۱۳۸۶/۱۰/۲۴

هوا تقریبا همیشه سرد است.

هوا که لابد شنیده اید در تهران خیلی سرد است و دست های آدم یخ می کند و در این شرایط  دلش نمی خواهد دستهایش را از جیبش در بیاورد تا با کسی دست بدهد یا به هر طریقی لمسش کند. در این زمینه شعر معروفی از اخوان ثالث هست که رسم است با سردی هوا زمزمه شود. اما من این روزها علاوه بر آن یاد چیز دیگری هم می افتم که این زیر درباره اش نوشته ام.


 ***


کاوه زاهدی، فیلمسازی که اگر بخواهیم به شیوه تلویزیونهای فارسی زبان لس‌ آنجلس به او لقبی بدهیم لقبی خواهد داشت در مایه های‌ «شکست خورده‌ی صحنه‌های جهانی» در آخرین فیلمش من یک معتاد به صکص هستم چگونگی اعتیادش به نوعی صکص را کمی تلخ و کمی بامزه شرح می دهد. آنچه فیلم را از فیلم های پرمدعا تری نظیر «صکص،دروغ، نوارهای ویدئو» متمایز می کند علاوه بر ساختار شبهه مستندش این است که زاهدی بجای ایستادن کنار گود و تحویل دادن تحلیل های کلی درباره ی اعتیاد و صکص، خودش می پرد وسط و نمایشی کمیک و شاید هم تراژیک از روابط خودش با دوست دخترهایش و زنانی که آوازشان مثل آواز سیرن ها همیشه از کنار خیابان به گوش او می رسد ارائه می دهد.
فیلم با آگاهی از شکست های بیرون از صحنه ی کارگردان و بازیگرش (کاوه زاهدی) باور پذیر تر و تلخ تر می شود و گاهی هم می تواند صحنه های درخشانی از جزییات زندگی همه ی ما را نشان بدهد. برای نمونه به صحنه ای در فیلم اشاره می کنم که کاوه با یک زن روسپی به داخل خانه میرود و سعی می کند به بدن برهنه ی زن دست بزند اما دست هایش سرد است و زن این را به او گوشزد می کند و مانعش می شود. کاوه خیلی با جدیت دستهایش را به هم می مالد تا گرم شوند و بتواند به خانم دست بزند و وقتی دست میزند باز هم سرد است. نهایتا منصرف می شود و میرود سراغ گرفتن سرویس دهانی که نوع اعتیادش در سالهای آینده را تعیین می کند. بهرحال وقتی دست ها بخاطر اینکه در برابر هوای بیرون بی دفاعند و خون هم بقدر کافی درشان جریان ندارد سردند، چاره ای نیست جز انکه با عضو گرمی که به شدت هم توسط لباسها محافظت می شود دیگران را لمس کنی. فیلم در نمایش این بیچارگی موفق است و شاید در نمایش عملی شعر زمستان اخوان ثالث که اگر بخواهیم تعارف را کنار بگذاریم نهایتا آدم را ناچار می کند از خیر بیرون آوردن دست ها ازگریببان بگذرد و آن کاری را کند که کاوه کرد. بخصوص که ذوقی هم در زمینه ی تعمیم های شاعرانه داشته باشیم و بدانیم که هوا برخلاف شایعات اداره ی هواشناسی،تقریبا همیشه سرد است.حالا یکبار دیگر، لطفا، آن شعر معروف را با در نظر گرفتن راه حل کاوه بخوانید.
 

۱۱ نظر:

  1. ممنون. امیدوارم عکس‌های خوبی بگیرم.مکابیز: خواهش می کنم. از چی برادر؟

    پاسخحذف
  2. گرمی دستام به یک باره محو شد با خواندن نوشته ات !بدجور مخلصم رفیق ! مکابیز: اومدی اما دیدم دست تو سرده...گفتی اون روزا دیگه بر نمی گرده(ایضا این شعر فوق احساسی را با همین نگاه بخوان:-) ما بیشتر قربان.

    پاسخحذف
  3. وقتی همه (منظورم همه است) از توفیق اجباری و کلاغ پر می نویسند و نقد می کنندمکابیز از بچه های ابدی می نویسه و عقد می کند(1)مکابیز می دونستی خیلی بلایی؟*1: در اینجا عقد به جبر قافیه در این جمله آمده و یک کاربرد دیگر هم دارد (بر وزن هیچ کاربرد دیگری ندارد) آن هم این است که احتمالا مکابیز مادر و خواهر جماعت "چس روشن فکر" را به عقد ما خوانندگان گرامی در می آورد.

    پاسخحذف
  4. آقای زنومتشکریم. برای دیدگاه زیبایی که دارین

    پاسخحذف
  5. رزومه ش رو خوندم، شناختم چه پدیده ایه این کاوه خان! تاریخچه فلاکت باری داره.

    پاسخحذف
  6. زاهدی را اولین بار در Waking Life دیدم. به نظر آدم جالبی میرسید بخصوص که گویا از مولفه های "ایرونی" (که تا یه نام "آشنا" بر میخوریم با وسواس خاصی دنبالشون میگردیم) خبری نبود. یک بار هم البته همزادش رو که یک عدد راننده مینیبوس شیره ای داغون بود زیارت کردیم و طرف از اینکه ما گیر داده بودیم شما فلان سلبریتی نیستی کلی ذوق کرده بود. صحنه درخشانی که ذکر کردی البته میتواند استعاره ای از بسیاری از مراودات اجتماعی در همین ایران خودمان باشد (تصور کن همین مضمونو داده بودن سیروس الوند در بیاره - با موسیقی معناگرا و کلوزآب های عرفانی و سایر مخلفات). حالا این فیلم رو از کجا میشه گیر آورد؟مکابیز:والله نمی دونم چطور میشه فیلم رو گیر آورد. ما که اینجا از بازار غیر رسمی دی وی دی گیرش اوردیم.

    پاسخحذف
  7. با سلام خدمت مهندس زنوییما که فیلم رو ندیدیم ولی یادم میاد که در زمانهای بسیار دور که مطبوعات ایران محدود می شد به فیلم + گل آقا + سلام و خندیدن هنوز زیاد جا نیفتاده بود، توی هر شماره ی گل آقا با شعر نو مثلا شوخی می کردن و یکی در میون هم زمستان اخوان بود که بتدریج باعث حساسیت زدایی ما و لوث شدن قضیه شد جوری که هنوز هم وقتی کسی می گه هوا چخ ناجوانمردانه سرد است، احساس کهیر بهمون دست می ده.این بود خاطره ی کم ارتباط منمکابیز:علیک سلام خدمت پرفسور لیمبو....یکی دیگه از همون شعر ها هم بود "به سراغ من اگر می ایید ..." که کمابیش همین احساسات را تولید می کرد(و می کند و خواهد کرد)

    پاسخحذف
  8. بالاخره شما آقای کاوه را تایید میکنید یا این فیلمش و فیلمهای قبلیش را رد میکنید؟سالها پیش با کارگردان معروفی مثل گدار بوده اما او ردش کرده،دیگر خواسته مستقل باشدمکابیز:به نظر من فیلمش از آن فیلم کیارستمی که نخل طلای کن را برد خیلی بهتر است. حالا چرا یکی مثل کیارستمی هر خرابکاری که می کند قدر می بیند و این طفلک هرکاری می کند شکست می خورد و مسخره می شود به نظرم بخشی اش شانسی است و بخشی اش به میل ملوکانه ی لکاته هایی باز می گردد که در جایگاه تعیین تکلیف برای فرهنگ و هنر و سینمای جهان،یکی را برای حلقه ی گل انداختن دوست دارند و یکی را برای لجن مال کردن.بخت کاوه هم سیاه بوده و برای مورد دوم انتخاب شده.

    پاسخحذف
  9. من بیشتر شعر " امشب از گل چیدنم دستی بدار" تداعی شد واسم...

    پاسخحذف
  10. من هم فیلم رو دیدم هم اون شعر رو خوندم . جالبه که هیچ وقت به فکر ارتباط دادن این دو نیفتادم . این همه خلاقیت چه طور از ذهن شما می تراوه ؟ D: من نزدیک یه ساله مطالب شما و دوستتون لئون رو گه گاه می خونم . تا حالا نظر نذاشته بودم البته از روی تنبلی . ولی این یه مطلب شما یه جورایی منو گرفت . اگه اجازه بدید با حفظ قانون کپی رایت جای دیگه منتشرش می کنم.مکابیز: ممنون.شما مجازید که بدون حفظ قانون کپی رایت هم آن را منتشر کنید. در اینجا صرفا سواستفاده ی جنسی از مطالب وبلاگ ممنوع است و پیگرد قانونی دارد.

    پاسخحذف
  11. سلام مدتی است که مطالبتون رو می خونم و گاهی دومرتبه هم مرور کردم نمی دانم چند سالته ویا چه مدرکی داری و لی نوشته هات میگه که مردی

    پاسخحذف