بارها دیدهایم که رسیدن اتفاق میافتد. این مزخرفات چیست که میگویی. زنون اگر شرایط
را مساعد میدید که پاسخ بدهد می گفت پس فهم شما از جهان اشتباه است. اگر جهان متنوع
باشد، اگر کثرت وجود داشته باشد، اینطور میشود. بپذیر که همه چیز یکی است تا رسیدن
هم منطقی شود. بعد اگر طرف خیلی سمج بود و می گفت نمی توانم بپذیرم همه چیز یکی است
زنون شانه بالا می انداخت و می گفت پس قبول کن که همیشه فاصله ای هست.
عده ای میگفتند زنون میخواهد با کتابش به معشوق توهین شنیدهاش ادای
دین کند. این متلک سخیف را سقراط هم به او می اندازد. سقراط در جوانیش زنون را ملاقات
می کند. هنوز با سقراط حاضر جوابی که بعدها میشناسیم فاصله دارد و خیلی مرعوب هوش
زنون و تکینهگی پارمنیدس است (لازم است اشاره کنم که این دو مرد با هم زندگی میکردند؟)
سقراط وقتی پارادوکسهای زنون را میشنود می گوید اوه. معلوم است که می خواهی با این
کتاب پیوندهایت را با پارمنیدس مستحکم تر کنی. زنون هم پاسخ میدهد همینطور است. انکار
نمیکنم.
اما همانطور که میدانیم ملت دوست ندارند از یک فیلسوف بشنوند که در جهان
شما وصل ممکن نیست. شاعر میتواند از این حرفها بزند ولی فیلسوفی که امیدٍ رسیدن ندهد
بدرد لای جرز میخورد. ملت مالیات نمیدهند که خرج فیلسوفانی شود که آن یکذره امید
را هم از خلایق دریغ میکنند. اینطور شد که کتاب زنون مفقود شد و پارمنیدس هم تبدیل
شد به یکی از چند ده حرکتزنی که صحنه را برای اجرای نهایی سقراط آماده میکنند. با
این تفاوت که پارمنیدس نه مثل هراکلیتس مرموز بود. نه مثل فیثاغورث کاریزماتیک و نه حتی مثل طالس جستجو گر و جسور.
نباید اینها برای پارمنیدس مهم بوده باشد. در جهان او هیچ تغییری ممکن
نبود و هر چیز همیشه همانطور میماند که همیشه بود. پیر شدن. تولد. مرگ. حادثه. فاجعه.
عشق. فراغ. همهی اینها برای او هستند و نیستند. مثل یک مینیاتورکه همه در جای خود
ایستادهاند و بدون ژرفا تا ابد در نسبتی یکسان با یکدیگر باقی میمانند. صحنه ای آنقدر
عجیب از سکون که بعضی مفسران مینیاتور را به یاد عالم مثال و ملکوت میاندازد. قطرهای
معلق میان زمین وآسمان که نه فرود میآید نه صعود میکند.
*پارادوکس اشیل و لاک پشت را یک کم ساده کردهام. در اصل زنون میگوید اشیل وقتی به نقطه ای که لاک پشت از آن راه افتاده برسد لاک پشت کمی جلوتر رفته و وقتی همین فاصله هم طی شود باز لاک پشت اندکی جلوتر رفته و این قصه تا بی نهایت ادامه پیدا میکند.
*پارادوکس اشیل و لاک پشت را یک کم ساده کردهام. در اصل زنون میگوید اشیل وقتی به نقطه ای که لاک پشت از آن راه افتاده برسد لاک پشت کمی جلوتر رفته و وقتی همین فاصله هم طی شود باز لاک پشت اندکی جلوتر رفته و این قصه تا بی نهایت ادامه پیدا میکند.
۱۳۹۳/۴/۱۶
دربارهی عشق، اسرائیل و بوسه
به مناسبت روز بوسه (حالا هرچی) عکسی دستبهدست میشود که دختری با پرچم فلسیطن دارد پسری با پرچم اسرائیل را می بوسد. بینشان هم دیواری است و پسر اسرائیلی از دیوار بالا آمده تا معشوقاش را ببوسد.
(اینجا)
بوسهی عشق به مثابه امری رهایی بخش. بعنوان یک حادثهی خوشیمن و برطرف کننده تضادها و شکافها. بله. من هم اینها را شنیده ام. انگار که مثلا صاحبان این دو پرچم دخترخاله پسرخاله ای باشند که پدرمادرشان سر ارث بابا بزرگ دعوایشان شده و حالا با عشقشان پلی میزنند بین قلبهای سنگی دو خانواده. یا مثلا رمئو و ژولیتی که خانوادههایشان بیدلیل با هم دشمنی میکنند و در شرایط "برابر" مدام به هم آسیب میزنند و بعد ناگهان عشق میآید.عشق معصومانهای که از دیوارها میگذرد و شکافها را پر می کند. (از شما دعوت میکنم با من در این تجربه ی عجیب سهمیم شوید. در گوگل سرچ کنید "بوسه دختر فلسطینی و پسر اسرائیلی" و نتایج را روی "تصاویر" متمرکز کنید).
(اینجا)
حالا برگردیم به تصویر بوسه از فراز دیوار. این تصویر کلا پرت و پلا و ساختگی است. شرایط برابری وجود ندارد. حتی نزدیک به آن هم نیست. عشقی که بر پایه تبعیض شکل گرفته باشد نه تنها نسخه ای برای رهایی نیست بلکه بازتولید کنندهی همان تبعیض خواهد بود. کسی البته نمیتواند جلوی عاشق شدن آدمها را بگیرد. ولی میتواند بگوید که عشق بین ارباب و برده شکاف بینشان را از بین نخواهد برد. در شرایط اپارتاید میشود عاشق شد. ولی جار زدن این عشق بعنوان امر رهایی بخش فقط کار کسی میتواند باشد که از وضعیت موجود راضی است. معلوم است که فرد بهرهور از تبعیض مشکلی با عاشق شدن ندارد.
از این بابت است که واژهی "عشق" واژه تهی شده از معنای عشق، اینهمه مورد توجه طرفداران اسرائیل است.
(اینجا)
در این شرایط توصیه میکنم چند دقیقه وقت بگذارید و ویدئوی زیر را ببینید. تصویر مشمئز کننده ای ندارد. ولی به خوبی نشانگر وضعیتی است که دربارهاش صحبت میکنم.
(اینجا)
(اینجا)
بوسهی عشق به مثابه امری رهایی بخش. بعنوان یک حادثهی خوشیمن و برطرف کننده تضادها و شکافها. بله. من هم اینها را شنیده ام. انگار که مثلا صاحبان این دو پرچم دخترخاله پسرخاله ای باشند که پدرمادرشان سر ارث بابا بزرگ دعوایشان شده و حالا با عشقشان پلی میزنند بین قلبهای سنگی دو خانواده. یا مثلا رمئو و ژولیتی که خانوادههایشان بیدلیل با هم دشمنی میکنند و در شرایط "برابر" مدام به هم آسیب میزنند و بعد ناگهان عشق میآید.عشق معصومانهای که از دیوارها میگذرد و شکافها را پر می کند. (از شما دعوت میکنم با من در این تجربه ی عجیب سهمیم شوید. در گوگل سرچ کنید "بوسه دختر فلسطینی و پسر اسرائیلی" و نتایج را روی "تصاویر" متمرکز کنید).
(اینجا)
حالا برگردیم به تصویر بوسه از فراز دیوار. این تصویر کلا پرت و پلا و ساختگی است. شرایط برابری وجود ندارد. حتی نزدیک به آن هم نیست. عشقی که بر پایه تبعیض شکل گرفته باشد نه تنها نسخه ای برای رهایی نیست بلکه بازتولید کنندهی همان تبعیض خواهد بود. کسی البته نمیتواند جلوی عاشق شدن آدمها را بگیرد. ولی میتواند بگوید که عشق بین ارباب و برده شکاف بینشان را از بین نخواهد برد. در شرایط اپارتاید میشود عاشق شد. ولی جار زدن این عشق بعنوان امر رهایی بخش فقط کار کسی میتواند باشد که از وضعیت موجود راضی است. معلوم است که فرد بهرهور از تبعیض مشکلی با عاشق شدن ندارد.
از این بابت است که واژهی "عشق" واژه تهی شده از معنای عشق، اینهمه مورد توجه طرفداران اسرائیل است.
(اینجا)
در این شرایط توصیه میکنم چند دقیقه وقت بگذارید و ویدئوی زیر را ببینید. تصویر مشمئز کننده ای ندارد. ولی به خوبی نشانگر وضعیتی است که دربارهاش صحبت میکنم.
(اینجا)
اشتراک در:
پستها (Atom)