tag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post7419641215840683758..comments2024-02-06T22:13:01.346+03:30Comments on سفر به انتهای شب: نسرین رو به بالاzenohttp://www.blogger.com/profile/08417709184437635225noreply@blogger.comBlogger18125tag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post-85006600047619288032010-04-01T18:29:22.022+04:302010-04-01T18:29:22.022+04:30حنجره/ نه هنجرهحنجره/ نه هنجرهAnonymousnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post-47670712642334981942009-01-07T16:16:00.000+03:302009-01-07T16:16:00.000+03:30همیشهی خدا یک بهانه ای برای ننوشتن ِ اینجا داری ه...همیشهی خدا یک بهانه ای برای ننوشتن ِ اینجا داری ها. سفر و تنبلی و ... مکابیز: امید جون این بهانه ها خیلی هم عاشقانه هستن طبق ایه ی پنجم از سوره ی مبارکه "بهانه" که می فرماید"بهانه ی ترانه ی تازه ی عاشقانمیییییییی....برای زن ده موندنم.تو بهترین بهانمیییییییی"اُمیدhttp://www.nocturnes.blogfa.comnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post-37783523141280950402009-01-07T20:54:00.000+03:302009-01-07T20:54:00.000+03:30کف و دست مرتب همراه با سوت بلبلی و اجرت با شهید کر...کف و دست مرتب همراه با سوت بلبلی و اجرت با شهید کربلاحالی مبسوط بردیم.مخلصیم. به توان هزارانمکابیز: خواهش می کنم(همراه با تعظیم و عرق شرم و دستمال گلدار که می کشند روی پیشانی)(مخلصیم به توان هزاران) را ما به توان خودش رسانده و نتیجه را در دو ضرب می کنیم تا شاید شمه ای از قابلیت استخلاصمان را برملانمانده باشیم.امیرnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post-32395129591174568532009-01-08T01:49:00.000+03:302009-01-08T01:49:00.000+03:30hanjareh ba h-ye-jimi.معاونت روابط عمومی مدیریت دا...hanjareh ba h-ye-jimi.معاونت روابط عمومی مدیریت داخلی سفر به انتهای شب: ممنون که تذکر دادید. البته یکی ز دوستان لطف کرده در پیام خصوصی این غلطها را با ذکر مکان دقیق شان لییست کرده(با توجه به شناخت شان از رهبر سازمان سفر به انتهای شب،جناب مکابیز که در امور دنیایی ذهنا بسیار دقیق هستند اما عینا با زور کتک یک بار دیگر متن خودشان را می خوانند) و ما سعی کرده ایم درست شان کنم. اما به گمانمان هنوز یک هنجره از زیر تیغ بی رحم ویرایشگر مدیریت داخلی سفر به انتهای شب در رفته باشد.رسیدگی خواهد شد.shahabnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post-70099095714959347622009-01-08T21:01:00.000+03:302009-01-08T21:01:00.000+03:30یکی تو با زور کتک یه بار دیگه متنتو میخونی، یکی ح...یکی تو با زور کتک یه بار دیگه متنتو میخونی، یکی حافظ رحمتالله علیه. مرگاندیش مرموز من! مکابیز:بله. من و حافظ اینطور بودیم.با این تفاوت که حافظ به قدر من مرگ اندیش و حتی به قول آقایون فیلسوف-روحانی مرگ آگاه نبود.بایا (دگرباش موضعی)noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post-6678895656475603032009-01-09T08:30:00.000+03:302009-01-09T08:30:00.000+03:30عجب بدبختییه هاااا! آقا خودتون پیداش کنین! دو ساعت...عجب بدبختییه هاااا! آقا خودتون پیداش کنین! دو ساعته دارم دنبال هنجره می گردم!مکابیز: اونو پیداش کردم. شما بدنبال یک غلط دیگر بگردید. اگر پیدا کردید جایزه دارید.نگارnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post-26785776410454360942009-01-11T20:29:00.000+03:302009-01-11T20:29:00.000+03:30شما که خودتون در جریانید و سخنان لیلای عزیز رو هم ...شما که خودتون در جریانید و سخنان لیلای عزیز رو هم سرلوحه فعالیت هاتون قرار دادید ، لازمه یادتون بیارم ایشون در زمینه ی رسیدن و نرسیدن و اینا هم یه سری آیه داره که سه سوت نظر کافکا ، زنو و حتی شما رو رد میکنه .اینکه میگه : " قطره به دریا میرسه ، پاییز به یلدا میرسه ، به گوش دنیا میرسه ، مجنون به لیلا میرسه "با یکم دقت در آیات ، میبینیم که همه چی به همه چی میرسه ، اصلا نصف شدنی هم در کار نیست و مثل تمام افاضات قبلی م در مورد مباحث گوناگون ، سر و ته قضیه به همین سادگی و خوشمزگی و مجددا پودر کیک رشد هم میاد.بنابرین ما خیلی جدی می تونیم بگیم که اون خواستگار به اون دختر میرسه . البته در صورتی که وسطای راه ناغافل به کس دیگه ای نرسه ...مکابیز: خانم لیلا استثنائا توجه نکردن که وقتی همه چی به همه چی برسه در واقع هیچی به هیچی نمی رسه.خودتون خوب توجه کردین. مثلا اگه هانری زادور در یک ساعت بخصوصی به لیلا برسه(برای شینیون ) طبیعتا دیگه به شهره نمی رسه. اما اگه هم به لیلا برسه هم شهره هم هنگامه و هم به شراره و هم حتی به فریده ی ورپریده، دیگه میشه گفت هانری به هیچکدومشون نرسیده و فقط دستیاراش بودن که بهشون رسیدن.البته شایدم توجه داشتن و فقط خواستن یک جنبه ی عرفانی از وضعیت رو بیان کنن.باید بیشتر فکر کنم.مهساhttp://www.fajr-istanbul-1395.blogfa.comnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post-52989167264457458112009-01-12T02:44:00.000+03:302009-01-12T02:44:00.000+03:30ای بابا. همین امروز داشتم برای یک نفر تبلیغ میکردم...ای بابا. همین امروز داشتم برای یک نفر تبلیغ میکردم که برو "خواندنی ها"ی مکابیزو بخون. اومدم خونه دیدم عوضش کردی. مثل معلم علوم ها که زرتی تخته رو پاک میکردن و همیشه ی خدا من و یکی دو نفر دیگه اون عقبای کلاس جا میموندیم شده اینجا هم. خب مرد حسابی یک تک پا برو یک صفحه جدا بساز اینا رو کپی کن توش که منم مش قلو زمبه مردم نشم. عجب وضعیه هان.مکابیز: آره باید آرشیو درست کنم. فعلا که تنبلی ام رو گذاشتم به حساب یک جور عارف منشی و کولیت و اینجور حرفا. ولی نمی دونم چرا خواندنی های قبلی رو ازش کپی هم نگرفتم.از خیلی هاشون می گیرم. البته پیدا کردنشون توی خورجین کامپیوترم با خدا ست.اما اگه احیانا تونستم قیلی رو احیا کنم دوباره میزارمش.لئونnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post-19317235416571292082009-01-13T03:24:00.000+03:302009-01-13T03:24:00.000+03:30free south azerbaijanbe omide jodayi azerbaijan az...free south azerbaijanbe omide jodayi azerbaijan az daste fars haye kasif----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------مکابیز: و البته به امید پیروزی همه ی نژادها و قومیت ها بر یکدیگر.به امید آنروز که همه بتوانند دمار از روزگار همدیگر در بیاورند.ehsan-zurichnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post-87650543132580146292009-01-13T18:00:00.000+03:302009-01-13T18:00:00.000+03:30ما می تونیم علی الحساب همون جنبه ی عرفانی از وضعیت...ما می تونیم علی الحساب همون جنبه ی عرفانی از وضعیت رو قبول کنیم تا خود ٍ لیلا یه تفسیری چیزی بده بیرون و ما بفهمیم هانری زادور به کیا میرسه و چطوری؟شما فقط برای اینکه حرف این بزرگ رو رد نکرده باشی قبول کن که "میرسه" .چون تاریخ ثابت کرده ایشون حرف بی حکمت نمی زنن و بعد از اینهمه سال تازه ملت دارن به شگفتی های لیلا و اشعارش پی می برن و میفهمن که "تپش تپش وای از تپش وای از دل ٍ دیوونه" یعنی چی اصلا ... راز و رمز این یکی ها هم بعدا مشخص میشه ، اون موقع ست که همه زیر لب این آیات رو زمزمه می کنیم و هی میگیم "حیف ٍ اون همه پروتز که رفت زیر خاک ... روحش شاد".مکابیز: اوکی خواهرم. من دیگه خودم لیبرال دموکراتم و حرف حق رو قبول می کنم.مهساnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post-52160538798598925122009-01-14T06:46:00.000+03:302009-01-14T06:46:00.000+03:30بالفطرهمکابیز: آفرین. شما برنده شدی. درباره ی جایز...بالفطرهمکابیز: آفرین. شما برنده شدی. درباره ی جایزه ش باید فکر کنم.پوياnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post-56589359313780567322009-01-19T15:16:00.000+03:302009-01-19T15:16:00.000+03:30سلامواکنش پیش نقدی: حالم بد شد!بدی ای از جنس اندوه...سلامواکنش پیش نقدی: حالم بد شد!بدی ای از جنس اندوه!واکنش حین نقد یا پسا نقدی: فعلن موجود نیست.موکول به آینده! (میشه به "تعلیق به محال" هم تاویلش کرد)مکابیز:سلام. راستش خبر خوبی نیست. داستانهایی که ادم را اندوهگین می کنند داستانهایی نیستند که من ارزوی نوشتن شان را داشته باشم.اگر اندوه تان بخاطر در سرازیری افتادن داستان نویس نبوده باشد.هماnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post-57004782304225481632009-01-21T03:17:00.000+03:302009-01-21T03:17:00.000+03:30عجب نسرين بينوايت را دردناک زمين کوبيدی.مکابیز: من...عجب نسرين بينوايت را دردناک زمين کوبيدی.مکابیز: من فقط تعریفش کردم.دم بريدهhttp://www.baadbadak.blogfa.comnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post-45096846344657444172009-01-26T22:06:00.000+03:302009-01-26T22:06:00.000+03:30برای لئون: «خواندنیها»ی جلسهی قبل. (به سبک جزوه...برای لئون: «خواندنیها»ی جلسهی قبل. (به سبک جزوهنویسهای حرفهای ردیف جلویی)"من خيلي دلم مي خواست کتابي در زمينه ي چه بايد کرد وجود داشته باشد . خودم صلاحيت درست کردنش را ندارم . اما بخاطر اشتراک لفظ آن را با کتاب لنين يا حتي کتاب دکتر حجت الاسلام رشيدپور (چگونه بايد بود) و کتابهايي از اين دست اشتباه مي گيرند و من مسئولم که بخشي از مسئله را توضيح مي دهم.مثلا در خانه نشسته ايد و اصولا نمي دانيد چه بايد بکنيد. يک گزينه اين است که مثل هر موجود الهي هدفمندني در راستاي رسيدن به هدف کارهاي تان را انجام دهيد. به صفحه ي مورد نظر مي رويد و قانع تان نمي کند.صدها و شايد هزاران صفحه هست که پيشنهاداتشان در همين ژانر قابل دسته بندي است. شرکت در کلاس هاي آزمنديان و حضور پيدا کردن در يک گردهمايي زيرزميني براي انهدام بشيريت را مي توان با يک تفکيک محتوايي راديکال در يک قفسه جا داد. اما کسي که اصلا اهل اين حرف ها نيست چه بايد بکند. مثلا برود مواد بکشد. برود خودش را بکشد. برد آنقدر پيتزابخورد تا بالا بياورد.بعد از خواباندن کودک درونش برود سراغ کودکي از بيرون و تلاش کند ترتيبش را دهد. هر کدام ز اين راه حل ها جزييات زيادي را در بر مي گيرند که توضيح و دسته بندي اش کار من و امثال من نيست. ولي به گمونم واژه ي خرکي واژه خوبي است براي کساني که خودشان عميقا در گير اين پرسش "چه بايد کرد" هستند. گيريم که به نتيجه نرسد . اما با آن وقتي که روي کتاب تلف مي شود آنها خودبخود به زماني مي رسند که ديگر مرده اند يا تنها کاري که بايد بکنند مردن است. مردن هم که همه مي داند علي رغم تبليغات کار آساني است. خلاصه من مطمئنم اين کتاب حتي اگر به يکي از خوانندگانش کمک نکند نياز نويسندگانش را برطرف خواهد کرد."مکابیز: من از طرف خودم و لئون تشکر می کنم.neutrinonoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post-43129963871294096232009-01-27T06:32:00.000+03:302009-01-27T06:32:00.000+03:30*ضمن درود بیکران به مهسا اینا و البته یک مخالفت نا...*ضمن درود بیکران به مهسا اینا و البته یک مخالفت ناناز و خفیف با تفسیر ایشان از آیاتِ کتاب مقدس عشق، باید اذعان داشت که این مجنون نیست که به لیلا میرسه، بل که لیلاست که به آقا اسماعیل رسیده. (با عرض شرمندگی خدمت تمام نوآریاییان عزیزی که نام اسماعیل را بر خود دارند، خاطرنشان می سازم که منظورم شوی گرامی خانم، لیلا فُروهَر می باشد.)*به چشم خواهری به شما، مکابیز، توصیه می کنم برای تِستِ درستی نظرات کافکا، زنو و فیلسوفی که خودتان باشید، محض تفنن به خواستگاری یک دختری چیزی (که مثلا قبلش هم مخفیانه با خودتان قرار رسیدن بهش را گذاشته اید) بروید و دقیقا وقتی نشسته اید و پدر دختر یکهو وسط پرتقال پوست کندن شما (تعجب نکنید. بعید نیست... که اگر شمایید، والله آن وسط پاش بیفتد با خونسردی پلو.خورش هم باشد می خورید. جلوی دختره و مادرش، سیگار هم باشد می کشید)، خلاصه اگر باباهه، پرسید: "ایشون چیکاره هستن؟ چی میگن اصن؟" خجالت را کنار گذاشته، سرتان را بالا گرفته و خود را مطابق پروفایل اینجا و هزارتوتان معرفی نمایید. زان پس خواهید دید که چگونه، نه تنها هیچ کس به شما دختر نمی دهد، بل که شما و ایضا همگان (مِن جمله ما اهالی تایباد) به فرضیه ی کافکا علیه السلام ایمان می آوریم.روحانیت، بر بستری از روحانیتnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post-11390648836913316582009-01-27T06:35:00.000+03:302009-01-27T06:35:00.000+03:30*دیگر این که آدم بیاید بگوید وای چه عالی، شاهکار ب...*دیگر این که آدم بیاید بگوید وای چه عالی، شاهکار بود یا مثل سیلی خورد زیر گوش ما... هم دوباره ملت گیر سه پیچ می دهند نمی دانم چرا، و هم که کَمَکی خز شده است و نه خِیلی خیل، هنوز. :دیآره و اِلّا سلیقه و ذوق و درک و غیرو، چیزهایی نیستند که با سختی زمانه، کلهم روی طاقچه از یاد ما/آنتی پامادورها بروند. یک پُست جدید از شما صرفاً و قاعداً، جدا از این که مژدهی "در قید حیات" است، این هم هست که آدم به بهانه یک متن تراژیک و مدرن، بیاید چارکلام دور همی به تعریف و تمجید بُگذراند. وگرنه ما که در خلوت اتاق مَه گرفته، پشت این مانیتورهای صد و یازده هزار تومانی سامسونگ... چیکاره ایم اصلا که ادراک خودمان را از عروج نسرین خانم و آن شهود عینی که در کسری از ثانیه بر شخصی انسانی، رفته است بیان کنیم؟... وقتی پامادورهایی به نام شهروز فی المثل، هستند که از عالی هیچ نمی فهمند، و مثلا نمی دانند زندگی چقدر مختلف می تواند باشد... و وقتی زبان قاصر است و اشک، غماز. که مثلا در برابر هفت و زودیاک هم اگر وقتی زانو زدی، کجا دیگر می توانی به فیلم های دیوید چپ نگاه کنی؟ که الحق زور بزنی هم نمی شود که بعد از این همه مکاویج و آقای خواجویی؛ پدر دو دختر و اینها، کجا دیگر می توانی بیایی پَغ.اِگزامپل بگویی فلان چیز خوب بود، حال کردم. یا مرسی، لذت بردم؟ چپ نگاه کنیم اصالت گفتار ما را وا می پیچاند. میدانی حتما، که تعارفی در کار نیست و نباید هم باشد. این اصالت است که شما می نویسی رو به بالا وقتی او رو به بالا می رفت. همش دو روز زنده ایم. تعارف که حنای بعد از عروسی ست. خب این که از این. *راستی شما بیایید به جای قیلی، قُلی را احیا کنید، صواب هم دارد! جدی ها... آمده اید لکهی ننگ هنجره را پاک کنید، زدید چشمش را هم ناکار کردید که. :خندهی زیرجُلَکی*و بماند که شهروزها از مصطفاها هم بامزه ترند. به خدا تکه هایی مثل شهروز را باید حفظ کرد... باید قدر دانست. اگر بخواهیم یک جور دیگر به گفته ناتالی نگاه کنیم، بدبخ تعریف کرده است، و خودش حالیش نبوده. او به نوبه ی خودش مرتکب هنر شده است. همانگونه که سوسمار خوردن هُنری ست که آف کُرس از یک خر و یک الاغ بر نمی آید، تعریف این شکلی هم از شهروزها بر می آید.*زیاده عرض شد. این وهله را دیگر بس است. هم، ایدون باد. روحانیت، مضطربِ صبحی ست که در راه است متاسفانه.روحانیت، بر بستری از روحانیت (دو)noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post-57624244175837182192009-01-27T21:48:00.000+03:302009-01-27T21:48:00.000+03:30با سلامجهت اطلاع به عزیزان...دومین جشنواره وبلاگ ن...با سلامجهت اطلاع به عزیزان...دومین جشنواره وبلاگ نویسی شهر، شهروند، شهروندیدومین جشنواره شعر طنز شهر، شهروند، شهردارینخستین جشنواره داستان کوتاه و کوتاه کوتاه شهر، شهروند، شهروندیهمراویhttp://hamravi.comnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9187640916494386731.post-64706390258442833742009-01-30T09:41:00.000+03:302009-01-30T09:41:00.000+03:30به روحانیت بر بستری از روحانیت: داشتم به دوستی که ...به روحانیت بر بستری از روحانیت: داشتم به دوستی که مطمئنم می توانید حدس بزنید چه کسی است می گفتم که شما به طرز ترسناکی مخاطب خوبی هستید و نمونه ای در تائید نظر شوپنهاوئز که مخاطب بودن را یکی از انواع هنر می دانست ( دو ملیون البته که این نافی جایگاه مولف بودنتان نیست)------------------همراوی: نسرین خودش نوعی شهروند بود.شهر هم تهران بود. منتهی درباره ی شهروندی باید داستان دیگری بنویسم. امیدوارم مهلت ما عزیزان تمام نشود.مکابیزnoreply@blogger.com