tag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post8851208044864672095..comments2024-02-06T22:13:01.346+03:30Comments on سفر به انتهای شب: خاطرات یک کول پسر و حاشیه اشzenohttp://www.blogger.com/profile/08417709184437635225noreply@blogger.comBlogger41125tag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post-27648971759828811062007-06-02T22:26:00.000+03:302007-06-02T22:26:00.000+03:30یاد نوشتن با دوربین افتادم و ابراهیم گلستان.یاد نوشتن با دوربین افتادم و ابراهیم گلستان.بایاnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post-39415178433163708532007-06-03T00:53:00.000+03:302007-06-03T00:53:00.000+03:30شديدا مخالفم! سر فرصت مينويسم چراشديدا مخالفم! سر فرصت مينويسم چراپوياnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post-31072819275355361652007-06-03T03:21:00.000+03:302007-06-03T03:21:00.000+03:30هاهاهاها.. خیلی مثل خودش نوشته بودید. تا دو سه خط ...هاهاهاها.. خیلی مثل خودش نوشته بودید. تا دو سه خط اولش رو خوندم فهمیدم ایندفعه نوبت این باباست که بهش گیر بدین!!دناnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post-71803370463642170652007-06-03T03:59:00.000+03:302007-06-03T03:59:00.000+03:30من از خود این نیکاهنگ چیز خاصی نخوندم ولی اگه بنا ...من از خود این نیکاهنگ چیز خاصی نخوندم ولی اگه بنا باشه بر اساس نقل قولهای مکابیز حرف بزنم: از آدمهایی که که خود دون ژوان بینی دارند متنفرم. حتی اگه این واقعیت داشته باشه که دخترا ریز و درست دنبالتن، من توی این مساله هیچ افتخاری نمی بینم مگه اینکه تو تا حد یه موجود بدون مرز که هر ننه قمری می تونه به خودش احتمال موفقیت در بدست آوردنت متصور باشه و نتیجتا تلاش کنه برای رسیدن بدین هدف ، حقیر شده باشی. اگه من روزی تبدیل به چنین موجود سهل الوصول نمایی بشم سعی می کنم اینو مخفی کنم نه اینکه جار بزنمدن سیفونhttp://aftooobeh.blogspot.comnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post-24293795543043496242007-06-03T09:52:00.000+03:302007-06-03T09:52:00.000+03:30راستش الان كه به اون قديما و گلآقا و روزنامهها و...راستش الان كه به اون قديما و گلآقا و روزنامهها و روزآنلاين فكر ميكنم ميبينم كه كوثر آدمي نيست كه بعدها بخاطر كاريكاتورها و طرحهاش به ياد مردم بياد. حالا هم درسته كه روزي يه كاريكاتور ازش پابليش ميشه، ولي هويت غالبش همين حواشياي هست كه توي اين فضاي اينترنت درست كرده. من كه تا حالا حتي يك بار هم نوشتههاش رو نخوندم ولي اينهايي كه نوشتي شديداً بوي سكسيزم ميده و اينقدر رقتآور و مصنوعي بيان شدن كه همون «كولنمايي» (با تشبث به حشيش!) كه گفتي بهتره براش، تا اينكه بگيم واقعاً نارسيسيته.Osmosishttp://limbosis.blogspot.com/noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post-62193546432012646542007-06-03T12:04:00.000+03:302007-06-03T12:04:00.000+03:30مكابيز سلام.خوب چند مطلب باربط و بيربط:1) اين پست ...مكابيز سلام.خوب چند مطلب باربط و بيربط:1) اين پست را اي بسا بد نبود در كدئين مي آوردي تا پرهيز داده باشي مخاطبان آن سايت را از خوانش سكس ذيل اقتدار. من بر آنم كه اين به قول تو ساده دلي در يادآوري خاطرات ناشي از اعتبار دادن به اقتدار در هر زمينه از زندگي است. به قول "آزاد" فلسفه موضوع زيستن است. شخصي كه فلسفه ي زندگيش تهي باشد؛ ديدش به زندگي به زمختي و حيوانيت كودكي باشد؛ چنين شخصي است كه مي تواند آنقدر به داشتن اقتدار بر ديگران در هر بخش زندگيش اعتبار بدهد كه حتي عواطف يا هنرش را نيز با اين ميزان بسنجد و آنقدر ساده دل باشد كه در معرفي خويش به سايرين همين ميزان را جهت اعتبار خويش ارائه كند.بي آنكه غرضم نقدي دوباره بر كدئين باشد؛ مي خواهم صرفا نظرت را بدانم: آيا تاكيد و اعتبار دادن به گفتمانهايي چون "طرف ضعيف/قوي رابطه" در امور عاطفي به تایید اين ديدگاه مورد نقد (كه به قول شما ساده دلانه در فضایی عمومي بيان شده است) نخواهد انجاميد؟!2) مكابيز! تو جدا در آن تصوير صرفا چند تا دلفين ديده بودي؟!!! و نهايت اينكه:3) به قول همان آقاي صابري كه در متن پست نامش را آورده اي: "پس چي شد؟!"ایرجnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post-28185057707409077482007-06-03T14:58:00.000+03:302007-06-03T14:58:00.000+03:30بایا :وااله به نظرم من انچنانکه هر گردی گردو نیست ...بایا :وااله به نظرم من انچنانکه هر گردی گردو نیست هر خاطره تعریف کن پرده دری هم گلستان نمی تواند باشد.---------پویا:اقا ما به نحوی تراژیک(از لحاظ تقدیرمان عرض می کنم)منتظریم.---------دنا:بک جوری نوشته اید انگار کار من اینجا گیردادن به این و آن است:)--------دنسیفون: همینطور است.علاوه بر ان مسئله رخ دادن این چیزها نیست.مسئله نحوه ی بیان آنها است.اگرنه برای هر مفلوکی در زندگی پیش می آبد که مورد علاقه ی کسانی باشد.--------- ازموسیس :بله.سک سییزم در نوشته های ایشان وججود دارد و این را اغلب به او تذکر داده اند .اما چیزی که اینجا هست علاوه بر ان،نوعی عامی گری ازاردهنده است.مکابیزnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post-71580235926244900492007-06-03T15:02:00.000+03:302007-06-03T15:02:00.000+03:30ایرج:سلام.1)خوب این پست با هدف کدئین که ارائه ی تک...ایرج:سلام.1)خوب این پست با هدف کدئین که ارائه ی تکنیک است نمی خواند. ما اگر به چنین نتیجه ای رسیده باشیم کاری که می کنیم تعطیل کردن آن است(که البته تعطیل نشده.گرفتار تنبلی نویسندگانش شده)نه اینکه مشتریانش را به تصور آموختن تکنیک به آنجا دعوت کنیم و نصیحت شان کنیم.این یک طوری می شود شبیه کنسرت های داریوش اقبالی که می گویند نیم اش را به تحذیر مخاطبان از مصرف مواد می گذراند.اما من در قوی و ضعیف خواندن یک رابطه صرفا توصیف می بینم.قوی و ضعیف بودن مورد تائید من نیست.اتفاقی است که می افتد.ارمانشهر من در یک رابطه رابطه ای است که در ان هیچ حسابگری و قدرتی اعمال نشود.ان رابطه احتمالا رابطه ای خواهد بود که می تواند کسی را به شادی یا خوشبختی یا سعادت یا نیروانا یا لیله القدر یا هرچه ی خودش برساند.اما چه کنیم که واقعیت اغلب اینطور نیست .اما این یک حرفی است(واقعیت قوی تر بودن یک طرف در اغلب رابطه ها) و خوشحالی و جار زدن آن حرف دیگری است.من از این واقعیت خوشحال نیستم و کسانی که از آن خوشحال اند را در سطح(نازل) کسانی می دانم که از وجود بنز آقاجانشان در جهان خوشحالند .اما موجودات غیرقابل تحمل آنها هستند که وجود این بنز را جار میزنند.به عبارتی من حتی از اینکه او در دلش هم از این ماجراها خوشحال باشد عصبانی نمی شوم.از بیانش مشمئز می شوم.رفتار او نه با اخلاق که با زیباشناسی من در تضاد است.2)نه ایرج جان.شوخی کرده بودم.ده پانزده ثانیه ای طول کشید تا دلفین ها را دیدم. .ولی فکر نمی کردم شما بالاترین را بخوانید.اگر می خوانید خوب برادر ثبت نام کنید.ما به شدت آنجا تنهاییم و هرچه از شما و سایرین لینک می گذاریم به دلیل فضای نسبتا بومی بالاترین در صفحه لینک های تازه رای نمی اورد تا به صفحه ی اصلی که مخاطب عام دارد برسد.این کامنت سبب خیر شد تا از همه ی دوستان دعوت کنم در بالاتر ین بعنوان یک امکان برای گسترش دادن دایره ی خوانندگان و البته امکان محدودتر گفتگو درباره لینک ها در کامنگیر، ثبت نام کنند.3)والله من تاجایی که به ذهن خرابم فشار می آورم نتیجه می گیرم وعده ی روی هوا مانده ای ساطع نکرده ام.مخلص کلوم اینکه "چی،چی شد؟"مکابیزnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post-64835083188056125602007-06-03T16:25:00.000+03:302007-06-03T16:25:00.000+03:30سلام مکابیز.ای بنازم به این حواس جمع!!! آقاجان بند...سلام مکابیز.ای بنازم به این حواس جمع!!! آقاجان بنده چند ترانه ای که از نامجو معرفی کرده بودی داونلود کردم و گوش دادم. یک سی دی امانتی هم از یکی از اقوام گرفتم. آن را هم گوش دادم. به یک سری نتایجی هم رسیده ام. اما آنقدر در زمینه ی موسیقی فقیر هستم که تا آن پست موعود تو را نخوانم و با اعتمادی که خدمت حضرتت دارم نتایجم را با نوشته های تو در این زمینه محک نزنم، حکایتم همانا گنگ خواب دیده است که درست نمی دانم چه می خواهم بگویم و نتایجم را چگونه باید مرتب و تدقیق کنم. حالا زحمت بکش و چیزی بیش از آنچه در هارمونی تاک نوشته بودی بنویس. من نقدا تنها همین را به طور مشخص می دانم که از برجستگی صدا (صدای آدمیزاد) نسبت به اصوات آلات موسیقی در کارهای نامجو لذت بردم. منتها به نظرم این وجه ممیزه ی نامجو نمی تواند باشد. در کارهای فرهاد، فریدون فروغی و حتی در بعضی کارهای ابی نیز این مشخصه هست و -از نظر من- جذاب هم هست. اما می خواهم بدانم آنچه تو را برآن داشته است که نامجو را واقعه ای در زمینه ی موسیقی ایرانی بدانی چیست.درباره ی بالاترین. راستش من ثبت نام کرده ام. البته صرفا برای اینکه بتوانم صفحه ی شخصی تو را در آن سایت پیدا کنم و بگذارمش در فیوریتم (هرچند نهایتا باز هم ابزار سرچ این سایت لنگی دارد و مجبور شدم یک چند وقتی بگردم تا بالاخره یک سایت معرفی شده تو را پیدا کنم)!! خلاصه این کار (ارسال لینک به چنین سایتی) کار کسی مثل تو است که ماشا’الله خوب گوشه کنار شبکه را می شناسی و سر می کشی. من جز یکی دو سایت -که آن هم از طریق وبلاگ تو شناخته و سرکشی می کنم- جایی را در این گستره ی نامتناهی بلد نیستم.ایرجnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post-24451196667333561142007-06-03T17:05:00.000+03:302007-06-03T17:05:00.000+03:30در مورد بالاترین، تا اونجایی که دیدم چیزایی که توی...در مورد بالاترین، تا اونجایی که دیدم چیزایی که توی صفحات اول میان یا لینک های "بانمک" ان یا مربوط به مسائل روز و اینا، که یه مقدار کار رو مشکل میکنه. ولی اگه بتونیم ده مرد ماچو با برگستوان و خفتان فراهم کنیم که حضور دشمن شکنی در صحنه داشته باشن، جوریکه با کمک نیروهای خودی امتیاز رو به حدود 10 برسونیم شاید جواب بده، وگرنه از راههای کاملا شرافتمندانه، با توجه به حضور همون تیمهای محلی که گفتی، رقابت نابرابری خواهد بود.عیب اصلی ماجرا برای من گذاشتن برچسب بالاترین در لیمبو هست که خوشم نمیاد از اینکار. دلیل خاصی هم ندارم. ولی خوب از این به بعد بطور پارتیزانی لینکهای خودی رو حمایت می کنم فقط یه جوری باید ساعتهامون رو با هم میزون کنیم که بدونیم کی چه لینکی گذاشته و ...Osmosishttp://limbosis.blogspot.comnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post-28065785492466970802007-06-03T17:30:00.000+03:302007-06-03T17:30:00.000+03:30ازموسیس:نه آقا ...لازم نیست برچسب را برای ثبت نام ...ازموسیس:نه آقا ...لازم نیست برچسب را برای ثبت نام در وبلاگت بگذاری.من منتظر فرصتم که بر چسب را بر دارم.این کار توسط من کاملا دلبخواه و از روی خیر خواهی انجام شده.ضمن اینکه حد مجاز برای ورود به صفحه ی ده لزوما ده رای نیست.با شش یا هفت رای هم می تواند بعضی موضوعات را به صفحه ی اول فرستاد.نکته ی اخر اینکه احتیاجی به تنظیم زمان نیست.از روی لینک پروفایل می توان لینک های ارسال شده توسط هر شخص را پی گیری کرد.اما نکته ی بعد از آخر را هم عرض کنم و مرخص شوم.رای دهندگان به لینک های من در شکم مامان هایشان هستند هنوز.روزی خواهد امد که ملیونها رای دهنده لینک های معرفی شده توسط من را به بالاترین نقطه ی بالاترین می چسبانند.-----------------------------------ایرج جان خوب شما خبر ندادید که شنیده اید.اگرنه حواسم به آن موضوع بود. من چیزهایی می نویسم.از دوستان دیگر هم دعوت می کنم در این گفتگو شرکت کنند. اما قبل از ورود به بحث می خواهم از دوستان خواهش کنم در اینجا به این بحث که چرا نامجو موفق شده نبپردازند چه این روزها همه در این زمینه می نویسند که به گمان من دلیلش ضعف در مواجه ی مستقیم با اثر(هنری) است.خلاصه سئوال این نیست که چرا یخ نامجو گرفته .بلکه سئوال این است.ایا موسیقی نامجو واجد کیفیت و ارزش یک یک اثر (هنری) خوب هست یا نه .نکته ی ی دیگر اینکه منظور من در اینجا از موسیقی بطور خاص موسیقی همراه با کلام است.من چند خصوصیت را در کار نامجو برجسته می دانم.ابتدا از خصوصیت های کمتر مورد علاقه ی خودم شروع می کنممکابیزnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post-65993860188813605202007-06-03T17:33:00.000+03:302007-06-03T17:33:00.000+03:30تکنیک : این شاید هنوز ضعیف ترین بخش کار نامجو باشد...تکنیک : این شاید هنوز ضعیف ترین بخش کار نامجو باشد.عجله و سردستی بودن از بعضی قطعات می بارد.اما من معتقدم این بخش بخاطر وجود استعدادهای بالقوه در نامجو(صدای توانا و اعتقادش به در راه بودن و شعوری که در اثارش هویدا است)روز به روز بهترمی شود.همچنین نمی توانیم از کسی که تا پنج آلبوم بدون هیچ بازگشت مالی ای به کارش ادامه داده توقع صرف وقت بیشتر داشته باشیم.من که کمابیش ترتیب زمانی آثار نامجو را پی گرفته ام به این نتیجه رسیده ام او از این نظر رو به پیشرفت است.شاید به همین دلیل است که ترانه ی زلف بر باد علی رغم آنهمه تفاوت لحن از نوعی یکدستی برخوردار است که بهرحال یک توفیق تکنیکی است.حنجره :نامجو واقعا از حنجره ی منحصر به فردی برخوردار است.حنجره ای که می تواند طیف حیرت اوری از اصوات را کمابیش به همان نحوی که مد نظر خواننده است تولید کند.این حنجره به گواهی یکی از دوستان من که با آواز سنتی ایرانی آشنا است حتی در میان اساتید بسیار پر سابقه ی آواز کم نظیر است. طنز:جنس طنز نامجو طنز مورد علاقه ی من است.طنزی ویرانگر و بی مهار.طنزی که حتی قواعد خودش را هم به سخره می گیرد.به این ترتیب اگر تا قبل از نامجو تنها گروه کیوسک و فرا (از راک فارسی) و مقدار زیادی رپ خوان بی استعداد در موسیقی و شعر،به طنز در کلام و موسیقی پرداخته بودند نامجو توانست چندین قدم هم بعد از انها بردارد.طنز نامجو(جز در بخش هایی از ترانه ی عقاید نوکانتی و دیازپام ده)اجتماعی نیست.به عبارتی کدی برای انتقاد اجتماعی به دست نمی دهد.این طنز انتزاعی طنز مورد علاقه ی من است.طنزی که قواعد سخره گری را از درون خودش می جوید (مثل پانوشت هایی که هدایت بر پانوشت می زد و اسمش را می گذاشت صنعت پانوشت برپانوشت !) طنزی که داعیه ای جز پوچ بودن و مسخره بودن یک وضعیت انتزاعی ندارد و هدفش نقد یک موقعیت اجتماعی نیست.شاید تنها ترانه و اهنگ پشه از گروه فرا تا حدی به چنین طنزی نزدیک می شود.اگرنه بقیه ی طنزی که در موسیقی کلامی فارسی هست اگر هم موفق باشد در جهت اهداف اجتماعی سیاسی است.مکابیزnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post-85010172476698543192007-06-03T17:43:00.001+03:302007-06-03T17:43:00.001+03:30به این ترتیب است که من طنز نامجو را از رده ی طنز ب...به این ترتیب است که من طنز نامجو را از رده ی طنز بهترین قطعات وغ وغ ساهاب می دانم.طنزی واقعا وحشی که همه چیز را در هم می شکند.هیچ کدی برای تحلیل باقی نمی گذارد(مثلا اگر جایی احساس می کنی در عقاید نوکانتی دارد اجتماعی سیاسی حرف میزند بلافاصله همین کد را هم مخدوش می کند و می گوید"شرور من دیگه واس چی می جویی"که کاملا بی معنی است)من همیشه به دنبال چنین طنز یا هجوی در هنر فارسی می گشتم و جز در وغ وغ ساهاب و بخشی از کارهای بهرام صادقی پیدایش نکرده بودم.ان نمایشنامه های یک پرده ای و دو پرده ای هم که می نوشتم تلاش برای رسیدن به چنین طنزی بود که خب،آنچنان موفق نبود.تاثیر:از نظر من موسیقی نامجو توانایی تاثیر گذاری حسی را دارد.این بخشی است که به تجربه ی زیستی مخاطب واگذار می شود.به نظر من مثلا جبر جغرافیایی را هر کسی نمی فهمد.کسی که اضمحلال را از زندگی در اسیا(فردیدی هایدگری که نگاه کنیم باید بگوییم آسیای هر کس با دیگری فرق می کند)حس نکرده باشد و برای رفع خشکی دهان و پذیرش سیگار صبحها چای ننوشیده باشد درک نمی کند.من شخصا تحت تاثیر تبلیغات با نامجو مواجه نشدم.تاثیر نامجو بود که من را با خودش برد.این تاثیر همانطور که عرض کردم به اشتراک تجربه ی زیستی بر می گردد.به همین ترتیب قریب الوقوع بهرام صادقی بر هر کسی تاثیر نمی گذارد.من در اینجا فقط می توانم که کسانی که به من اعتماد نسبی دارند قول بدهم که بعضی ترانه های نامجو مثل بعضی داستانهای صادقی اکنده از تجربه ی زیست ادمهای جدا افتاده در این بخش از جهان است.به این ترتیب تاثیر دیازپام ده بر من فقط خنده نبود.ان ترانه ی علی رغم هجو بی مهارش اقعا ترانه ی تلخی است از وضعیت جفنگی که در ان به سر می بریم.مکابیزnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post-34843785975613887832007-06-03T17:43:00.000+03:302007-06-03T17:43:00.000+03:30جادوی کلمات :در این زمینه نامجو گاهی موفق و گاهی ن...جادوی کلمات :در این زمینه نامجو گاهی موفق و گاهی نا موفق است.آنجا که موفق است(مثل زلف بر باد)واقعا عالی است.این غزل حافظ را من پیش از نامجو خوانده بودم.هیچگاه فکر نمی کردم در آن اینهمه گلایه،خشم،عصبیت،التماس و عشق و طلب توجه و عشوه گری باشد.ان را کمابیش با لحن یکسان(مثل موسیقی سنتی فارسی)می خواندم.اما کار نامجو بی نظیر بود.انتخاب این ترانه و آشکار کردن اینهمه ظرفیت های نهفته ی آن فقط کار یک هنرمند-کیمیاگر می تواند باشد.همچنین است نوبهاری(که به گمانم غزلی از سعدی است)و نامجو در انجا نشان داده انجا که با حزن و امید ملایمی سر و کار دارد عربده نمی زند.همچنین است ترانه ی همراه شو عزیز که با توجه به سابقه ای که شنیده ام این ترانه در مبارزات سیاسی داشته با جدیت بی سابقه ای در نزد نامجو خوانده شده.ترنج به گمانم تلفیقی از حافظ و شعر خواجو است.من قبل از ان با شعرش اشنا نبودم.اما هر چه به ذهنم فشار می اورم که آن را طور دیگری در ذهنم باز سرایی کنم نمی توانم.انگار که این غزل از ازل همینطور خوانده شده و تا ابد هم بااید همینطور خوانده شود.موسیقی سنتی فارسی علی رغم ارزشهایش واقعا به شعر لطمه میزد.لحنش را به شعر حقنه می کرد.اما نامجو با استفاده از ظرفیت های همین موسیقی و البته تلفیق گری موفق اش توانسته رابطه ای تازه با شعر کلاسیک برقرار کند. و کلمات فارسی را صیقل بدهد.مکابیزnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post-48760436716490652832007-06-03T22:30:00.000+03:302007-06-03T22:30:00.000+03:30تکنیک موسیقیایی نامجو اتفاقا به عقیده من مهمترین ب...تکنیک موسیقیایی نامجو اتفاقا به عقیده من مهمترین بخش کار اوست، اگر تکنیک را "پیچدگی ساختاری" تعریف بکنیم بله، شاید بتوان گفت "هنوز جای کار دارد"، ولی به عقیده من همین که شما در یک کورس مشخص اول یک قطعه را با درامز جای بدهید بعد درست در همان کورس، همان قطعه را با دف و تنبک بزنید می شود اوج حد متصور برای "تلفیق". این فقط "عوض کردن سازها" نیست، برطبق گام بندی موسیقی چنین کاری مثل این می ماند که شما همزمان با یک دهان دو صدا را در بیاورید !مشکل موسیقی سنتی ما اینست که مخاطب عام نمی تواند با آن ارتباط برقرار بکند(مثل خود من)، لطفا مکابیز(یا هر دوست دیگری)برای من توضیح بدهد دقيقا چه منظوري از تکنیک دارد؟ در موسيقي سنتي ما می دانیم که رديفهاي آوازي آن تک ضرب است(يعني دكلمه آوازي ِ يك شعر قافيه دار تا بي نهايت!)همصدايي، دادن كورسهاي درست و حسابي و تمام تكنيكهاي خوانندگي كه موسيقي ِ آوازي را "زيبا" مي كند در موسيقي سنتي ناممكن است. جایی برای سولوی محض یا استفاده از افکتهای صوتی ندارد، اگر شما بخواهید با دو تار تک نوازی بکنید تمام سازهای دیگر باید "منتظر" بشوند ! مانوری که مثلا می توان با "بوزوکی" در موسیقی یونانی داد، با كمانچه يا سه تار در ایران اگرهم ممکن باشد دست آخر کار "جذاب" از آب در نمی آید(مثلا نگاه بکنید به کارهای مهران مهرنيا). نامجو توانسته با استفاده گسترده از "تلفيق" در اين موسيقي جاني دوباره بدمد، من خيال مي كنم "ايرج" عزيز هرچقدر كمتر به "اشعار" او و هرچه بيشتر به "موسيقي" او گوش بكند شايد بهتر باشد(شخصا تصور مي كنم كارهاي بيشتر تحسين شده او مزخرفتر از همه هستند). اينرا هم به ياد داشته باشيد، چنين كاري در موسيقي ايراني كاملا بيسابقه است، و موفقيت كامل "اولين تجربه" از هر جهت، به خوديخود درخور ستايش است.غلوميnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post-8618969907381383462007-06-04T06:17:00.000+03:302007-06-04T06:17:00.000+03:30منظور من از تکنیک کیفیت صدای خروجی از سازها و همچن...منظور من از تکنیک کیفیت صدای خروجی از سازها و همچنین تلفیق این صداها است.به نظرم نامجو نوازنده ی زیاد خوبی نیست و قرار هم نیست باشد.اما بسیاری از ترک هایی که از او شنیده ایم حاصل نوازندگی خود او است که طبیعتا برای اجرای کنسرت بد نیست.اما کیفیتش در ضبط خوب در نمی اید(یا نیامده)همچنین گمان می کنم نوعی اشفتگی نا به دلخواه که حاصل تنظیم سردستی است در بعضی ترک ها وجود دارد که صرفا نبوغ خواننده و شعوری که در کل اثر جاری است باعث می شود که ازاردهنده نباشد.ضمنا اضافه کنم من برای تکنیک(به همین منظوری که توضیح دادم و نه آنچه مورد نظر شما است)اولویت و اهمیت چندانی قائل نیستم و به همین دلیل بعنوان اولیل خصیه ان را اوردم.اگر مثلا بگوییم ونگوک از نظر تکنیک طراحی ضعیف بود یا چمیدانم بتهون انگشت هایش را غلط روی پیانو می گذاشت.----------در مورد موسیقی سنتی این ایراد نیست به نظرم.اینکه خواننده ی عام نمی تواند رابطه برقرار کند.اگر ایراد باشد به موسیقی کلاسیک غربی هم وارد است.اما ایراد موسیقی اوازای ایران به نظر من این است که کلمه را قدر نمی داند و اخته اش می کند.همچنین لحنی یک نواخت دارد که اگرچه در بسیاری از لحظات نیاز ما را برآورده می کند(به تعبیر مانی مثل مایع ولرمی که در سوز سرما در آن غوطه ور می شویم) اما توقع ما را از جامعیت یک هنر(بیان همه ی عواطف)برآورده نمی کند.بهرحال این ایراد را به قطب دیگر هنر سنتی ایران(خوشنویسی نستعلیق)هم می توان گرفت.شما با این خط هر چه کنید نمی توانید اضطراب یا ترس را به مخاطب منتقل کنید.با این جمله هم به شدت موافقم :"نامجو توانسته با استفاده گسترده از "تلفيق" در اين موسيقي جاني دوباره بدمد."و همچنین توصیه تان درباره ی توجه به خود موسیقی هم به نظرم توصیه ی درستی است و چیزی است که در مواجهه با نامجو از ان غفلت می شود و خوشحالم که شما به آن توجه کرده اید.مکابیزnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post-30615231586584397732007-06-04T13:02:00.000+03:302007-06-04T13:02:00.000+03:30توجه من بر خلاف توصيه ي جناب غلومي بيش از موسيقي د...توجه من بر خلاف توصيه ي جناب غلومي بيش از موسيقي در يك ترانه به نحوه ي بيان شعر در ترانه و موقعیت کلام در برابر صوت در اجرا است. من شخصا نسبت به هنر بودن موسيقي محض چندان خوشبين نيستم. نمي گويم موسيقي محض هيچگاه هنر نيست. اما موسيقي را بسيار از زبان بيشتر مستعد اسطوره زده شدن مي بينم. چرا كه زبان و كلام با داشتن تباري مشترك در ذهن همه ي آدميان؛ با انصراف از معنا و روي آوردن به مفهوم پردازي مي تواند آسانتر نقد شود و در واقع حاشيه ي امنيت كلام بي معنا كه صرفا به جهت دست درازي در شخصيت آدميان پرداخته شده است بسيار كمتر از موسيقي است كه به گونه اي مستقيم و بي نياز به مخزني شبيه "زبان" بر مخاطب خود تاثير مي نهد.به اين ترتيب من موسيقي همراه با كلام را قطعا بر موسيقي محض ترجيح مي دهم و آن موسيقي همراه با كلامي را نيز مي پسندم كه در آن موسيقي در خدمت كلام و موثرتر كردن معاني مندرج در آن باشد.از اين نظر است كه آنچه خانم رويا صدر در نقد خود بر نامجو به عنوان نقطه ي ضعف مطرح كرده است (برتري اصوات حنجره بر اصوات آلات موسيقي) در ديد من يك نقطه ي قوت است. صداي نامجو صدايي قوي است كه موسيقي را تحت سلطه مي گيرد و خواه ناخواه توجه شنونده را بيش از ضرباهنگ به كلامي كه خوانده مي شود جلب مي كند. كارهاي نامجو تا جاييكه من ديده ام از اين لحاظ حسن ديگري هم دارند و آن اينكه نه تنها موسيقي ترانه بلكه همچنين موسيقي خود شعر (وزن) را نيز در رتبه ي اهميت چندم مي گذارد. وقتي به كاري از نامجو گوش مي دهيم او كلام را گاه كاملا بر خلاف جهت موسيقي نواخته شده ادا مي كند. در نقطه ي اوج ضرباهنگ لحنش ملايم مي شود و در نقطه اي كه – با توجه به ضرباهنگ ترانه- انتظار زمزمه داريم فرياد مي كشد. فريادي كه با درونمايه ي معنايي شعر همراه است نه با وزن آن. نمونه ي خوب چنين كاري را در ترانه ي "ترنج" من ديدم. "گفتم منم غريبي از شهر آشنايي" را من نخستين بار كه ترانه را گوش مي دادم انتظار داشتم با لحني در فراز بشنوم. اما نامجو آن را در فرود خواند و خوب هم كرد چرا كه درونمايه ي شعر طلب فرياد نمي كند.....ایرجnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post-89266805777077649012007-06-04T13:03:00.000+03:302007-06-04T13:03:00.000+03:30...در همين زمينه نكته ي ديگري كه جلب توجه مي كند ك......در همين زمينه نكته ي ديگري كه جلب توجه مي كند كنار زدن و جايگزين كردن اصوات موسيقي با آواي انساني در بعضي ترانه ها (مانند آنچه در "عدد" يا ديازپام ده و همچنين در ابتداي زلف بر باد مي شنويم) است. اين شايد هميشه خوب و زيبا نباشد. اما براي من جذاب بود (دهن كجي آدمي به ابزار؟!)به اين ترتيب يكي از مشخصات –مطلوب از نظر من- كار نامجو "اصالت بخشيدن به كلام در قياس با موسيقي" و همچنين "اصالت بخشيدن به آواي انساني در قياس با اصوات ابزاري" بوده است.صداي نامجو نقطه ي قوت ديگر او است. وسعت صداي او به او اجازه مي دهد كه لحن ترانه را به هرشكل كه مايل است تغيير دهد. اين البته هرچند نقطه ي قوتي بالقوه است. اما متاسفانه شخصا از روش او در اين زمينه دلخوش نيستم.همچنانكه مكابيز اشاره كرد صدا و نوع اداي كلمات نامجو بر مخاطب بسيار تاثيرگذار است. اين تاثير ناشي از شعور درك زبان فارسي را نبايد تيغي دانست كه بتواند در دست زنگي مست نيز قرار گيرد. شناخت عميق از ماهيت زبان و واژگان حتي اگر غريزي باشد به آن آگاهي سليم مي انجامد كه جز تاثير مثبت بر خواننده نگذارد. اما نقاط ضعف كار نامجو از نظر من بيش از هرچيز به همان نكته اي بازمي گردد كه مكابيز آن را به عنوان نقطه ي قوت مطرح كرده است. يعني به كار بردن –گاه بي جهت- هجو.مثلا در ديازپام ده (عدد) او كلام بسيار آبرومندي چون "ببين احاطه كرده است عدد فكر خلق را" در كنار "ببين كه بشكنند جاي شيشه تلق را" نهاده است. اين نوع طنز دلچسب من نيست. اين مبتذل ساختن كلام حامل حقيقت است. اين هجو را من نمي توانم طنز بنامم. يك سخني از نيچه نقل شده كه مضمونش اين است: "خواردارندگان بزرگ برپادارندگان بزرگ هستند." آنكه طنز را به كار مي گيرد؛ بايد توجه داشته باشد كه طنز به عنوان نقد متبسم موظف است "سنجشگر" باشد. يعني خطي باشد ميان بد و نيك. نه آنكه همه چيز را به يك چوب براند. هجوي كه خود عشق را در كنار زنجموره و ضجه هاي حقيرانه به يكسان هدف قرار دهد (درياي خزر گردم) هرقدر از نظر تكنيك جذاب باشد از ديد من ديگر خاصيت طنز ندارد. ديگر سنجشگر نيست و بيش از غايت پيروي نتيجه است.ایرجnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post-566185536414887192007-06-05T19:29:00.000+03:302007-06-05T19:29:00.000+03:30جناب ایرج با برداشت شما از موسیقی مخالفم، وانگهی ا...جناب ایرج با برداشت شما از موسیقی مخالفم، وانگهی استدلالی برضد آن ندارم، ابتدا باید دید آیا می توان به تعریفی جامع از هنر رسید، تا بعد ببینیم آیا صحبت کردن درباره چیستی هنری موسیقی درست است یا نه. وانگهی می توانیم بگوییم قائل شدن رسالت برای هنر یعنی نفی ذات ٍ درونی آن به عنوان موجودیتی مستقل که خود آن پیامی از مفهوم است. صدور این حکم که "هنر باید حاوی مفاهیم باشد"(و از اینهم بدتر، حتی تعیین محدوده برای گستره این مفاهیم)یعنی قالبگیری آن، و قالبگیری هنر یعنی تعارض آشکار با ذات ناسازگار آن. یعنی بیان این باور که هنر ابزار برانگیختن چیزی مشترک(عواطف)میان نوع انسان نیست و نیازمند پیوند بیرونی برای کسب این هدف. شعر یک سبک هنری به کلی مستقل از موسیقی است، یعنی کل ساختار آن متفاوت و جداست، وقتی یک شعر به روی یک "آهنگ" قرار می گیرد، یعنی به آن از منظر موسیقی نگاه شده. ممکن است این نگاه هیچ تشابهی با واقعیت آن شعر نداشته باشد، ممکن دقیقا حاوی نکاتی غیر از حتی برضد آن باشد، ادعایی فراتر از آنهم مطرح نیست. اصلی که من می توان در تقابل با موضوعیت محوری شما ارائه بکنم، اینست که "موسیقی کتاب نیست، قرار هم نیست باشد". هنر مستقل از مفهوم بیرونی دارای معنای درونی شمرده می شود، چه کسی از به تصویر کشیدن طبیعت آنطورکه نیست سود می برد؟ چرا باید چیزی به غایت حد ممکن در بطن خود انسانی، برای برقرار کردن رابطه با انسان، به ارزشهای سابجکتیو محتاج باشد؟ "دلیلی" وجود ندارد که ما را به ثنویت قالب و ساختار معتقد بکند(جدا از اینکه در نتیجه هم، چنین راهی ختم می شود به پیوند زدن ارزش و تاثیر). نامجو از این جهت که توانسته قالبی جدید از اشعاری هزار بار خوانده شده ارائه بدهد که برای مخاطب همچنان جذاب، مانوس و پذیرفتنی باشد، به خودی خود ارزشی خلق کرده.غلومیnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post-12998666040784171102007-06-05T19:30:00.001+03:302007-06-05T19:30:00.001+03:30اما نکته جالب اینست که موسیقی او اساسا ادعایی به ج...اما نکته جالب اینست که موسیقی او اساسا ادعایی به جز آنچه شما فقدانش را "ضد ارزش" قلمداد کرده اید دارد، کلیت هنر او فراتر از معنا رفته و بنیاد آن را به چالش کشیده : "عشق پانزده سانتی" مفهومی ضدمفهوم است، ریشخند خود عشق است و به رخ کشیدن مبتذلترین تصویر آن(نمود یافته در پانزده سانت ٍ پائین تنه)، به کسانی است که وجوهات الهی و متافیزیکی(1)برای آن قائل می شوند. من با خواندن آخرین نظرات شما و همینطور قرار دادن آنها کنار نوشته های پیشینتان که گفته بودید : "صدای این خواننده خوب است... اشعار او حاوی انسانیت و شرافت است... موسیقی او جذاب است..." و چیزهایی از این قبیل، به خودم اجازه می دهم بگویم موسیقی محسن نامجو را(که طبق بیان صریح خالق آن هرگز قرار نیست چیزی فراتر از "هزلی هنرمندانه" باشد)بد گوِش کرده اید. هنر او در شکستن تمام ساختارهاست، در طی کردن تمام معانی و رد کردن تمام شالوده های استاندارد و بی اعتنایی محض به ارزشهای هنری موجود است، در بطن خود این کار "ارزش و مفهوم" نهفته است، آیا جستجوی همان ساختارها، در اثری که از بیخ و بن ساختارگریز است کاری بیهوده نیست؟ آیا گشتن به دنبال موسیقی تکنیکی و صدای شش دانگ و اشعار اخلاقی، در سبکی که ارزش خود را از استقلال(و حتی شوریدن برضد)این مفاهیم برگرفته اشتباه نیست؟اگر بناست این نوشته ای بر پیام ایرج باشد، اینرا هم پس بگویم که آنچه او "اصالت دادن به صدای انسان به جای ساز" می نامد، من استفاده از صدای انسان در جایگاه یک ساز می شناسم. یعنی محوریت و ارزش دادن به آن تا سرحد برعهده گرفتن بخشی از موسیقی و آن را "تحت" همان بدعت موسیقیایی که در پیام قبل تشریح کردم معرفی می کنم، اینکه هنوز موسیقی نامجو مغلوب کلام است، برای من عمومیت ندارد.غلومیnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post-18732617956258606092007-06-05T19:30:00.000+03:302007-06-05T19:30:00.000+03:30مکابیز ، ایراد من به وجه تکنیکی قضیه وارد بود. خاس...مکابیز ، ایراد من به وجه تکنیکی قضیه وارد بود. خاستگاه موسیقی و طرب در ایران انسان مدار نیست، نمود آن در طول سالیان دراز دربار شاهان بوده، منظور اینست که ساختار آن اصولا از ابتدا تعلق به خواص داشته. موسیقی وسیله ای برای ارتباط بوده نه غایت، در نوع خراباتی آن ارتباطی الهی دنبال می شده، در انواع طرب برانگیز آن، به رقص واداشتن و ترشح آدرنالین و ... هدف آن بوده و در نوع هنری آن که پیچیده تر و گسترده تر است، درگیر کردن مخاطب در بستر آهنگ هدف بوده. فقدان پویایی بزرگترین مشکل موسیقی سنتی ایران است، مثالش را هم زدم که سولو یا وکال ٍ بی قافیه(2)یا افکت پردازی در آن بسیار دشوار است. ابتری آن در برانگیختن طیفی گسترده از عواطف ماندگار هم(چیزی که شما به آن اشاره کردید)بخشی از این ناتوانی درونی آنست. 1)در اینجا منظور از متافیزیک هرچیزی فراتر از بستر روابط اجتماعی انسان است، که حتی مفاهیم ذهنی را شامل می شود.2)یکی از دلایلی که شعر نو به رغم زیبایی و توانایی آهنگین فراوانش، در موسیقی سنتی راهی دشوار پیمود و آخرهم به جایی نرسید.غلومیnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post-1319389268840400042007-06-06T12:54:00.000+03:302007-06-06T12:54:00.000+03:30جناب غلوميسلام.درك من از مقوله ي هنر با آنچه شما ف...جناب غلوميسلام.درك من از مقوله ي هنر با آنچه شما فرموديد متفاوت است. من بيشتر با تولستوي و رومن رولان در اين موضوع همدلم كه هنر را جدا از انسان نمي ديدند. فريدون تنكابني از قول رومن رولان نقل مي كند كه : "خوب است بشريت از هنرمند بپرسد: سهم من از هنر تو چيست؟! اگر چيزي براي من نداري؛ گمشو!..." به نظرم هر نوع تعريفي كه از هنر داشته باشيم؛ به عنوان نخستين شرط؛ تعريف ما بايد همين مهمترين نكته را يعني "سهم بشريت از آن" در بر داشته باشد.از نظر من متن هنري ناب در شكل ايده آل آن مي بايد متني باشد فراتر از تاويل. گريزگاه انسان (انسان تنها) باشد از ساز و كارهاي قدرت كه زندگي انساني را تسخير مي كنند. هنر بايد نقطه اي باشد كه روابط و استراتژي هاي قدرت انكار مي شوند و انسان به همراه ميزان انساني خود (زشت/زيبا و نيك/بد) به تامل مي نشيند.اين است كه من در كار نامجو به دنبال سهم خود گشتم. براي من جملات آبرومند و شريفي چون "برادرت شهيد شد؛ عدد بده" يا "ببين احاطه كرده است عدد ذهن خلق را" و .... حكايت از شرافت دغدغه هاي هنرمند مي كنند. اما در كنار اين جملات سليم و هنرمندانه؛ اگر به راستي كار نامجو آنطور كه شما فرموده ايد انكار بشريت باشد و فروكوفتن آدمي به جانوري محض كه عشقش چيزي جز پايين تنه نيست و عظمتش؛ ايثار و گذشت و شهامت و راستي اش همه و همه قابل تمسخر است و .... آنگاه از او خواهم پرسيد : "سهم من از هنر تو چيست؟! همين آب دهاني كه به صورت من انداخته اي و همه ي دستاوردها و بزرگواري هاي تبار انساني مرا امري مضحك قلمداد كرده اي؟!" از هنرمندي كه كارش صرفا انكار هر عظمت شايان ستايشي در انسان است بايد پرسيد كار تو چگونه هنري است كه آدمي را له شده ( و مساوي با آن: جزئي شرطي شده و مقهور از ساختارهاي قدرت) مي خواهد؟! من چنين تلاشي را هرگز "هنر" نخواهم ناميد. نيچه –كه او را هيچ انگار تمام عيار ناميده اند- نيز در تبارشناسي اخلاق خود ميان "نيك/بد" و "خير/شر" تفاوت نهاده بود. خواردارندگان زماني بزرگند كه برپادارندگاني بزرگ باشند.با اينهمه اين كه نوشتم نه نقدي بر نامجو و انكار هنر او (كه همچنان بر نوع شنيدن موسيقي او به سبك خودم اصرار دارم)؛ بلكه بيشتر نقدي بر گفتماني است كه شما -جناب غلومي- ارائه فرموديد و در آن هنر را از رعايت انسان بي نياز دانستيد.ایرجnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post-62681874200440529532007-06-06T20:08:00.000+03:302007-06-06T20:08:00.000+03:30"هنر بايد نقطه اي باشد كه روابط و استراتژي ها..."هنر بايد نقطه اي باشد كه روابط و استراتژي هاي قدرت انكار مي شوند"چرا باید چنین باشد؟ چطور باید چنین باشد؟ اصولا اگر بنابر ارزش محوری در کاری باشد چرا دیگر "هنر"؟ اثر هنری مانند تمام چیزهای ادراکی دیگر امری است چندوجهی، یعنی میان اثر و تاویل آن رابطه مستقیم و "درونی" هست(درک هنر جزئی از خلق هنر است)، قائل شدن به چنین رابطه ای به معنای "بیرونی" کردن ارزش هنری نیست که شما می فرمائید : "هنر مي بايد متني باشد فراتر از تاويل". کاری نداریم که شما توضیح نمی دهید، چرا باید اینگونه باشد، اما اینهم سخنی است انتزاعی و مبهم، اصولا چیزی فراتر از تاویل مگر متصور است؟(سنجه های شما نیز 100% وابسته به خوانش هستند). به گمان من هنر فقط به قصد بیان چیزهایی غیرقابل ابراز ٍ زبانی، مفاهیمی که زبان انسانی از بیان آنها ناتوان بوده خلق شده. هنری که نامجو ارائه می دهد(اگر بتوانم با بی احتیاطی، آن را پست مدرن نام بدهم)به دنبال اصالت دادن به موجودیت نوعی انسان است، قرار است انسانی بودن هنر را(یعنی از ، در ، به انسان بودن آن را)در قالبی "بسیار" مشخص و فهمیدنی ارائه بکند، اما اینهم در قالب یک "هدف" مشخص و جهتمند بیان نمی شود، بلکه در نفی و هزل ارزشها نمود پیدا می کند. هدف گرایی، غایت باوری و ارزش محوری در هنر چیزی است بی هوده، چراکه آنرا از مفهوم والا و متمایزکننده آن، یعنی برانگیختن مخاطب(که به باور من، تنها معیار موجود برای تشخیص هنر از غیرهنر ، هنر ارزشمند از هنر بی ارزش است)دور می کند و به آن جهت می دهد.غلومیnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post-37940691445419524572007-06-07T00:05:00.000+03:302007-06-07T00:05:00.000+03:30ایرج :- ابتدا یک سئوال مطرح می کنم.چه می شود که اد...ایرج :- ابتدا یک سئوال مطرح می کنم.چه می شود که ادمی با نیت های خیلی خوب و حرف های خیلی درست یک هنر بد را بوجود می آورد؟.بعنوان مثال چرا ان شعر عباس معروفی که من در یکی از همین پست های این وبلاگ دستش انداختم شعر بدی است.البته نمی خواهم روی مثال متمرکز بشوم.اما بهرحال این سئوال جدی است که چرا بعضی وقت ها(اگر م مثل ژید نگوییم همیشه)نیت های خوب ادبیات(هنر)بد بوجود می آورد؟ گمان نمی کنم روی این نکته ی بدیهی اختلاف نظری داشته باشیم که هنر چیزی فراتر از نیت خوب یا بقول شما شریف است.پس ان چیزی که جدا از نیت هنر را ارزشمند(منظورم ارزش اخلاقی نیست مسلما) می کند چیست؟قبول دارید که یک چیزی(استتیکی) غیر از نیت وجود دارد؟حالا اگر نتوان نیت خاصی را برای یک محصول هنری حدس زد آیا نمی توان از ان لذت برد و با آن محشور بود؟-در بعضی اثار نامجو هزل(من هزل و طنز را یه جای هم بکار می برم و زیاد اختلافش را متوجه نمی شوم یا قبول ندارم)در کنار امر رسمی و سنگین و رنگین زیبا شناسی منحصر بفردی ایجاد می کند.همان که مثلا ما در آثار تارانتینو یا بعضی داستانهای وونه گات با آن روبروییم.در پستی که بعنوان اخرین سلحشور در همین وبلاگ نوشتم گفتم که به عقیده ی من تنها راه پیشرفت هنر در زمانه ای که دیگر راه اوانگاردبودن بسته است و روشهای پیشین هم نه می توانند حیرت بیفکنند نه دنیای تازه ای به ما نشان بدهند، التقاط است به قصد ایجاد یک تاثیر خاص(یا حتی چند تاثیر متناقض)...مکابیزnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post-80595390669506653632007-06-07T00:06:00.000+03:302007-06-07T00:06:00.000+03:30- باور کنید که برای حفظ همین دغدغه های شریف لازم ا...- باور کنید که برای حفظ همین دغدغه های شریف لازم است که بعنوان یک پیام برنامه در اثر هنری نگنجانیمشان(بعنوان مثال یک ترانه ی راک فارسی می شنیدم که به بچه های جردن می گفت به فکر بچه های فقیر باشند)...خوب این قبیل آثار جز اشمئزاز ایجاد نمی کنند.حتی از این یک مرحله فراتر هم (مثلا بعضی ترانه های سیاسی اجتماعی کیوسک)مخاطب اثر هنری را تا حد خواننده ی یک تحلیل هرچند هوشمندانه ی اجتماعی سیاسی کوچک می کنند.در حالیکه قرار نیست هنر جای یک مقاله نویس یا حتی روشنفکر را بگیرد.- من معتقدم همینکه یک اثر هنری بتواند با درگیرکردن ما در دغدغه های متضاد یا حتی متناقض تاثیری ایجاد کند ارزشمند است.هم خود این تاثیر به دلیل لذت خالصی که ایجاد می کند ارزشمند است و هم در مرحله ی بعدی می تواند نوعی حس ازادی در ما بوجود بیاورد(در این باره توضیح خواهم داد)- درباره ی طنز هم همین حرفم را تکرار می کنم .به سلیقه ی من بهترین نوع طنز هم همین طنز وحشی است.طنزی که انگار خود ذهن را نشانه گرفته .نه هیچ عامل بیرونی ای را.دلایلش واقعا پیچیده است و باید درباره اش بحث شود.اما مهمترین دلیلی که به نظرم می رسد حس گشایشی است که این نوع طنز در ما ایجاد می کند.گویی از همه چیزهای رسمی و جدی و همه ی این حرف های خوب و بد فاصله می گیریم.این نوع طنز به معنای واقعی کلمه آزادی بخش است..به این دلیل است که از نظر من قضیه ی اسم و فامیل وغ وغ ساهاب جزو بهترین طنزهایی است که در زبان فارسی نوشته شده.و به همبن ترتیب خیلی خوشحالم که نامجو خیلی به موقع کدهایی را که باعث می شود ما او را پیام رسان حرف های شریف بدانیم نابود می کند و از این طریق آن حس آزادی را باعث می شود.مکابیزnoreply@blogger.com